باند پرواز 🕊
" ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز پنجم『💛 ـ ـ ـــــ᯽
💌🔗زندگی نامه شهید رضا حاجی زاده🔗💌
🧕🧔ماجرای ازدواج شهید رضا حاجی زاده از زبان مادرش🧔🧕
مادر شهید رضا حاجی زاده این گونه بیان میکند:
وقتی ۱۸ سالش بود برای خدمت به سپاه رفت 🚶♂و پس از پایان دوره سربازی هم همان جا جذب شد. حدود ۲۰ سالش بود که یک روز مرا صدا کرد🗣 برد سر کوچه و یک دختر خانم محجبه را از دور نشانم داد 😍و گفت: مامان اگر می خواهی برای من زن انتخاب کنی این مدلی انتخاب کن💏. با خنده گفتم: مادر جان تا آنجایی که اطلاع دارم در کوچه ما دختر محجبه ای نیست که بتونه دل پسر منو ببره.😉
خیلی پرس و جو کردم ببینم این دختر خانم از کدام خانواده است؟🤔
وقتی شناختم متوجه شدم شرایطشان به هم نمیخورد اما به رضا گفتم: تو این مدل میخواهی من برایت پیدا میکنم.😇 خلاصه به چند نفر سپردم یک دختر محجبه خوب برای پسرم میخواهم🙁. یکی از بستگان ما که از موضوع مطلع شد گفت: مدتی پیش که رفتم برای دخترم مانتو 👚بخرم یک دختر خانم محجبه در آن تولیدی بود میخواهی برو یک سر آنجا او را ببین.🧐
این را هم بگویم که چون دختر نداشتم، دخترهای سر زباندار را خیلی دوست داشتم🤩 که عروسم شوند تا هم صحبت هم باشیم. خلاصه یک روز آدرس تولیدی را که اتفاقا نامش هم✨ «تولیدی رضا»✨ بود، گرفتم و رفتم دیدم یک آقای مسنی🙎♂ آنجاست و خبری هم از دختری که گفته بودند نبود. 🤷♀بیخیال شدم و برگشتم خانه🏡. از این ماجرا ۲ ماه گذشت، یک روز بنده خدایی شماره ای از من خواست که چون بیرون از خانه بودم گفتم همراهم نیست. او شماره خودش را برایم نوشت📝 که زنگ بزنم و تلفن را بدهم.
کارت مربوط بود به تولیدی رضا، پرسیدم شما با صاحب این تولیدی چه نسبتی دارید🤨؟ گفت: نسبت که نه اما تازگی در کوچه ما ساکن شدند.🏘
گفتم: دختر دارند😜؟ گفت: بله. پرسیدم چطور دختری است؟🧐 وقتی خصوصیاتش را گفت ازش خواستم هماهنگ کند یک روز برویم منزلشان🚶♂🚶♀.این همان مریم است.برای اولین بار که با مادر عروسم صحبت کردم مخالفت کرد و گفت: مریم سنش خیلی کم است ☹️فعلا شوهرش نمیدهیم.🙃 من هم نتوانستم دیگر حرفی بزنم و رفتم. تا اینکه شب ولادت امام موسی بن جعفر(ع) رفتم مسجد که یکی از همسایه ها به دختر خانمی اشاره کرد و گفت این همان مریم است😎.
رفتم جلو و سعی کردم باهاش گرم بگیرم😊، مریم هم دختر خوش برخورد و اجتماعیای بود.🤓 پرسیدم: اسم شما مریم است؟🤔 با تعجب از اینکه نامش را از کجا میدانم😯، گفت: بله وبا اصرار میپرسید اسمش را از کجا شنیدهام😦🙄؟ حقیقت را گفتم و برایش توضیح دادم که پسرم پاسدار است😚 و دنبال دختر خوبی برایش میگردم، 🤗شما را انتخاب کردم که خانواده قبول نکردند😖، امروز اتفاقی شما را دیدم و در دلم نشستی😌، حالا با این اوصاف نظرت چیست؟😉 مریم صورتش سرخ شد و سرش را پایین انداخت 😓و گفت: حالا ببینیم خدا چه میخواهد.🤕
بالاخره توانستم قاپش را بدزدم.🤤
آن شب آمدم ماجرا را برای رضا تعریف کردم و گفتم: دختری پیدا کردم با همان مشخصاتی که تو میخواهی😃. پرسید: اسمش چیست؟ 🤔گفتم: مریم😉. گفت: خوب است.🙂 کم کم با مادرش رابطه برقرار کردم تا راضی شود😇. خلاصه رفت و آمدها شروع شد و بالاخره توانستم قاپ مریم خانم را بدزدم☺️.وقتی رفتند داخل اتاق حدود ۴ ساعت حرف زدند!😳
زمانی که میخواستیم به قصد خواستگاری برویم منزل عروسم به مادرش زنگ زدم 📞و گفتم: امشب خانوادگی برای مهمانی به منزل شما میآییم🏚🚶♂، فقط به عنوان آشنایی. وقتی قبول کرد سوء استفاده کردم و یک جعبه شیرینی🍰 و دسته گل🌹 هم گرفتم گفتم شاید پسر را ببینند به دلشان بنشیند. جعبه شیرینی🍰 و گل🌹 را هم موقع بردن پنهان کردم که همسایه ها نبینند مبادا اسم دختر مردم بی خودی سر زبان ها بیافتد👀.
