قلیان، بس!
خواستگاری هم برایش رفته بودیم. 💓آن زمان سوریه بود. آخرین جملات پدرش در آخرین مکالمه با مجید هم همین بود که پسر طوریت نشود؛ می خواهم برایت زن بگیرم؛ که او هم اطمینان داده بود که طوریم نمی شود و بر می گردم. 🥹💔یک سال قبل از سوریه رفتنش کربلا رفته بود و آنجا از امام حسین(ع) خواسته بود آدم شود و وقتی بازگشته بود حتی قلیان کشیدن را هم کنار گذاشته بود.🥀
همیشه چاقو در جیبش بود
🔖 پیش از سال 93 که مجید به کربلا سفر کرد پسر خیلی شری بود. همیشه چاقو در جیبش بود. خالکوبی داشت. خیلی قلدر بود و همه کوچکترها باید به حرفش گوش می دادند. اما بعد از سفر کربلا تغییر کرد. 🌱شاید اهل نماز نبود اما شهادت روزی اش شد چون به بچه یتیم رسیدگی می کرد و دست فقرا را می گرفت و به پدر و مادر خیلی احترام می گذاشت.👌🏻
✨🕊️ https://eitaa.com/BandeParvaz
یک هفته بعد شهید می شوم😔🥀
مجید خیلی تغییر کرده بود. روزی به من گفت یک خودکار به من بده. گفتم چه می کنی؟ خوابی دیده بود که تعریف نمی کرد. با آهنگی گریه می کرد. به زنداییاش گفت اگر من بروم و برنگردم چه؟ از طریق یکی از آشناها زنگ زدیم جایی به ما گفتند خیالتان راحت، همه راه ها برای خارج رفتن مجید بسته شده و نمی تواند سوریه برود. شهید فرامرزی را آورده بودند بهشت زهرا برای تشییع، ما هم رفته بودیم. به عمه اش گفت: عمه من خواب حضرت زهرا(س) را دیده ام و دو هفته دیگر من هم پیش فرامرزی ام. حضرت گفته اند یک هفته بعد از اینکه سوریه بروم شهید می شوم.🕊️✨
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
✨🕊https://eitaa.com/BandeParvaz
از آلمان به سوریه! 🕊️
🔖زمانی آمد و اصرار کرد می خواهد برود آلمان و کار کند. تصور می کرد اگر بگوید سوریه ما اجازه نمی دهیم و اگر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم. من خیلی مخالفت کردم و گفتم نباید آلمان برود. مدتی بود شب ها خیلی دیر می آمد. شرایطش به گونه ای بود که حتی تصور می کردیم با دختری دوست شده🫣 و دیر می آید یا با رفقایش جایی می رود.😥 اما بعدها فهمیدیم که برای آموزشی اعزام به سوریه می رفته است.😭
هیئتِ شهیدساز
🔖مرتضی کریمی پاسداری بود که به قهوه خانه مجید می رفت و آنجا با هم آشنا شده و رفاقت پیدا کرده بودند. همین رفاقت هم فکر رفتن به سوریه را به سر مجید انداخت. 💓یک شب مجید به دعوت مرتضی هیئتی رفت که در آن درباره مظلومیت حضرت زینب(س) در سوریه گفته شد که بعدا گفتند مجید آن شب در آن هیئت خیلی تحت تأثیر قرار گرفت.💔 4 نفر از آنهایی که همان شب در آن هیئت بودند بعدا در سوریه به شهادت رسیدند و مجید یکی از آنها بود.😭😭😭
✨🕊️https://eitaa.com/BandeParvaz
شهید مجید قربانخانی بیشتر از سنش مسائل پیرامونش را متوجه میشد و درك بالایی داشت. بسیار نترس و شجاع بود . خانواده دوست بود. آدم آرامی نبود. باعث نشاط جمع خانواده و دوستانش بود. طاقت ناراحتی و غم دیگران را نداشت و تا جایی كه میتوانست مشكلات را رفع میكرد یا انقدر سر به سرت میگذاشت و شوخی میكرد كه به كل ناراحتیت را فراموش میكردی. اگر حرفی در دلش بود تا جایی كه میشد حرفش را میزد حتی با شوخی و خنده اما كسی را از خودش ناراحت نمی كرد. شب قبل از رفتن لباس رزمش را پوشید و گفت الكی مثلا من دارم میرم و قرآن آورد تا مادرو پدرش از زیر قرآن ردش كردند و عكس گرفتند و بعد از عكس انداختن گفت الكی نگفتم همین فردا عازمم. 🥰
مهربان و دلسوز ،خاكی، شوخ طبع و پرانرژی بود. اهل رعایت حلال و حرام در كسب و كار، بسیار خوش قول و صادق، شجاع و باغیرت نسبت به خانواده و خاندان عصمت و طهارت بود . در حد توان كمك میكرد.خوش رو و دست و دلباز بود.
