1_1532789386.mp3
7.43M
"سلام اربابم...
حاج حسین خلجی
رزق حسینی صبحگاهی 🌱☀️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
سلام
صبح اولین روز هفته تون بخیر🌸🌺🌸
ان شاءالله هفته ی پیش رو سرشار از اتفاق های خوب و خوش براتون🌾
عزیزان 📣
دیشب یکی از منتخبین قرعهکشی زائر اولی هامون انصراف دادند؛
بنابراین با یه قرعهکشی دیگه یکی دیگه از عزیزان ثبت نام شده
جایگزین شون خواهند شد 🌸🌼
ببینیم شهدا کدوم عزیز را راهی می کنن که بره و به نیابت شون ارباب را زیارت کنه💗
ببینید وجدان بیدار و دل پراز مهربونی و گذشت خانم خوش نشین از زاهدان را ..💖
با گذشت و معرفت ایشون فرصت زیارت آقا امام حسین نصیب یه عزیز دیگه شد 👌
همگی دعا می کنيم
ان شاءالله که به زودی زود ایشون هم به همراه خانواده و پدر و مادر بزرگوارشون که گفتند تا حالا قسمت شون نشده ،
با همدیگه
راهی سفر کربلا بشند 🤲
این عکسی که مشاهده میکنید معروفه
به نردبان #شهادت...
تمام افراد حاضر در عکس #شهید شدن .... 🥀
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
شهادت یک سردار با زبان روزه هنگام اذان گفتن🥀🥀
در روزهای قبل از شهادت، جلال حال و هوای دیگری داشت. حالات او واقعا عجیب بود.
همیشه قرآن ورد زبانش بود، روزانه حداقل یک ساعت قرآن می خواند. اکثر روزها را روزه می گرفت و هر روز به تکیه شهدا میرفت.
در یکی از همین روزها، قبل از این که برای آخرین بار به جبهه برود من و برادر کوچکش را به تکیه شهدا برد. آن روز بر مزار دوستانش میرفت و بسیار گریه میکرد. گویا دیگر تحمل نداشت.
شهادت آرزویش بود و یک هفته بعد در ایام قدر ماه مبارک رمضان در عملیات رمضان ۱۳۶۱ به آرزویش رسید.
#شهید_جلال_افشار
راوی: مادر شهید
🌹🍃🌹🍃
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
دوستان عزیز
نام شهید بزرگوار جلال افشار که از شهدای خاص امام زمانی هستند در چله مون برده نشد متاسفانه 😔
بیایید
امروز زیارت عاشورا و صلوات هامون را به ایشون هدیه کنیم🌷🌷🌷
خیلی خوبه که متوسل بشید به این شهید والامقام
و برای زیارت کربلای زائر اولی هامون یه مبلغی هدیه بدین و ایشون را هم در زیارت کربلای امام حسین سهیم کنید🌹🌹
#پویش_زیارت_اولی_ها
#شهید_جلال_افشار
#تلنگرانه
یاد بگیریم جهادی بودن و کار جهادی کردن فقط به لباس چریکی و نظامی نیست!
#شهید_ابراهیم_هادی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
✍آب نبود
غذایی هم نبود ڪہ بخورن؛
مهمات هم دیگہ آخراش بود.
پنج روز زیر آتیش سنگین بعثی ها مقاومت ڪردن.
هیچکس از این ڪانال لفت نداد.
هیچکس ...
#شهید_ابراهیم_هادی
#کانال_کمیل
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
⚫️ اگر همه عالم را بگردید، خسته تر از من نمیتوانید پیدا کنید، لکن خدمت به اسلام و مسلمین از همه چیز مهمتر است...
#امام_خمینی ره
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#پندانه
عده ای جوانان از علامه حسن زاده آملی درخواست نصیحت کردند، ایشان فرمودند:
سعی کنید با نامحرم رابطه نداشته باشید، چه زن باشد چه مرد!! گفتند: آقا مگر مرد هم نامحرم می شود؟ علامه فرمودند:
هرکس با خدا رابطه ندارد نامحرم است.
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببینید 👌👌
✝️ کشیش ارشد آمریکایی:
رفتن به کربلا برای همه واجب است، اگر تا به حال کربلا نرفته اید، همین الآن برای رفتن به آنجا برنامه ریزی کنید..
📣 صحبتهای بسیار جالب «کِنِث جی. فلاورز» کشیش ارشد کلیسای دترویت درباره تجربه اش از زیارت حرم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام..♥️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
عزیزان 📣 دیشب یکی از منتخبین قرعهکشی زائر اولی هامون انصراف دادند؛ بنابراین با یه قرعهکشی دیگه یکی
تا دقایقی دیگه
ان شاءالله به صورت زنده قرعه کشی مون انجام میشه و عزیز منتخب خوشبخت مون که قراره به نیابت از شهدا زائرالحسین بشند مشخص میشه 😍
واقعا درک می کنیم حال عزیزانی را که دل به این قرعه کشی آخری بستند و دارند لحظه شماری می کنند⏳
پیام هاتون می رسه و واقعا ما شرمنده ی دلهای شکسته ی شما هستيم 😥
چقدر دلمون میخواست مبلغ بیشتری جمع شده بود و تعداد بیشتری از عزیزان را قرعه کشی می کردیم🥺
واقعا ما تمام تلاش مون را برای ترغیب عزیزان به شرکت در هدیه دادن به نیابت از شهدا هم در فضای مجازی و هم در بین اطرافیان مون کردیم و
خب الحمدلله..
همین مقدار را هم دست بوس دستان بخشنده ی عزیزان هستیم..💐💐💐
ان شاءالله در پویش بعدی میزان مشارکت بیشتر باشه تا در این لحظات بتونیم دل افراد بیشتری را با زیارت امام حسین شاد کنیم 💜💚💛🧡❤️
#پویش_زیارت_اولی_ها
باند پرواز 🕊
تا دقایقی دیگه ان شاءالله به صورت زنده قرعه کشی مون انجام میشه و عزیز منتخب خوشبخت مون که قراره ب
دوستان عزیز
با کمال شرمندگی😥
به دلیل به وجود اومدن مشکلی برای خادم مربوطه
قرعه کشی مون به فردا موکول شد 😓
ببخشید منتظرتون گذاشتیم🙇♂
به دلیل اینکه ۴ پارت از داستان جهاد نکاح باقی مونده
دو پارت امشب و دو پارت آخر فردا شب ارسال خواهد شد 👌
باند پرواز 🕊
#داستان 💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح ✒قسمت سی و نهم 9⃣3⃣ متعجب گفت: یعنی شما در جریان نیستید!😯
#داستان
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت چهلم 0⃣4⃣
واای که چه فکرها راجع به خانم مائده نکردم!🥺
خدا منو ببخشه...😫
گفتم: حلال کنید ما هم درگیر تیتر مصاحبه شدیم وفکرمون خطا رفت...🤭
لبخندی زد و گفت اشکالی نداره اینم از جذابیتهای شغل شماست.😅
با هیجان گفتم: خوب الان همسرتون کجاست؟🤔
اشکی آروم روی صورت معصومش لغزید 😢لحظهای سکوت کرد. بعدگفت:
به قول شهید یوسف الهی، اجرجهاد شهادت است...🌹🕊
و همسرم خوب اجرش را گرفت...
منمن کنان گفتم: یعنی شهید شد؟؟؟ 😯
با دست اشکهاش را پاک کرد. با اشاره سر گفت: آره😭
دیگه واقعا اگه سرم رو به دیوار میکوبیدم جاداشت...
چه تحلیل ها که نکردیم! چه قضاوتها که نگفتیم ....😰
سرم را انداختم پایین هیچی برای گفتن نداشتم!😓
خانم مائده هم که متوجه حال من شد، رفت تا یه لیوان شربت برام بیاره...🍹
دوباره از اول مصاحبه رو توی ذهنم مرور کردم ولی این بار چقدر کلمههایی مثل جهاد، مثل گذشت، مفهومشون فرق داشت چه تقدسی گرفته بودند کلمات...🌱
چه تواضعی داشته خانم مائده...
وای اگه فرزانه بفهمه...😐
یکدفعه یاد حسام افتادم. دیشب گفت: همکار همسر خانم مائده است. 😲خدا کنه هنوز خونه زنگ نزده باشن...
خانم مائده با سینی شربت اومد داخل
و چقدر خوردن این شربت برام هم شیرین بود هم تلخ...🙁
شیرین بود چون مهمون خونهی یه شهید بودم ...☺️
تلخ بود چون شرمنده خانم مائده بودم با اون تحلیل ها...😞
بدون اینکه چیزی بگم خانم مائده شروع کرد صحبت کردن گفت:
من خیلی جهاد را دوست داشتم ولی قبل از ازدواجم مسیرش رو درست نمی دونستم. خوب خدا خواست با ازدواجم، بدون اینکه بدونم افتادم توی مسیر ...
همونطور که گفتم؛ دو سال اول خیلی سخت بهم گذشت چون فکر میکردم نابود شدم هم خودم... هم اهدافم ...☹️
ولی بعد که کمکم مطالعه کردم، فهمیدم دقیقا توی مسیر جهادم و اینکه من و خانم های امثال من از این مسیر میرسیم به خدا...😊
خیلی مهمه آدم متوجه بشه و بفهمه خدا برای رسیدن به خودش برای هر کسی چه مسیری رو مشخص کرده ...👌
چون اگه ندونه ممکنه مثل تیتر مصاحبهی شما مفهومش کلا عوض بشه و مسیر جهاد با نکاح بشه جهاد نکاح!🤭
انتهای یکی بهشت! انتهای دیگری قهقرای جهنم!😵💫
درست یادمه یکی از همین دخترهای پانزده، شانزده ساله که از عربستان اومده بود برای جهاد نکاح دقیقا توی فهم دچار مشکل شده بود اسمش چی بود؟ گوشه ی لبش رو گزید و گفت: اسمش..... آره اسمش عایشه بود با یک افتخاری از جهاد نکاح یاد میکرد!😵😱
میگفت: من دختری باکره بودم اما به محض ورود به جهاد نکاح توسط چندین نفر دوشیزگی خودم را فدای اسلام کردم!😱 و در این مدت مشکل رزمندگان زیادی رو حل کردم و اکثر مجاهدانی که با من جهاد داشتند از الجزایر، اتیوپی، چچن و مغرب بودند، الان هم باردار هستم!🤭😬
و جالبتر اینکه میگفت: من میدونم که این فرزند در آینده یکی از مجاهدان بزرگ راه اسلام میشه چون در حین جهاد خدا این بچه رو به من داده! 😯من برای تقرب به خدا جهاد کردم و امیدوارم خدا از من قبول کنه!😓
خانوم مائده سرش رو با حرص تکون داد و گفت: نگاه کنید فهم چقدر کج میشه متاسفانه بعد هم به عنوان قهرمان جهاد نکاح توسط مفتی های عربستان معرفیش کردن تا بتونن افراد بیشتری را جذب کنن!😠
نفس عمیقی کشید و گفت : یه ضرب المثل هست میگم:
خشت اول چون نهد معمار کج
تا ثریا میرود دیوار کج ...😶
دقیقا مصداقش همین افراده. دستی به صورتش کشید، یه جرعه شربت خورد، لیوان رو گذاشت سر جاش و ادامه داد: اما در مورد خودم البته اگه همراهی و صبر همسرم نبود. اگه بصیرتش نبود و می خواست مستقیم این رو به من بفهمونه خوب؛ کار سخت میشد!😥
درسته به بیراهای مثل جهاد نکاح کشیده نمیشدم ولی توی مسیر رسیدن به هدفم هم قرار نمیگرفتم!🙁
ولی خیلی هوشمندانه من رو به مسیر درست برگردوند به مسیر خدایی شدنم...
البته بگم تغییر سخته، خیلی روی تفکرم کار کردم خیلی...🥺
فرض کنید آدمی که عبادت و شهادت رو فقط در دعا و نافله و یا یک کار ویژه میدید، حالا فهمیده بود با آشپزی با خیاطی با بچهداری با همسرداری میتونه در مسیر یک مجاهد باشه!🙄
یک مسئلهای که این افراد جهاد نکاح توی سوریه و عراق تحت هیچ شرایطی نمی پذیرند همین تغییر تفکره، در واقع اصلا تفکری وجود نداره. همش تعصب!😐
حالا حتما جهاد نکاح رو هم نگاه نکنید خیلی وقتها ما خودمون روی خیلی از ویژگیهامون تعصب بیجا داریم. حاضر نیستیم بهشون فکر کنیم و تغییر کنیم!😑
لحظاتی ساکت شد نگاهش خیره به لیوان نصفهی شربت موند...
نگاهش رو از لیوان برداشت. ادامه داد: ...