به پدر مریم گفتم: قصد ما از آمدن خواستگاری است🤤، ایشان هم گفت: ما تازه به این کوچه آمدیم و شما را نمی شناسیم.😕 تا خواستم خودمان را دقیق معرفی کنم آقا رضا گفت: مامان جان اجازه می دهید من شروع کنم😇؟ مرد باید خواستگاری کند نه زن. من هم خوشحال شدم و او شروع کرد: اعوذ بالله من الشیطان رجیم و خودش را معرفی کرد، حدود نیم ساعت صحبت کرد 😁و پدر مریم جان هم سکوت کرده بود.😋 سپس گفت: پسری که خواستگاری خودش را به دست می گیرد پس می تواند گلیمش را هم از آب بیرون بکشد😚 و دخترم را خوشبخت کند.😎
صحبت ها که انجام شد، پرسیدم اگر رضایت دارید دختر و پسر با هم چند دقیقه ای صحبت کنند.☺️ وقتی رفتند داخل اتاق حدود ۴ ساعت حرف زدند!😆😮 ما خسته شدیم، می نشستیم، راه میرفتیم،🚶♂ بلند میشدیم خبری از آمدنشان نبود. آخر میوه🍎 پوست کندم تا به این بهانه بروم ببینم چقدر دیگه طول میکشد، دیدم دو تایی سرشان پایین است و به هم نگاه هم نمی کردند. 😅به پسرم سپرده بودم اگر حس کرد جواب مریم مثبت است یک هدیه🎁 به او بدهد، رضا هم یک کتاب 📒به او داد و من هم بلوزی 👗خریده بودم که به عروسم دادم 💜🌿
باند پرواز 🕊
💌🔗زندگی نامه شهید رضا حاجی زاده🔗💌 🧕🧔ماجرای ازدواج شهید رضا حاجی زاده از زبان مادرش🧔🧕 مادر شهید ر
مراسم عروسی🧖♂🧖♀ ما به خواست خودمان نیمه شعبان در مسجد🕌 برگزار شد و من حجاب کامل داشتم.🧕
جالب است برایتان بگویم وقتی فیلمبردار آمد داخل از من پرسید چه آرزویی داری؟🤔
میدانستم رضا دوست دارد شهید شود چون بارها گفته بود، من هم در جواب فیلمبردار گفتم:
انشاءالله عاقبت ما ختم به شهادت شود.❤️ من رضا را خیلی دوست داشتم،
فکر می کنم عشق ما خیلی خاص بود. بعد از رضا پرسید شما چه آرزویی دارید؟ گفت همین که خانم گفت.
دوست داشتم فقط برای من باشد
خیلی بهش حساس بودم. دوست داشتم فقط برای من باشد.
آخرین دفعه هم بهش گفتم: میخواهی بروی اجازه میدهم ولی باید یک قول بدی.
پرسید: چه قولی؟
گفتم: عروس اول و آخرت من باشم🤣. خندید گفت: باشه.
حق مأموریتش اندازه یکماه نشاء کاری بود
آقا رضا همیشه میگفت من دوست دارم یک شغل دوم پیدا کنم
که اگر روزی سپاه به من حقوق نداد به خاطر پول بیرون نیایم، یعنی اینقدر عاشق کارش بود.🤩
یکبار اندازه مبلغی را که به عنوان حق مأموریت داده بودند
گفت کلش به قدری بود که ما همان پول را با یکماه نشا کاری در میآوردیم.
نمی فهمم چرا بعضی ها میگویند مدافعان حرم برای پول می روند.😣
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
………‹🌹🍃࿐›………
شهید حاجی زاده_۲۰۲۱_۰۹_۳۰_۲۲_۴۴_۲۴_۰۶۵.mp3
417.7K
✨شبـ ـنشینے با شہدا✨
شهید حاجی زاده🌷
#دࢪمحضࢪشہدا🥀
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
………‹🌹🍃࿐›………
باند پرواز 🕊
" ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز پنجم『💛 ـ ـ ـــــ᯽
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
💛』روز ششم『💛
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
شهید سعید کمالی
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
ولادت🌱۶۹/۰۶/۱۹
شهادت🌱 ۹۵/۰۲/۱۷
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
💠ما انقلاب کردیم که اضطرار امام زمان(عج) را
به استقرار تبدیل کنیم
و رسیدن به این هدف هزینه دارد
و هزینه آن
همین درسوریه و عراق شهید دادن است...
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️
امروز به عشقت عاشورا میخوانم
#سعید_کمالی
♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️
🖇ششم خرداد ۱۴۰۱🖇
#محفل_طلوع #باند_پرواز
🕊🌹
#حســــین_جان❤️
🔸چہ ڪنم حُب حُسین است حلاوت دارد
🔸دل تنگـــم بہ خـــُدا میـل زیــارت دارد
#شبتـون_کـࢪبلایـے🌙🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅📣📣📣📣📣📣📣 ناب ترین تصویرها
و بیانات از شهدای شاخص ،
که در هیچ جا ندیدایم
و نشنیده ایم
حتما ببینید
التماس دعا
https://eitaa.com/BandeParvaz
فصلهای پیش از این هم ابر داشت
بر کویرم بارشی بیصبر داشت
پیش از اینها آسمان گلپوش بود
پیش از اینها یار در آغوش بود
اینک اما عدهای آتش شدند
بعد کوچ کوهها آرش شدند
از بلند از حلق آویزها
قلبهای مانده در دهلیزها
بذرهایی ناشناس و گول و گند
از میان خاک و خون قد میکشند
بعضی از آنها که خون نوشیدهاند
ارث جنگ عشق را پوشیدهاند
عدهای حسن القضاء را دیده اند
عدهای را بنزها بلعیده اند
بزدلانی کز هراس ابتر شدند
از بسیجیها بسیجی تر شدند
ای بی جان ها! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید
تو چه میدانی تگرگ و برگ را
غرق خون خویش، رقص مرگ را
تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناسه چیست
تو چه میدانی سقوط «پاوه» را
«عاصمی» را «باکری» را «کاوه» را
هیچ می دانی«مریوان» چیست؟ هان!
هیچ میدانی که «چمران» کیست؟ هان!
هیچ میدانی بسیجی سر جداست؟
هیچ میدانی «دو عیجی» در کجاست؟
این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی سر است
با همانهایم که در دین غش زدند
ریشه اسلام را آتش زدند
پای خندقها احد را ساختند
خون فروشی کرده خود را ساختند
زندههای کمتر از مردارها
با شما هستم، غنیمت خوارها
بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه! لعنت بر شما
باز دنیا کاسه خمر شماست
باز هم شیطان اولی الامر شماست
با همانهایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی
باز آیا استخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟
ای شکوه رفته امشب بازگرد!
این سکوت مرده را درهم نورد
از نسیم شادی یاران بگو
از «شکست حصر آبادان» بگو!
از شکستن از گسستن از یقین
از شکوه فتح در «فتح المبین»
از «شلمچه»، «فاو» از «بستان» بگو!
از شکوه رفته! از «مهران» بگو!
از همانهایی که سر بر در زدند
روی فرش خون خود پرپر زدند
شب شکاران سحر اندوخته
از پرستوهای در خود سوخته
زان همه گل ها که می بردی بگو!
از «بقایی» از «بروجردي» بگو!
پهلوانانی که سهرابی شدند
از پلنگانی که مهتابی شدند
عشق بود و داغ بود و سوز بود
آه! گویی این همه دیروز بود
اینک اما در نگاهی راز نیست
تیردان پرتیر و تیرانداز نیست
نسل های جاودان فانی شدند
شعرها هم آنچه می دانی شدند
روزگاران عجیبی آمدند
نسل های نانجیبی آمدند
ابتدا احساس هامان ترد بود
ابتدا اندوهامان خرد بود
رفته رفته خنده ها زاری شدند
زخم هامان کم کمک کاری شدند
خواب دیدم دیو بیعار کبود
در مسیل آرزوها خفته بود
خواب دیدم برف ها باقی شدند
لحظههای مرده ام ساقی شدند
ای شهیدان! دردها برگشته اند
روزهامان را به شب آغشتهاند
فصل هامان گونهای دیگر شدند
چشمهامان مست و جادوگر شدند
روحهامان سخت و تن آلودهاند
آسمانهامان لجن آلودهاند
هفته ها در هفته ها گم میشوند
وهمها فردای مردم میشوند
فانیان وادی بی سنگری!
تیغ ها مانده در آهنگری
حاصل آغازها پایان شده است؟
میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟
شعله ها! سردیم ما، سردیم ما
رخصتی، شاید که برگردیم ما
«یسطرون» هم رفت و ما نون ماندهایم
بعد لیلا باز مجنون ماندهایم
بحر مرداب است بی امواج، آی!
عشق یک شوخی است بی حلاج، آی!
یک نفر از خویش دلگیر است باز
یک نفر بغضش گلوگیر است باز
زخمیام، اما نمک… بی فایده است
درد دارم، نی لبک… بی فایده است
عاقبت آب از سر نوحم گذشت
لشكر چنگیز از روحم گذشت
☘☘☘🌹🌹🌹🌹🌹😭😭😭😭😭😭
https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز ششم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
🔖#یادآوری#روز_ششم
خواندن زیارت عاشورا به نیت شهید 🔸 سعید کمالی🔸 فراموش نشود 👌🏻🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
💛』روز هفتم『💛
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
شهید محسن حججی
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
ولادت🌱۷۰/۰۴/۲۱
شهادت🌱 ۹۶/۰۵/۱۷
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
روایت تکان دهنده همسر شهید حجـــجی
از لحظه شنیدن خبر شهـــادت همسرش؛ . . 🕊!
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️
امروز به عشقت عاشورا میخوانم
#محسن_حججی
♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️
🖇هفتم خرداد ۱۴۰۱🖇
#محفل_طلوع #باند_پرواز
یه شب خواب بودم که تو خواب دیدم دارن در میزنن . در رو که باز کردم دیدم شهید همت با یه موتور تریل جلو درخونه واساده و میگه سوار شو بریم . ازش پرسیم کجا گفت یه نفر به کمک ما احتیاج داره .سوارشدم و رفتیم.
سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس خیابون ها رو خوب ببینم . وقتی رسیدیم از خواب پریدم.
از چند نفر پرسیم که تعبیر این خواب چیه گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به کمکت احتیاج داره .هر جوری بود خودمو به اون آدرس رسوندم و در زدم . دررو که بازکردن دیدم یه پسر جوون اومد جلوی در . نه من اونو میشناختم نه اون منو . گفت بفرمایید چیکار دارید؟
ازش پرسیم که باشهید همت کاری داشته؟
یهو زد زیر گریه؛ گفت چند وقته میخوام خودکشی کنم .دیروز داشتم تو خیابون راه میرفتم و به این فکر میکردم که چه جوری خودم رو خلاص کنم که یه دفعه چشمم افتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود اتوبان شهید همت .
گفتم میگن شماها زنده اید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم . الان شما اومدید اینجا و میگید که از طرف شهید همت اومدید.💐.روحش شاد
شهیدان زنده اند..
📚منبع: کتاب شهیدان زنده اند
https://eitaa.com/BandeParvaz
#تلنگرانه
کارش نداشته باشید!
بُلندش نکنید!
بگذارید راحت باشد!
تنهایش بگذارید!
میخواهد بلند گریه کند!
مبهوت نگاهش نکنید!
چه اشکالی دارد؟
مادر است دیگر ،
گاهی ،
دلش ،
خیلی برای فرزندش تنگ میشود!!
اینجا معنای خیلی ،
خیلی ، با جاهای دیگر فرق دارد!!
این خیلی ، در لغت نامه دهخدا ثبت نشده!!