همه اهل خانه مجید را داداش صدا میكنند. پدر، مادر، خواهرها وقتی میخواهند از مجید بگویند پسوند «داداش» را با تمام حسرتشان به نام مجید میچسبانند و خاطراتش را مرور میكنند. خودم تو را رساندم پادگان تو چطور زودتر برگشتی. مجید میخندید و میگفت: خب مرخصی رد كردم!»
نبودن مجید خیلی سخت است؛ اما مجید كاری با ما كرده كه تا از دوری و نبودنش بغض میكنیم و گریه میكنیم😭 یاد شیطنتها و شوخیهایش میافتیم و دوباره یكدل سیر میخندیم. مجید كارهای جدیاش هم خندهدار بود. از مجید فیلمی داریم كه همزمان كه با موبایلش بازی میكند برای همرزمهایش كه هنوز زندهاند روضههای بعد از شهادتشان را میخواند. 😅همه یكدل سیر میخندند و مجید برای همه روضه میخواند و شوخی میكند؛ اما آخرش اعصابش به هم میریزد.. هرروز كه از كنار مغازهها رد میشد با همه شوخی میكرد حالا كه نیست. همه به ما میگویند هنوز چشمشان به كوچه است كه بیاید و یك تیكهای بیندازد تا خستگیشان در برود.»
پدرمجید هم بعد از خالكوبی دست مجید به او واكنش نشان میدهد و مجید شب را خانه نمیآید اما قهر كردن او هم مثل خودش عجیب است: خال كوبی برای ۶ ماه قبل ازشهادت مجید است. میگفت پشیمان شدم؛میگفت چرا تكرار میكنید یكبار گفتید خجالت كشیدم. دیگر نگویید.😥🥹
لحن خاص شهید مجید قربانخانی
🍃پدر شهید هم میگوید:«لحن حرف زدن مجید خاص بود. بگویی نگویی داش مشتی حرف میزد. من و مادرش را به اسم کوچک صدا میزد. به من میگفت آقا افضل، مادرش را هم مریم خانم صدا میزد. یا مثلاً از بین داییهایش، تنها به دو نفرشان دایی میگفت و سه تای دیگر را به اسم کوچک صدا میزد.🙃🤭
✨🕊️ https://eitaa.com/BandeParvaz
شهادت 🥀💓
🍃دم غروب بود تلفنم زنگ خورد جواب دادم شماره غریبی بود؛ مجید بود؛ گفت سوریه هستم و حرم حضرت زینب به جای شما هم نائب الزیاره هستم و هم نماز خواندم؛ در حالی كه مجید بدون خداحافظی رفت و قبل از رفتنش هم گفت می روم سوریه؛ من هم گفتم رفتنت با خودت برگشتنت با خداست؛ من به مجید گفتم حلالت كردم، مجید با حضرت زینب عهد كرده بود كه من شهید می شوم اما پیكرم را نمی خواهم كسی ببیند چون مجید بدنش خالكوبی بود و پس ۳ سال و ۳ ماه با چند تكه استخوان سوخته و سیاه برگشت.😭😭😭
پدر شهید : در عملیات سوریه به این رزمندگان دستور عقب نشینی كه می دهند مجید به چند نفر از رزمندگان می گوید كه هیچكس حق برگشتن ندارد آمدیم از حرم حضرت زینب(س) دفاع كنیم اگر عقب نشینی كنیم دشمن جلو می آید و این منطقه را می گیرد؛ عقب نرفتند و مجید خود را به خط مقدم عملیات می رساند تا ساعت ۱۶ مقاومت می كنند و بعد از اینكه اینها به عقب بر می گردند نه فشنگ و نه آبی داشتند؛ 😔ساعت ۱۷ و ۳۰ بود كه ۱۳ نفر شهید شده بودند كه ۱۱ پیكر جامانده بود و ۲ پیكر را برگشت دادند به عقب؛ مجید شماره تلفن من را به یكی از دوستانش داده بود و گفته بود كه هر اتفاقی برای من افتاد به این شماره اطلاع بدهد.
همان غروب چند نفر با دوربین نگاه می كنند كه چطور برگردند و پیكر بچه ها را بیاورند عقب؛ یكی از آنها می گوید دوربین كه نگاه می كردم دیدم یك ماشین آمد و ۳ نفر پیاده شدند بچه ها را به رگبار بستند كه اولین آنها مجید بود و مجید را پشت ماشین انداختند و پیكر او را بردند😮😔💔
سال ۹۷ كه من به سوریه رفتم و نوكری حضرت را می كردم حدود ۱۰ روز ماندم و دم غروب بود منتظر هواپیما بودیم به همراه ۲۴ پدر شهید كه دو نفر آمدند و یكی از آنها گفت من فیلم شهید قربانخانی را دارم.