◀️ ادامه دارد ...
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
#داستان
اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت چهل و یکم 1⃣4⃣
نگاهش را از لیوان برداشت و ادامه داد: یک نکته اساسی که من توجه نمی کردم در بچه های مبارز خصوصا زمان جنگ که اسطورههای من بودن؛ این بود که دعا و نافلههاشون تقویت کنندههای قوی بودن💪 برای مجاهدتشون، برای در معرض گلوله قرار گرفتنشون ،برای روی مین رفتنشون، برای انجام تکلیفشون ...
سرش رو انداخت پایین و ادامه داد:
همسرم می گفت: چه بسا تاکید بیش از حد مستحبات و بی توجهی به واجبات که انسان را مریض میکنه و منجر میشه از مسیر اصلی منحرف بشه! و بعد هم به مرض بیبصیرتی دچار شه! 😮بدترین حالتش هم مثل همین داعشیهاست!😐
بعدها فهمیدم حتی بعضی کارهای ساده که گاهی فکر میکردم هیچ ارزشی نداره و من فقط وقتم را هدر میدم از ثواب این دعا و نافلهها نه تنها کمتر نیست که بیشتر هم هست.😍
درست مثل روایتی که پیامبر اکرم (ص) فرمودهاند:
💢اگر یک لیوان آب به دست همسرت بدی ثوابش از یک سال عبادت و روزهداری و شب زندهداری و نافله و... بیشتره، به همین سادگی !💢
وقتی این روایت ها را می خوندم برای دو سالی که بعد از ازدواج زجر بی خودی تحمل میکردم و لحظاتی که از دست دادم خیلی ناراحت میشدم...😢 ولی باز هم جای شکر داشت که خدا دوباره بهم فرصت داد...🤲
دلم می خواست حرفهای خانم مائده تموم نشه...🥺
ولی حیف نگاهش به قاب عکس گره خورد اشک امانش نداد برای ادامهی صحبت کردن...😭
بعد از اتمام مصاحبه دوباره از خانم مائده حلالیت طلبیدم و با توجه به اطلاعاتی که بدست آورده بودم هم از جهاد نکاح هم از جهاد با نکاح !
اجازه گرفتم با همین تیتر گزارش را بنویسم.✍
از خونهی خانم مائده اومدم بیرون در را که بستم، روز اولی که وارد این خونه شدم برام تداعی شد...
چقدر دلهره و چقدر استرس کشیدیم!😐
چه فکرها که نکردیم!😱
حالا که تموم شده بود، چقدر همه چیز واضح بود!
داشتم فکر می کردم چقدر خانم مائده شبیه اسطوره هاش بود!💖
باید زودتر می رسیدم خونه تاقبل از اینکه مامان جواب نه، من را به حسام بگه!😵
باید حسام را میدیدم ...
کلی سوال توی ذهنم بود...
رسیدم خونه مامان داشت با تلفن صحبت میکرد. با چشم و ابرو گفتم کیه؟🧐 با اشاره لبهاش گفت: فاطمه خانمه😮
آب دهنم رو قورت دادم...
نمیتونستم مستقیم بگم. روی برگه نوشتم:✍ مامان بگو دخترم گفته باید دوباره با هم صحبت کنیم تا بیشتر با هم آشنا بشیم...👩❤️👨
مامانم وقتی نوشته روی کاغذ راخوند با نگاهش خیره شد به چشمهام!😳 برای اینکه از سنگینی نگاهش فرار کنم وسط پیشونیش را بوسیدم و فوری رفتم توی اتاقم ...💋😂
با هماهنگی مامانم با فاطمه خانم
دوباره حسام جلوم نشسته بود. آرام و با همان جذابیت!🥰
چادرم را کمی شل تر گرفته بودم، روسری یاسیم دیده میشد ولی او همچنان خیره به گلهای قالی...😊
نفسم دوباره بالا نمیاومد ولی این بار نه از ترس که ازشوق! قلبم پر ازشعف بود...💗💝
حس عجیبی تمام وجودم رو فرا گرفته بود...
گفت: من در خدمتم ...
◀️ ادامه دارد ...
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع ❌
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
از تمام عشق مان فاصله اش سهم من است..
این همان سخت ترین قسمت عاشق شدن است💔😭
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
شبتون حسینی 🌙♥️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz