شب دوستان عزيزم بخیر 💟
با توجه به استقبال تون از داستان قصه دلبری و درخواست های مکررتون برای داستان های شهدایی، بنا داریم از امشب با یه داستان جذاب جدید در خدمت تون باشیم😍😍
خواندن این داستان را به همه ی عزیزان به ویژه بانوان و دختران جوان مون توصیه می کنیم 😉
《بسم الله الرحمن الرحیم 》
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒#قسمت_اول 1⃣
وقتی بهم گفتند: قراره با چه کسی
مصاحبه کنم جا خوردم ! به سر دبیر
گفتم: یک زن اینجا ! جهاد نکاح! 😳
چطور ممکنه؟
اصلا مگر تو ایران همچین آدم هایی هم داریم؟😱
سردبیرمون با حالت خاصی گفت: بله دیگه مدافعان حرم رو میگن، ولی این آدمها رو که دیگه نمیان بگن که!
به خاطر همین این سوژه
خیلی خاصه باید تا اتمام مصاحبه به
کسی چیزی نگید یه وقت سوژه نپره...متوجه هستید که! 🤨
کمی ابروهامو کشیدم تو همو و با بی رغبتی گفتم: نمیشه این مصاحبه رو خانم امجد انجام بدن؟😖😐
شما که می دونید من اصلا از
اینجور مصاحبه ها خوشم نمیاد... 🥺
با همون حالت خاصش گفت:
من میدونم شما از چه مصاحبه هایی
خوشتون میاد و از چه مصاحبه هایی
خوشتون نمیاد!😠
اتفاقا بخاطر همین گفتم: شما این مصاحبه را انجام بدین تا بدونید همه ی اونهایی که رفتن سوریه مدافع حرم نبودن!
جالبه بدونید یکی از بچه هایی که سوریه بود پیشنهاد این سوژه را داد که تا حالا شکار رسانه نشده... 😦
از طرز صحبت کردنش اصلا خوشم نیومد...😑
دلم می خواست سرش رو بکوبم
توی دیوار مردیکه ی... 🤭😤
حیف ،حیف که به این کار نیاز داشتم
والا یه لحظه هم زیر بار همچین مصاحبه ایی نمی رفتم....
ولی واقعا برای خودم سوال شده بود
چنین کاری از یک خانم چطور ممکنه!😲
جهاد نکاح!
جهاد نکاح!
حتی فکر کردن بهش هم وحشتناک بود با اون داعشی های آدمخوار....😈🔪💣
وای مو به تن آدم سیخ میشه...☠
در هر صورت چاره ایی نبود من باید مصاحبه را انجام میدادم زمان و محل
قرار مصاحبه را بهم گفتند. ✍
سه شنبه ساعت ده صبح ....
دو روز دیگه مونده بود تا با این سوژه
ملاقات کنم.🗓
حالا مگه فکر من آزاد می
شد از موضوع این مصاحبه....
از سوژه ایی که قرار بود ببینم....👀
از اینکه اصلا چجوری روش میشه مصاحبه کنه....👊
◀️ ادامه دارد ...
