بسم رب العشاق الحسین 💔
علیه السلام
از غروب غم انگیز ترین روز تاریخ بشریت تا چهلمین روز هجران زینب کبری و همراه با قافله ی اُسرا ،چهل منزل دل به دریای بی کران معرفت شهدا سپردم ..
منزل به منزل عشق را چشیدم ..فراق را حس کردم و شیرینی وصال را لمس..
آن ها که لحظه به لحظه حتی در عاشقانه هایشان یاد شهدا را فراموش نکردند و حتی لحظه ای از یاد هدف شان غافل نشدند و رنگ و بوی شهادت در تمام اعمال و رفتارشان دیده می شد، مرا به یاد سخن گل سرسبد شهدای مدافع حرم حاج قاسم عزیزم انداختند که گفت:
( شرط شهادت شهید بودن است، تا کسی شهید نبود شهید نمی شود)
رهسپار شدم ....
با دلتنگی همسران شان دلتنگ شدم ، با بغض مادران و پدران شان بغض کردم و همراه فرزندان شان اشک ها ریختم.
در شگفت آمدم از صلابت و صبر مادرانی که انگار همان بانوی مکرمه ای که برای دفاع از حریمش از یل های رشید خود گذشته بودند، از صبر پیامبر گونه ی خود در جام وجودشان ریخته بود...مادرانی که گمانم به جای لالایی، شعر شهامت در گوش فرزندان شان زمزمه کردند و جای شیر طعم شیرین شهد شهادت را به آن ها چشاندند....
و پدرانی که تداعی کننده ی غم مولا و سرورم سیدالشهدا بر بالین جوان رشیدش بودند ، آنها که علی الدنیا بعدک العفا را با بغضهای فرو خورده شان فریاد می زدند..همان هایی که با شکسته شدن عصای دست پیری شان ، بی صدا شکستند و پشت غرور مردانه شان از غم جوان شان بی صدا فرو ریختند و دم برنیاوردند به امید روزی که در جوار سیدالشهدا دیدارشان با مایه فخر و مباهات شان تازه گردد...
و آه....که دلم چونان آينه ای تکه تکه شد و بر هرتکه تصویری از کودک یتیمی بر آن نقش بست...قلبم به درد آمد ..اشک هایم تسکینی بر شدت جراحات دلم نبود وقتی اشک های طفلان شان را می دیدم که به جای اینکه تکیه بر آغوش پر محبت پدران شان زده باشند و به جای اینکه دستان پدر نوازشگر صورت همچون گل شان باشد ،بهت زده به قاب عکس پدر خیره شده اند و تابوت سرد پدر را در آغوش گرفته اند و همچون رقیه ی سه ساله بی تابی می کنند و لحظه ها را می شمارند تا پدران شان با یک بغل لبخند برگردند و حتی برای یک بار دیگر گرمی آغوشش را حس کنند.
می خواهم بگویم ...بنویسم ...از آن هایی که جذبه ی نگاهشان هر دل خفته ای را بیدار می کند..
اما کلمات می گریزند و واژه ها تسلیم شده اند که ما را یارای وصف نیست..مگر می شود پهنای بیکران دریا را با قطره ی آبی توصیف کرد ....
شهدایی که رفتند و حماسه آفریدند تا گوشه ای از دلاوری های یاران امام حسین ( ع)در ظهر عاشورا را به رخ جهانیان بکشانند و نشان بدهند که هنوز هم برای دفاع از مظلومیت و مبارزه با ظلم حبیب ها و زهیرها و بریر ها هستند ...هنوز ام وهب ها هستند ...
هنوز طعم شهادت احلی من العسل است ..
باشد که هشیار شویم و صدای مان را به عجل لولیک الفرج بلند تر کنیم و ندای هل من ناصر حسین زمانه مان را بی پاسخ نگذاریم ( انشاالله)
در گذر چله ی عاشقانه مان هر شهیدی را دیدم می توانست بهانه ای داشته باشد برای ماندن و گذر از تکلیف ...اما ...هیهات..
که در راه عشق تمام سختی ها هموار می شوند.
.
شهیدی را دیدم که حتی شیرینی خنده های کودک چند ماهه اش طعم شیرین شهادت را از یادش نبرد...
شهیدی که نگاه های همسر منتظرِ بازگشتش ، تازه عروس و معشوقه اش را به نگاه های منتظر حضرت رقیه سپرد...
شهیدی که حتی زیبایی یوسف گونه اش ...ثروت و شهرتش برایش زنجیری برای جاماندن از قافله ی عشاق نشد...
شهیدی که گفت درس و تحصیلِ علم را در میدان عمل می آزمایند و رفت تا نتيجه ی سالها درسش را با فدایی شدنش پس بدهد...
شهیدی که می گفت منوی شهادت برای هر که بخواهد باز است و خودش این گونه خواست که زیر دست و پای دشمن شکنجه شود و سر جدا شده اش را پیشکش برای حضرت زهرا ببرد ...و عاقبتش همان شد که آرزویش بود...
شهیدی که ...
شهیدی که...
شهیدی که...
هر کدام واژه به واژه و حرف به حرف یک دنیا وصف می خواهند ..و ساعت ها زمان...
اما...
گل هایی که رنگ و بوی گل برگ های شان با هم تفاوت داشت ، همه یک شهد در جام وجودمان ریختند..آن هم دفاع از ولایت و پشتیبانی از این سنگربان جهان تشیع است، مظلوم زمانه ام ...او که تمامی شهدا در وصایای خود حمایت و دفاع از او را به ما سپردند و تکلیف راه مان کردند..
در انتهای مسیر چهل روزه مان از خدا خواستیم که ان شاالله جان ناقابل ما فدای آن پرچم دار ظهور حضرت مهدی و شهادت در راه تحقق آرمان های شهدای عزیزمان قسمت و پایان راه مان باشد....
آمین یا رب العالمین
زهرا محقق دولت آبادی
در حالی که آسمان رنگ نیلگونش را از دست داده بودزمین از جنازه هایی به خاک و خون آغشته بود.
آری ان سبک بالان عاشق به سوی از فرش به عرش پرواز کرده بودند.
آسمانی شدن نه پر میخواهد نه بال فقط گوشی شنوامیخواهد برای شنیدن ندای دل.
سلام برا مردان سرخی که نورانی اندسلامبر مجاهدانی که برای زنده کردن یاد ان قیام عظیم جان خود را فدای ابا عبدالله الحسین کردند.
خوشا بحال شما که بهر یاری دین به خون غلطیدید و شربت شیرین شهادت نوشیدید
این من در راه مانده ای بی پناه
و پرو بال شکسته را هم به جمع یاران عاشق را دهید
ای سید تمام شهیدان مارادر پیشگاه حق تعالی شرمنده مساز تابا ام المومنین محشور شویم
🌹زینب احمدی فرزند محمد🌹
سلام سلام برپدری که سال ها ست اورا ندیدم
سلام برپدری که سال ها ست در رویا هایم با او نجوا میکنم
و در کودکی بااو حرف میزنم میخندیدم بازی میکردم پدر حالا من بزرگ شدم
آنقدر بزرگ که چشمان من تجلی گاه اندیشه ات گشته است
پدرم دلم برای بودنت تنگ است اما تنها قاب عکس توست که مرحوم دل مجروح من است
میخواهم برایت از حسرت به زبان راندن کلمه بابا بگویم
راستی پدر تابه حال راز یاد گرفتن کلمه بابارا گفته ام خوب امروز این را را آشکار افشا میکنم
میخواستم زمانی که برسر مزارت میآیم صدایت بزنم میخواهم از روز هوایی برایت بگویم که میخواستم لبخند بزنم اما توان لبخند زد ن بر لبانمان نبود
چرا که
در برگ ریزان زندگی ام محو شده بود پدر جان سالها ست در حسرت شنیدن صدایت شبها را به صبح میرسانم
واین در حال ست بسیار ی را میشناسم که از کنارم میگذرند و با کنایه حرفهایی را میزنند که آرزو میکنم کر بودم و هیچ
گاه آن چیز ها را نمیشنیدم
بعضی ها را نیز می بینم
که در چشمان من خیر ه می شوند بدون اینکه مرا بشناسند به تو توهین می کنند
ای گروه طعنه زن نمک بر زخم مان مزن
این زندگی خشک من مال شما
ایام سپید رنگ من مال شما
بابای همیشه خوب من را بدهید
این سهمیه های جنگ من مال شما
پدرم وقتی رفتی دلم گرفت
آخر با تو میشد به پیش صنوبر ها رفت
وپرستو ها را تا دیار نور بدرقه کرد
با تو میشد تا آن سوی پرچین دلها رفت
وعشق خدایی را زیبا تر دید
با تو دلم چه آرامش غریبی داشت
بگو ای مسافر نازنینم
بگو برای دیدن تو باید از کدام کوچه گذشت
آری تو شهادت را بر ماندن ترجیح دادی
چرا که روح بلند وملکوتی تو نمی توانست در این دنیا ی خاکی بماند
خوشا به حالت ای سردار که به قافله حسین پیوستی واز علایق دنیا گذشتی
خوشا به حالت که این دنیا نتوانست
تورا در قفس تنگ خویش محبوس نماید
نگاهت نگاه عشق و خداوندی ست
سوگندیوسفی از تبریز