از او خواستم فیلم را ببینم و دیدم. گفت من پیكر آقا مجید را دیدم كه داعش به درخت آویزان كرده بودند، من نمی دانم چه خصومتی با مجید داشتند از آن ۱۱ پیكر فقط مجید را بردند كه نمی دانم چه كرده بود؛ فرمانده آنها را زده بود كه این بدن مجید را مثل آبكش تیرباران كرده بودند.😭😭😭💔
تولد علی اكبر علیه السلام بود كه مجید را آورند و ما گفتیم در قطعه شهدای گمنام دفن شود ما به حضرت زهرا (س) مجید را هدیه دادیم.
تولد حضرت رقیه بود كه مجید خاكسپاری شد، ما برای مجید هیچوقت سالگرد نمی گیریم تولد می گیریم ما دوست داشتیم مجید را در لباس دامادی ببینیم اما او رفت و داماد آسمانی شد برای او تولد می گیریم و برای دختر و پسران بی بضاعت كه توانایی گرفتن جشن ندارند سال اول شروع كردیم و امسال سال چهارم بود كه ۴ زوج در روز تولد آقا مجید جشن عروسی آنها را می گیریم و تا كنون ۱۰ عروس و داماد با این شیوه راهی خانه بخت شدند؛ هر سال یك زوج اضافه می شود كه در روز تولد مجید جشن شان را می گیریم.💓
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
✨🕊️ https://eitaa.com/BandeParvaz
مراسم استقبال با شکوه از پیکرحر مدافعان حرم
🔖با ذکر یا حسین(ع)، پیکر بر روی دستهای سربازان معراج، داخل حسینه شد و مقابل مادر و خواهر شهید قرار گرفت. مادر که روسری سفید بر سر کرده بود تا نشان دهد بیقرار نیست، چادر خود را محکم به کمر بست و پیکر کفن پوش پسر را که گویی لباس دامادی بر تن کرده روی دستان خود رو به آسمان گرفت و چرخید. جمعیت یک صدا کِل میکشیدند و گل و نقل روی پیکر میپاشیدند. کمی بعد خواهر شهید، پیکر داداش مجیدش را روی دستان خود به سمت آسمان گرفت و برای برادر، خواهری کرد.🥹
حنابندان شهید
🍃مادر شهید از شب قبل تمام خانه را گل باران کرده و سفره عقد چیده بود.😔 کیک سفارش داده و خواهرش با تمام دلبریهای خواهرانه، برای تک برادرش حنا درست کرده بود. ❤🔥مادر و خواهر هر کدام ظرف تزیین شده حنا را روی دست گرفتند و بین مهمانهای مراسم پخش کردند. تابوت شهید که حالا دیگر در قسمت مردانه بود به دلیل ازدحام و ابراز علاقه جمعیت به شهید، شکسته شد و آن را برای تعویض به بیرون حسینه منتقل کردند.
وقتی مداح شروع به خواندن مداحی کرد، مادر که عکس پسرش در دستانش بود، گرداگرد تابوت پسر طواف کرد و گلهای پرپر شده را همراه پدر روی مهمانهای عقد نمادین، اما آسمانی پسرشان ریختند 🌸🌸🌸و جمعیت یک صدا کل میکشیدند و گویی ملائک از آسمان، نظارهگر این مراسم بودند.♥️🤍
✨🕊️ https://eitaa.com/BandeParvaz
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عروسی ، حر مدافعان حرم 😭💔
#شهید_مجید_قربانخانی
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
30.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیشنهاد_دانلود📱
این قسمت بدون تعارف ، در منزل مجید بربری سپری شد....💔
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🖤🖤🖤🍃 🍃🖤🖤🍃 🍃🖤🍃 🍃🍃 🍃 #روز_سیزدهم_چله ✍ ۳۰ مرداد ۱۴۰۱ ۲۳ محرم ۱۴۴۴ ▪️شهید مجید قربانخانی▪️(
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🖤🖤🖤🍃
🍃🖤🖤🍃
🍃🖤🍃
🍃🍃
🍃
#روز_چهاردهم_چله
✍
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
۲۴ محرم ۱۴۴۴
▪️شهید علی خلیلی▪️
▪️شهید مرتضی کریمی ▪️
#باند_پرواز♡
🍃
🍃🍃
🍃🖤🍃
🍃🖤🖤🍃
🍃🖤🖤🖤🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
¦ #معࢪفےشہید🌹○°
|🌹| نام:علی خلیلی
|🕊| لقبجہادۍ:_
|🌹| سن:٢٣
|🕊| تاࢪیختولد:۱۳۷۱
|🌹| محلتولد:تهران
|🕊| تاࢪيخشہادت:٩٣/١/۴
|🌹| مزاࢪشہید:بهشت زهرا'س'
|🕊| وضعیټتاھل:مجرد
|🌹| نحوھ شہادت:درگیری خیابانی
‹اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ
تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عج)🌹🕊›
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz