┄═❁๑๑🌸๑๑❁═┄
🌷 ۴ داستان از شهید حسینیوسف الهی
🔶شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود.
🔹همرزم شهید: حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت میشود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط ۲۵ دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمیشوی". با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن ۲۵ دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر مینوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود. خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا می دانست!؟
☘☘☘
🔷مادر شهید: با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟ امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد!
☘☘☘
🔷برادر شهید: برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال ۶۲ بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم. از کرمان ساعت۱۰:۰۰ شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمیدانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله! جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا!
وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته ولی میتواند صحبت کند. اوّلین سؤال ما این بود: از کجا می دانستی که ما آمدیم؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم! محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و را گفت!
☘☘☘
🔷همرزم شهید: دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم. محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر ۴۱ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت. حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر میشود. امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص میکنم. صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را. با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟ گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمیشد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود. اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر میگردیم. پرسیدم: چه طور؟! گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل. من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست. وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد!
#با_شهدا
#محمدحسین یوسف اللهی
https://eitaa.com/BandeParvaz
🎙حاج حسین یکتا میگفت:
#حاج_قاسم تو مراسم فاطمیه به ما گفت سال بعد مراسم فاطمیه با امسال فرق داره!!
🌷گفتیم چه فرقی داره حاج قاسم؟
گفت مراسم #فاطمیه سال بعد من نیستم💔
#فاطمیه
#روایت_عشق
https://eitaa.com/BandeParvaz
مگه می شه ...
در ایام عزاداری حضرت زهـرا بود
و یادی از منـادی زمزمهی یازهـرا
شهید محمدرضا تورجی زاده نکرد !!
ایام عاشورا تاسوعا همه میرفتند
گردان حضرت ابوالفضـل ...
شب عاشـورا هم ، پاتوق همه
گردان امام حسین (ع) بود ...
امّـا ... ایام #فاطمـیه ؛
جبهه یعنی گردان یازهــرا (س)
و زمزمه های شهید تورجی زاده ...
وقتی می رسیدی پای روضه اش
فقط کافی بود با این شعر شروع کنه:
برهم زنید یاران
این بزم بی صفا را
مجلس صفا ندارد
بی یار .......
با صدای گریهی بچه ها
صدای شهید تورجی زاده
دیگه شنیده نمی شد ...
#فاطمیه_در_جبهه_ها
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
https://eitaa.com/BandeParvaz
⭕️ دو کرمانی داشتیم در طول انقلاب
۱-هاشمی رفسنجانی
2- شهید سلیمانی
مقایسه کنیم زندگی و مرگ هر دو را
زحمات و بهرمندی هر یک از سفره انقلاب
یکی با ادعا
یکی بی ادعا
یکی طرفدار سرمایه داری
یکی خاکی و طرفدار محرومین و مستضعفین
یکی طرفدار مذاکره و ذلت دربرابر دشمن
یکی طرفدار مقاومت وعزت همیشگی
یکی چهل سال درپستهای مملکتی
یکی چهل سال در جبهه های مقاومت
یکی همسر و فرزندانش فتنه گر و آقازاده و بهره مند سفره انقلاب
یکی همسر وفرزندانش الگوی زینبی و علوی
یکی مغایر با خط امام ورهبری
یکی تا آخرین لحظه در خط امام ورهبری
یکی در سقوط عزت
یکی در سعود عزت
یکی مرگش در استخر فرح
یکی مرگش شهادت در راه خدا
یکی مرگش در بی تفاوتی ملت
یکی مرگش در توجه و ناراحتی ملت
یکی جمعیت تشییعش در حدمعمولی
یکی جمعیت تشییعش در حد امام ره
یکی دفن زورکی در کنار امام ره
یکی دفن در جایی خاکی و معمولی
یکی سنگ قبرش میلیاردی
یکی سنگ قبرش سرباز ولایت. .. و مثل قبور سایر شهدا
یکی .....
یکی ....
روحت شاد سردار دلها
که هم زندگی ات
وهم شهادتت
باعث برکت و زنده شدن خط امام ورهبری شد.
https://eitaa.com/BandeParvaz
🌷علاقه محمد به
#حضرت_مادر
💠روی انگشترش نام #حضرت_مادر،فاطمة الزهرا(سلام الله علیها) نقش بسته.
محمد علاقه ی زیادی به
حضرت مادر داشت.
مادرش میگفت سحرگاه
سیزده شهریور،همان
موقع #شهادت محمدم
خواب دیدم سرش را برروی
زانوهام گذاشته بعد گفت
یازهرا(س) وسرش از زانوهام
افتاد.
🌹راوی:مادر بزرگوار شهید غفاری
#سلامتی_مادران_صبور_شهدا_صلوات
#شهید_محمد_غفاری
#شهید_مظلوم_نیروی_صابرین
#شهید_امنیت
#یا_زهرا_سلاماللهعلیها
https://eitaa.com/BandeParvaz
『شهیدابراهیمهمیشهمیگفت
بعدازتوکلبھخدا؛توسلبهحضرت
زهرا{سلامالله}حلالمشکلات استジ🕊』
#شہیــدانه
https://eitaa.com/BandeParvaz
🍃🌸🍃
شهید ابراهیم هادی
📖مقید بود هر روز زیارت عاشورا را بخواند ، حتی اگر کار داشت و سرش شلوغ بود سلام آخر زیارت رو می خواند .
دائما می گفت ، اگر دست جوان ها رو بزاریم توی دست #امام_حسین ، همه مشکلاتشان حل می شود و امام با دیده لطف به آنان نگاه می کند....
📚 سلام بر ابراهیم
❤️الهم عجل لولیڪ الفرج❤️
https://eitaa.com/BandeParvaz
بغضِ من ؛
گریه شد و راہ تماشا را بست
از تو جز منظرہای تار ندارم در یاد 😭😭😭😭
#رقیههای_زمانه
#دردانه_شهید #هادی_طارمی💔
#محافظ_شهید_قاسم_سلیمانی
https://eitaa.com/BandeParvaz
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برشی کوتاه از زندگی #حاج_قاسم_سلیمانی
● قسمت ۱۱ - مشکل مالی
🔺حاج قاسم برای ماموریت های خارج از کشور چقدرحقوق می گرفت؟
https://eitaa.com/BandeParvaz
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برشی کوتاه از زندگی #حاج_قاسم_سلیمانی
● قسمت ۱۲ - ابَر مرد
🔺فریاد بر سر نمایندگان پارلمان اروپا
https://eitaa.com/BandeParvaz
مادر خانم شھید تعریف ميڪردند: وقتے خواستم چہره مطهر و نورانے شھید را براے وداع آخر ببوسم، با ڪمال تعجب مشاهده ڪردم کہ لبان ذڪرگوے آن شھید سعید بہ تلاوت سوره مبارڪہ ڪوثر مترنم است..
و من بےاختیار این جملہ در ذهنم نقش مےبندد ڪہ؛
هان اے شھیدان، با خدا شبها چہ گفتید؟
جان علے با حضرت زهرا چہ گفتید؟
پسرعموے شھید هم از مراسم دفن این شھید خاطرهاے شگفت دارند:
وقتے مےخواستیم عبدالمھدے را ڪہ بہ برڪت زندگے سراسر مجاهدهاش شہد وصال نوشیده بود بہ خاڪ بسپاریم با صحنہ عجیبے مواجہ شدیم ڪہ بہ یڪباره منقلبمان ڪرد.
وقتی پیڪر شھید را در قبر مےگذاشتیم صداے اذان گفتن او را شنیدیم...🕊💔!
#شھیداذانگوعبدالمھد؎مغفور؎🌷
راو؎:مادرخانم و پسر عموی شهید
https://eitaa.com/BandeParvaz