👈 این خیلی را ،
فقط زینب (س) میتواند معنایش کند...‼️
باند پرواز 🕊
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز هفتم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
💛』روز هشتم『💛
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
شهید حسین بادپا
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
ولادت🌱۴۸/۰۲/۱۵
شهادت🌱 ۹۴/۰۲/۰۱
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
🎥خاطره شنیدنی🖇 حاج قاسم سلیمانی🖇 از شهید حسین بادپا
💠شهید بادپا از جمله شهدایی است که از نظر خصایص اخلاقی بسیار برتر بودند و سردار سلیمانی را به عنوان الگوی برتر خود انتخاب کرده بودند و دیوانه وار به این سردار بزرگوار عشق میورزند.✨🌹
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️
امروز به عشقت عاشورا میخوانم
#حسین_بادپا
♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️
🖇هشتم خرداد ۱۴۰۱🖇
#محفل_طلوع #باند_پرواز
باند پرواز 🕊
• ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز هشتم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ
💌 زندگی نامه شهید بادپا💌
🔶سردار شهید مدافع حرم حسین بادپا به تاریخ ۱۵ اردیبهشت سال ۱۳۴۸ و در خانوادهای مذهبی اهل شهر رفسنجان از توابع استان کرمان به دنیا آمد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر محل تولدش سپری کرد. تقارن سنین نوجوانی او با دوران دفاع مقدس باعث شده بود تمام فکر و خیال حسین مشغول اعزام به جبهه باشد. اشتیاق حاج حسین به حضور در جبههها بالاخره نتیجه داد و او به محض ورود به ۱۵ سالگی عازم جبهههای نبرد با نیروهای بعثی شد، حسین بادپا از آن به بعد به مدت ۴ سال تمام را در جبههها گذراند و در این مدت به عنوان مسئول محور شناسایی و در مقاطعی هم در قائم مقام فرمانده گروهان یا معاون گردان انجام وظیفه کرد.
شهید حسین باد پا از افراد بسیار زحمتکش و مخلص لشکر ۴۱ ثارالله بود که بارها مجروح شد و با از دست دادن یکی از چشمانش به عنوان جانباز ۷۰ درصد دفاع مقدس شناخته شد، ولی با این وجود پس از جنگ هم از پا ننشست و در ماموریتهای جنوبشرق لشکر ۴۱ ثارالله در مبارزه با عناصر ضد انقلاب و اشرار در سال ۷۰ پیشتاز نبرد بود.🍃
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
………‹🌹🍃࿐›………
📌داستان حاج حسینی که قرار نبود شهید شود🤔
شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده تعریف میکند که یکی از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله که نمیشناختمش با خنده رو به من گفت این بنده خدا را نمیشناسم، ولی حسین شهید نمیشه،😅 این رو شهید یوسف الهی گفته. حاج قاسم گفت نه؛ اگر اون کسی که باید برایش دعا کند، دعا کند، شهید میشود.🤔 به محض اینکه حاج قاسم این جمله را گفت شهید بادپا خشکش زد؛ رو به من گفت، ابراهیم حاجی چی گفت؟ جمله حاج قاسم را تکرار کردم و گفتم حاجی گفت اگه آن کسی که باید برایش دعا کند، دعا کند، شهید میشود.
آن شب زمانی که به خانه حاج حسین برگشتیم حاجی دوباره از من پرسید حاج قاسم چی گفت؟ دوباره بعد از آن حدود چهار یا پنج بار حاج حسین این را از من پرسید. بعد از مدتی حاج حسین بادپا رو به من گفت ابراهیم؛ حاج قاسم از غیب خبر داره؟😔 گفتم یعنی چی از غیب خبر داره؟ حاج حسین گفت، آخه من یه خوابی دیده بودم که این خواب را تا به حال برای کسی تعریف نکردم. پرسیدم چه خوابی؟ حاج حسین گفت چندی قبل خواب شهید کاظمی را که پیغام شهید یوسف الهی را برایم آورد و گفت تو شهید نمیشوی دیدم.
🔶ادامه دارد........
باند پرواز 🕊
📌داستان حاج حسینی که قرار نبود شهید شود🤔 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده تعریف میکند که یکی از رزمند
در خواب به شهید کاظمی گفتم یک دعا کن 🤲من هم بیایم پیش شما و خدا مرا به شما برسونه، ولی شهید کاظمی دعا نکرد. 😰گفتم باشه دعا نکن من دعا میکنم تو آمین بگو و گفتم خدا منو به شهدا برسون. باز هم شهید کاظمی آمین نگفت و فقط شهید کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید. 😇حاج حسین رو به من ادامه داد: ابراهیم؛ حاج قاسم از کجا فهمید که گفت اگر آن کسی که باید برایت دعا کند، دعا کند، شهید میشوی؟😢
حاج حسین در دیداری از مادر شهید کاظمی میخواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند و مادر شهید کاظمی در حالی که دست هایش را رو به آسمان میگیرد 🤲از خدا عاقبت بخیری حاج حسین را میخواهد و دعا میکند؛ و اینگونه اثر میکند دعای شهید کاظمی از زبان مادرش. 🥀
#شهید_حسین_بادپا
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
………‹🌹🍃࿐›………
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇️پیام استاد تقوی در ورزشگاه آزادی 🖇️
خواهر من ، برادر من در صحنه ، در جامعه ، در اماکن عمومی حاضر باشید ، نه فقط در برنامه های خاص ‼️هرروز هفته ‼️
#دغدغه_مند_باشیم ✌🏻
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
………‹🌹🍃࿐›………
باند پرواز 🕊
🖇️پیام استاد تقوی در ورزشگاه آزادی 🖇️ خواهر من ، برادر من در صحنه ، در جامعه ، در اماکن عمومی حاضر
انقلابے بودن
به چفیه انداختن وُ
مزار شهدا رفتن نیست!
به خسته نشدن وُ
هر لحظه بیدار بودنه
به #دغدغه مند بودنه :))
به #دغدغه مند بودنه :))
به #دغدغه مند بودنه:))
#طعمپرواز
#اللهمالرزقناشهادتفےسبیلالله
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
………‹🌹🍃࿐›………
باند پرواز 🕊
• ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز هشتم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ
📚کتاب این شهید بزرگوار
🖇️ دردانه ی کرمان 🖇️
💠معرفی💠
شهید قاسم سلیمانی حسین بادپا را «دردانه کرمان» نامید و نگین افتخاری است بر پیشانی؛
این کتاب«دردانه کرمان» به خواست مستقیم شهید قاسم سلیمانی درباره شهید حسین بادپا به رشته تحریر درآمده؛ 🌿
شهیدی که او را سالهای سال میشناخته و دوست و برادرش میدانسته است.
شهیدی که شاید از نظر خودش دیر ولی بالأخره در قطار شهدای مدافع حرم جا گرفت.🥀
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
………‹🌹🍃࿐›………
🎁🎈به وقت سالروز تولد🎈🎁
زینب
خودسازی میکرد و روی خودش کارکرده بود
اینکه پنج شنبه ها روزه بگیره
هرروز قرآن بخونه...
و
و
و
توی تک تک کتابای درسیش نوشته بود«اومی بیند!»🍃
میگفت:نمیخوام حتی یک لحظه هم غافل بشم
واینجوری گناه نمیکنم😇
این عقیده رو داشت که
همه ی آدما پاکن،خدافطرت اوناروپاک آفریده
واگه اخلاقشون بده
بخاطرتاثیرگذاری شرایط محیطه...
«شهیده-زینب-کمایی»
راوی:خواهرشهید
♥️تولدت مبارک رفیق♥️
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
………‹🌹🍃࿐
00:00
#ساعت_دلتنگی 🌿
بازهم نبودی و بازهم امروزگذشت ....
#دل_آرام_جهانم
اللهم عجل لولیک الفرج 💛
باند پرواز 🕊
• ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز هشتم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
💛』روز نهم『💛
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
شهید حمیدرضا باب الخانی
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
ولادت🌱۶۷/۱۰/۱۷
شهادت🌱 ۹۸/۱۱/۲۸
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
🎥فیلم مصاحبه همسر شهید در تشیع جنازه ایشون
💢شهیدی که فرزند خود را هیچ گاه به آغوش نکشید و فرزندی که همیشه پدر خود را پشت شیشه های ، قاب کنار خانه مشاهده کرده است 💢
📌زندگینامه ایشون فردا بارگزاری میشود........
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️
امروز برایت عاشورا میخوانم
#حمیدرضا_باب_الخانی
♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️
🖇نهم خرداد ۱۴۰۱🖇
#محفل_طلوع
#باند_پرواز