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒#قسمت_دوم 2⃣
📎از محل کارم که رسیدم خونه، بدون اینکه استراحتی کنم رفتم سراغ لپتاپم.💻
شروع کردم سرچ کردن که یک مقدار اطلاعات بیشتری راجع به جهاد نکاح داشته باشم.🔖
این که قراره با چه نوع تفکری مصاحبه کنم آشفتهام کرده بود. وقتی تحقیق کردم آشفتهتر هم شدم...🤯
نکته قابل توجهی که به چشم میخورد این بود که از کشورهای متفاوتی مثل تونس، تاجیکستان، افغانستان، روسیه هلند، و .... زنهایی بودند که خاطراتی از آن روزهای وحشتناک گفته باشن ولی از ایران کسی اشارهای به این مطلب نکرده بود.🤫
شاید سردبیرمون درست میگفت که این خانوم سوژه خاصیه که هنوز شکار رسانهها نشده...🤭
با خودم گفتم خدا به داد من برسه که قراره اولین نفری باشم چنین مصاحبهای میگیرم.😓
وقتی داشتم خاطرات این طیف از زنها رو میخوندم، قلبم داشت کنده میشد. آخه آدم چقدر میتونه بیشعور باشه که برای رسیدن به بهشت دست به همچین حماقتی بزنه!!!😠 هر عقل ناقصی هم با یک دو دو تا چهار تا میفهمید که این ره که میروند به ترکستان است نه بهشت....😤
البته خیلیهاشون هم به هوای پول سر از خرابههای داعش درآورده بودند💵 که این درست با همون دو دو تا چهار تا که براشون گفتن، باعث راهی شدنشان بود و حالا دستشان در پوست گردو مانده بود و روحشان در گودالی از وحشت ...😶🌫
ذهنم درگیر شده بود یعنی خانمی که قرار بود من باهاش مصاحبه کنم سودای بهشت در سر داشته! یا طمع پول او را به سمت بیابانهای سوریه کشانده ....🧐🤨
نکته دیگری که وجود داشت؛ زنهایی که درگیر این توهم شوم شده بودن، یا بیسواد بودند، یا سطح سواد کمی داشتن. یعنی حتی دریغ از یک دیپلم.☹️ و دقیقاً همسرانشون همه دارای همین ویژگی بودند به علاوهی تعصبی که از کدوم مذهب نمیدونم، نشأت گرفته ؟؟؟😑
همه اینها سرنخهایی به من میداد که بدونم سوژهی مصاحبه من چه ویژگیهایی داره تا بتونم کارم را راحتتر انجام بدم.🙂
چیزی که من را نگران میکرد، اکثر کسانی که در حین مصاحبه بودن به دلیل یادآوری خاطرات زجرآور و وحشتناک، حالشون وسط مصاحبه بد میشد و این برای من که قرار بود مصاحبه بگیرم استرس ایجاد میکرد...😩🤕
عجب گرفتاری شده بودم! چی میشد این مصاحبه را خانم امجد بگیره،😤 وقتی که عاشق همچنین سوژههایی هم هست؟؟😬
بعضی وقتها سر از کارهای سردبیرمون در نمیارم! حرفهایی که امروز زد با سپردن این مصاحبه به من! شاید میخواست حال من رو بگیره که اگر نیتش این بود دقیقا زده بود وسط خال...🥴
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
◀️ ادامه دارد ...
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
📌حرفی، نکته ای ، پیشنهاد و انتقادی در مورد کانال مون دارین اینجا به صورت ناشناس برامون بنویسید😎
https://harfeto.timefriend.net/16839138673523
شبهنگامخواب..
صبحهنگامبیداری..
شرحدلمیکغزلکوتاهاست..
آنهمدلتنگیحرمتحسینجان!((:
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین
شب تون حسینی 🌙♥️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
واني ما عندي غـيرك ... یاحسین🌿
من حتیٰ
حسرت ِ خنکای ِ کاشیهای ِ سرد ِ
حرمت رو دارم! ..😭😭
#حبیبی_حسین♥️
🍂کوچه های شهر ما ویران نمی ماند عزیز
کارو بار عشق بی سامان نمی ماند عزیز...
🍂یک نفر فردا زمین را نور باران میکند
مهدی ما تا ابد پنهان نمی ماند عزیز...
🌤اللهم عجل لولیک الفرج🌤
🌷 #سلام_امام_زمانم
🌷 #سلام_پدر_مهربانم
🌺 اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت مقدس آقا امام زمان ارواحنا فداه
سال ها؛
نه قرن هاست که کفه ترازوهایمان تعادل ندارد؛
با دستی خالی و ندار، دل هایمان پر از دل تنگی برای کسی است که او از ما دلتنگ تر است.......
کسی که باید باشد و نیست....
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
هرچند که مسکین و تهیدستم من
از سُکر سلام بر شما مستم من
گویند سلام مستحب است، آری
مشتاق جواب واجبش هستم من
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
صبحتون حسینی 🌱☀️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
در بارگاهِ قدسِ خدا پنجشنبه ها
سرهای قدسیان،طرف شاه بی سر است
حـــــسين جــــــانـــم♥️
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃♥️♥️♥️🍃
🍃♥️♥️🍃
🍃♥️🍃
🍃🍃
🍃
♡بسم رب الشهدا و الصدیقین ♡
#چله_زیارت_عاشورا
#روز_بیست و ششم
🖇۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
۲۷ شوال ۱۴۴۴
به نیابت از
🌷 شهید مهدی زین الدین 🌷
و
🌷شهید مدافع حرم
حمید سیاهکالی 🌷
و
🌷شهید علی اکبر جزئ 🌷
به امید شفاعت شون 🤲
اللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#پویش_زیارت_اولی_ها
🍃
🍃🍃
🍃♥️🍃
🍃♥️♥️🍃
🍃♥️♥️♥️🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌷بسم رب الشهدا
بخشی از زندگی نامه
از کودکی اش توی مغازه بود و دخل زیر دستش ؛ اما خودم به زور پول توی جیبش می گذاشتم . همین پول را هم تا چندوقت می دیدی ته جیبش مانده. یک بارپرسیدم ((بابا مگه تو چیزی نمی خوری؟ چرا پول هات خرج نمی شه ؟ ))گفت:(( من که خرجی ندارم، آب وغذا می خوام که توی خونه هست، بیرون هم نیازی ندارم.))
آن قدرخوب بودکه زودبه دل همه نشست.خانه وزندگی اش قم بود، ولی هیچ وقت طوری رفتارنکرد که بگوینداز قمی ها جانب داری کرده. سمنانی هافکرمی کردندبا آن ها رفیق تراست ، زنجانی ها همین طور، اراکی ها و قزوینی ها هم.
گذراندن روزگار خوش جوانی در جبهه های جنگ ، دل کندن از همسرو دخترشیرین زبانی به نام لیلا و ایستادن تک وتنها ، تا پای جان در جزایر مجنون ، همه وهمه مجابت می کندکه او را مرد عمل به تکلیف بخوانی.
فرمانده لشکر۱۷ ، شبیه همه ما آدم ها روی خاک همین شهرقدم گذاشت .ساده پوشید ، کم خوردو کم خوابید. خندیدن هایش مثل ما بود، گریه کردن هایش، اما نه .
وقتی رفت ، خیلی ها را عزادارکرد، خیلی ها که با لبخندهایش خندیدندو با بغض هایش گریه کردند؛ #مهدی_زین_الدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 #شهید_زین_الدین :
🔹دشــــمن که واژه شــــهادت براش معنا نداره...
برای چی اصلا میــــجنگه؟!
ما آرزوی شــــهادت در وجود هممون هست
ما اصــــلا اومدیم تو جــــبهه ها که برسیم به خــــدای خودمون
چه ســــعادتی بالاتر از این... 🔹
#شهید_مهدی_زین_الدین
📆 تاریخ شهادت: ۶۳/۸/۲۷
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#عاشقانه های شهدا
#شهید_مهدی_زین_الدین
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#ببینید 👌👌
وقتی شهید مهدی زین الدین در جمع خانواده های شهدای مفقودالاثر آرزوی مرگ می کند
🌷🌷🌷🌷🌷
چند روز قبل از شهادتش، از سردشت مےرفتیم باختران بین حرف هایش گفت: « بچه ها! من دویست روز روزه بدهڪارم» تعجب ڪردیم!!!
گفت : « شش ساله هیچ جا ده روز نموندم کہ قصد روزه ڪنم. »
وقتے خبر رسید شهیـد شده، توی حسینیه انگار زلزله شد. ڪسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد توی سر و سینه شان می زدند. چند نفر بی حال شدند و روی دست بردندشان آخر مراسم عزاداری، آقای صادقی گفت: « شهیـد، به من سپرده بود ڪه دویست روز روزه قضا داره ڪی حاضره براش این روزه ها رو بگیره؟ »
همہ بلند شدند نفری یک روز هم روزه میگرفتند، می شد ده هزار روز...
#شهید_سردار_مهدی_زین_الدین
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz