📌 *جراحی که رگهای پسر شهیدش را بوسید/ در قبری که خاکسپاری شد ، قبل از شهادت بارها مناجات کرده بود*
🔹️ یک جنازه را روی خاک، روبهروی دکتر قرار دادند و گفتند: این پیکر *آقامجید* شماست.
◇ *جنازه مجید* سر نداشت ، بعثی ها رگهای گلویش پیدا بودند.
◇ دکتر دوزانو روی زمین نشست و به جیب لباس *مجید* که خونی بود، خیره شد. روی یک تکه پارچه سیاه کوچک، نوشته شده بود *مجید ابوترابی* ،خم شد و رگهای گلوی تنها پسرش *مجید* را بوسید و کنار پیکرش سجده شکر بجا آورد...
🔹️ *شهید مجید ابوترابی* یکی از اولین *شهید بی سر* نجف آباد می باشد ، که خودش هم پیش بینی آن را به دوستانش کرده بود.
◇ در گلستان شهدای نجفآباد، چهار قبر کنار هم بودند. دوتا از قبرها خالی بودند.
◇ وقتی *پیکر مجید* را به گلستان آوردند، دوستش از وسط جمعیت خودش را به دکتر ابوترابی رساند و او را سر دو قبری که کنده شده بود برد و گفت: آقای دکتر! *مجید را اینجا توی این قبر به خاک بسپارید.*
◇ دکتر گفت: چرا پسرم؟!
◇ جوان جواب داد: ما چهار نفر بودیم که شبهای جمعه میآمدیم گلزار و سر مزار *شهدا* دعای کمیل میخواندیم. بعد از دعا چند دقیقهای در این چهار قبر کندهشده میخوابیدیم.
◇ *رسول* که *شهید* شد توی همان قبری که همیشه میخوابید، دفن شده ؛ *«شهید علی ابراهیمی»* ، دوست دیگرمان هم همینطور. حالا هم که *مجید* آمده.
◇ این جوان به قبر وسطی اشاره کرد و ادامه داد: *قد مجید بلند بود و داخل این قبر که میخوابید، سرش را به یک طرف خم میکرد. همیشه هم میگفت: بچهها باید سر من از تنم جدا شود تا این قبر اندازهی من بشود...*
🔹️ چلهی *مجید* شده بود که دکتر محمد علی ابوترابی پزشک ایثارگر ومتعهد نجف آبادی دوباره به اورژانس خط مقدم جبهه برگشت.
◇ دکتر ابوترابی که روزهای زیادی از زندگی اش را در خط مقدم جبهه گذرانده بود، یازدهم آذرماه ۱۳۹۶ ، یعنی 35 سال پس از *شهادت مجید به فرزند شهیدش پیوست.*
🔹️ *شهید مجید ابوترابی* دانش آموز ۱۸ ساله نجف آبادی ، هفتم خرداد ۱۳۶۱ در عملیات رمضان در شرق بصره با اصابت ترکش خمپاره ، سر از تنش جدا و به *شهادت* رسید.
https://eitaa.com/BandeParvaz
دو کلوم حرف حساب 🌱👌
میگفت
خیلیهامون اومدیم تویِ
جبههیِ فضای مجازی شهید بشیم؛
اما حواسمون نیست و اسیر میشیم..
خوب اومدیم،
بد نَریم!
https://eitaa.com/BandeParvaz
#کلام_شهید | #کار_برای_خدا
هر کس که بیشتر برای خدا کار کرد،
بیشتر باید فحش بشنود ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم؛ برای تحمّل تهمت و افتراء و دروغ ؛ چون ما اگر تحمّل نکنیم، باید میدان را خالی کنیم ...
🌹 سردار خیبر، شهیدحاجمحمدابراهیمهمت
فرمانده لشکر۲۷حضرت محمد رسول الله(ص)
🔺 تولد : ۱۳۳۴/۱۲/۱ شهررضا
🔻 شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۱۷ جزیره مجنون (عملیات خیبر)
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
https://eitaa.com/BandeParvaz
9.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷تقدیم به روح پاک شهدای خلبانان تبریزی😭
🍃گلبرگ سرخ لاله ها
🍃در کوچه های شهر ما
🌷روحشان شاد و یادشان گرامی🌷
🌷 #شهدا را یاد کنیم با ذکر شریف صلوات 🌷
https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا بماند برای عاقل ها. ما مجنون ها دلهایمان هوای آسمان دارد🙃🪴
شادی ارواح پاک شهدا صلوات 🌷🌷🌷
https://eitaa.com/BandeParvaz
... شهیدی که از شدت بیخوابی مویرگهای چشمش پاره شده بود و خون میآمد...
از کتاب: به مجنون گفتم زنده بمان صفحه 120
#سالروز_شهادت
#شهید_حمید_باکری
#ششم_اسفند_1362
هديه به شهید والامقام صلوات 🌷🌷🌷🌷🌷
https://eitaa.com/BandeParvaz
♡••
همہآرامـگرفتندوشبازنیمہگذشت
آنچہدرخوابنرفتچشمـِمنویادِتُوبود..
#سردار_دلها❤️
https://eitaa.com/BandeParvaz
💔
با یاد شهیدی که
اسیر شهرت و نام دنیا نشد
پشت پا زد به پیشنهادهای سینمایی
فدای عمه سادات شدن را انتخاب کرد
و..
جاودانه شد🥀
#شهید_علاء_نجمه
#حزب_الله
روزتون شهدایی🌱
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷
https://eitaa.com/BandeParvaz
⭕پیش بینی روز شهادت
پدرشهید در رابطه با زمان شهادت فرزندش گفت:
مأموریتهای سوریه ۴۵ روزه بود اما سجاد به ما گفت ۲۴ روزه میروم و بر میگردم.
باعث تعجب بود که با وجود مأموریت ۴۵ روزه تأکید زیادی بر ۲۴ روز داشت؛ از روزی که رفت دقیقاً ۲۴ روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
#شهید_سجاد_مرادی♥️🕊
یاد شهید بزرگوار باذکر صلوات 🌷🌷
https://eitaa.com/BandeParvaz
﷽
🦋معرفی شهید 🦋
🕊 شهید عبدالله باقری🕊
🔴 محل شهادت: سوریه
🟡 تاریخ تولد: ٢٩ فروردین ١٣۶١
🟢تاریخ شهادت : ٣٠ مهر ١٣٩۴
🕌محل مزار شهید: بهشت زهرا، قطعه ٢۶، ردیف مدافعان حرم
🎁هدیه ما؛ صد شاخه گل صلوات🪴
برای تعجیل در فرج حضرت نیز بسیار دعا کنیم🤲
https://eitaa.com/BandeParvaz
💌#خاطرات_شهدا
🕊🇮🇷شهید عبدالله باقری
🕊🎋به روایت همسر شهید:
🪴زمانی که برای مراسم عقدمان رفته بودیم، به من گفت:«زمان عقد، دعا برآورده میشود، من یک آرزو دارم که دعا کن برآورده شود» ولی آن موقع نگفت که دعایش چی هست و من هم با این که نمیدانستم آرزویش چیست، دعا کردم. بعد از تمام شدن خطبه عقد، پرسیدم چه آرزویی داری که گفت:«آرزویم این بود که شهید شوم.» من از این که همچین عقیدهای داشت، خوشحال شدم.
🪴یکی دوسالی میشد که میخواست سوریه برود و میدیدم که ناراحت است و وقتی می پرسیدم:«چه شده؟» میگفت: «فلانی را دیدهام و هر چه اصرار کردم که من را هم با خود به سوریه ببرند، قبول نکرد و گفت الان احتیاج نیست، به شما اینجا بیشتراحتیاج است.» آقا عبدالله میگفت:«دوست دارم بروم.» عکس شهدای مدافع را به من نشان میداد و میگفت: «خوش به سعادتشان که رفتند و به آرزویشان رسیدند.
🪴سه شب قبل از این که به شهادت برسد، تماس گرفت. محدثه گوشی تلفن را برداشت و صحبت کرد و بعد از آن با زینب حرف زد که زینب گفت:«بابا زود بیا، همین الان بیا» که آقا عبدالله گفته بود:«10 تای دیگر میآیم» که 10 روز دیگر همان روز خاکسپاریاش بود.
🌸
🌸🌼🌺
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
https://eitaa.com/BandeParvaz