بی انصافیه دخترایی رو یادمون بره که به خاطرِ ما حسرت
گفتن بابا به دلشون موند...💔
⇢ #روز_دختر
#دختران_شهدا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃♥️♥️♥️🍃 🍃♥️♥️🍃 🍃♥️🍃 🍃🍃 🍃 ♡بسم رب الشهدا و الصدیقین ♡ #چله_زیارت_عاشورا #روز_بیست و نهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پدر_دختری👨👧
ویدیویی که شهید محمد اینانلو برای دخترش به جای گذاشت.😭🖇
پیشنهاد دانلود 👌
#روز_دختر
#دختران_شهدا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دردانه ی شهید اینانلو،حلما خانم 😭💔
روز قیامت میتوانیم ، جوابگو لحظه ای دلتنگی فرزندان شهدا باشیم ؟😔
#شهدا_شرمنده_ایم🕊
#روز_دختر
#ولادت_حضرت_معصومه
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #میلاد_حضرت_معصومه(سلاماللهعلیها )
🌹ملیکهی قم
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #بندانی_نیشابوری
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃♥️♥️♥️🍃 🍃♥️♥️🍃 🍃♥️🍃 🍃🍃 🍃 ♡بسم رب الشهدا و الصدیقین ♡ #چله_زیارت_عاشورا #روز_بیست و نهم
🌷#خــادم_حرم_حضرت_معصومه_س
💠هیچ وقت در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) با کفش دیده نشد، از وقتی خادم حرم شد.
💐میگفت: به من مهدی نگویید ،بگویید #غلام_کریمه،امضاهایش با نام مهدی ایمانی غلام کریمه نقش میبست.
🥀شادی روح پر فتوح شهید مدافع حرم #مهدی_ایمانی صلوات🕊
#ولادت_حضرت_معصومه
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 آخرین صحبتهای خادم حرمی ڪہ شهید مدافع حرم شد . . .
#شهید_مهدی_ایمانی🌷
#خادم_حرم_حضرت_معصومه
(سلام الله علیها)
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
بعلهههه😍😍 اینجا به دختر خانم های گلی که نامشون نام زیبای معصومه باشه عیدی میدیم 🎀 کافیه کپی شناسن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مناسبت عید ولادت خانم حضرت معصومه(س)به قید قرعه هدیه ای به دوست عزیزمون با نام کاربری M که نام زیبای معصومه را دارند تقدیم می گردد🌷🌷
مبارک تون باشه 🌸🎊🎊🌸
خوبه که در کنار هزینه های جاری زندگی ، یه پس انداز هم برای آخرت مون داشته باشیم ..
#پویش_زائر_اولی_ها
لطفا برای دریافت شماره کارت جهت واریز هدیه های شهدایی به خادم کانال پیام بدین🙏
@Mohebolhosainam
باند پرواز 🕊
#داستان 💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح ✒قسمت هشتم 8⃣ ویس رو گرفتم و گذاشتم داخل کیفم رو به فرزانه
#داستان
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت نهم 9⃣
از پله ها داشتیم میرفتیم بالا فرزانه دستم رو محکم گرفت و گفت: نمی دونم چرا حس بالا رفتن از پله های اداره ساواک رو دارم آخه میگن اینا عضو داعش میشن کلا مغزشون رو شستشو میدن ! 😩
خندهام گرفت وگفتم: خانم امجد معمولا توی ساواک از پله ها میرفتن پایین!😂 فرزانه می دونی خوبی کار کردن با تو چیه؟ با حالت چشم و ابروهاش گفت چیه؟! 🤨 گفتم: اینکه تو اوج سختی کار هم با جملات نغزت حس آدم رو عوض میکنی...🤭
در همین حین یه خانم حدود سی و دو، سه ساله اومد جلو و خوش آمدی گفت و راهنماییمون کرد داخل پذیرایی...🧕 منتظر شخصی که قرار بود بیاد برای مصاحبه نشسته بودیم ...🥷
فرزانه با کنجکاوی اطراف رو نگاه میکرد... خونه ی کوچکی بود، دور تا دور اتاقِ پذیرایی، کناره هایی با ملحفه سفید پهن بود و نمای قالی فیروزهای رو بیشتر میکرد روی دیوار قاب عکس یک آقای جوانی زده شده بود که جلب توجه میکرد ...🧔♂
بعد از چند لحظه همون خانم با سینی چایی اومد نشست رو به رو مون گفت بفرمایید☕️ من حاضرم...
انتظار نداشتم این فرد ، خانمِ مجاهد مصاحبهی ما باشن! تصویری که از زن های جهاد نکاح دیده بودم خیلی متفاوت بود با خانمی که جلوم نشست.🙄 هرچند که ما توی خونشون بودیم و دلیلی نداشت اون همه ردا و روبند و بند و بساط داشته باشه... 😅
خداییش چهرهی زیبایی داشت. با خودم گفتم: حیف این چشمهای مشکی و این معصومیت چهره که بر باد رفته...😔
فرزانه ساکت نشسته بود و طوری خیره خانمه رو نگاه میکرد که من جای اون بودم یه چیزی بهش میگفتم!!😂😂
وُیس رو آوردم بیرون برگه و خودکار و هر چی لازم بود...📼📝 قبل از شروع گفتم: ما برای پیاده کردن متن روی کاغذ نیاز به صداتون داریم مشکلی نیست صداتون رو ضبط کنیم؟ 📻
سری تکون داد و گفت: فقط خودتون گوش کنید، مشکلی نیست... نگاهی به فرزانه انداختم او هم با لبخندی تایید کرد...😇
بسم الله گفتم و شروع کردم
خوب در ابتدا خودتون رو معرفی کنید ..
گفت اسمم مائده است و بیست و نه سال دارم...
گفتم: لطفاً کامل بگید فامیلتون چیه؟ از کدوم شهر هستید ؟ 💬
گفت: اگه میشه دوست ندارم فامیلم رو بگم! خودتون که بهتر می دونید مصاحبه است و پس فردا همه جا پخش میشه!🥺
فرزانه نگاهی به من انداخت و با یک حالت سرزنش خاصی سرش رو تکون داد...🙁
گفتم باشه مشکلی نیست..😒
از گذشتهتون بگید از تفکراتتون تا برسیم به امروز به اینجایی که نشستید...
سرش رو انداخت پایین ... با دستهاش بازی میکرد چند لحظهای سکوت کرد و بعد شروع کرد....🙃من توی یه خانواده مذهبی به دنیا اومدم پدر و مادرم آدم های معتقدی بودن...من هم توی همین خانواده بزرگ شدم...📿🕋🕌
از دورهی نوجوانی به بعد، من خیلی وجههی مذهبی گرفتم. توی مدرسه خیلی فعال بودم کمکم با دوستهایی هم فکر خودم یه گروه شدیم. یه تیم...💪
همون موقع ها بود که با واژههای مثل گذشت، فداکاری و جهاد آشنا شدم چیزهایی که از جهاد و مبارزه میشنیدیم همه در حد شنیدن بود چون ما دختر بودیم!👩 ولی عاشق اینجور کارها شده بودیم در واقع اسطورههای ما آدم های مبارزی بودن که ما تمام تلاش روحی و جسمیمون رو میکردیم شبیه اونها بشیم... از ورزشهای رزمی گرفته تا کوه نوردی و پیاده روی های طولانی مدت همه این کارها رو میکردیم تا...🚵♂🧗♂🥋
و بعد سکوت کرد سکوتش طولانی شد فرزانه پرسید تا چی؟ 🤭گفت: تا مثلاً شبیه اسطوره هامون بشیم... تا شاید برسیم به بهشت ...😮
◀️ ادامه دارد ...
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
#داستان
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت دهم 🔟
فرزانه یک آن کنترل خودش رو از دست داد وگفت: برای رسیدن به بهشت! 😠مگه برای رسیدن به بهشت، راه درست نیست مگه مسیر مشخص نشده بود. شما از چنین راهی رفتین؟! 😱
خانوم مائده که کمی از تندی صحبت فرزانه جا خورد! گفت: بهر حال هر آدمی توی زندگیش دچار اشتباه یا بهتر بگم عدم درک درست از مسائل میشه و من هم از این قضیه مستثنا نیستم.... 🥺
من گفتم: بله گاهی انسان دچار خطا میشه ولی هر خطایی مستلزم برگشت نیست گاهی انسان با یک خطا تا قهقرا فرو میره...🕳
خانوم مائده نگاهی به قاب عکس روی دیوار کرد و در حالی که سرش رو انداخت پایین گفت: بله بعضی فرصت ها که از دست بره دیگه قابل برگشت نیست... و دوباره سکوت کرد...😕
هر بار سکوت کردنش نشان از خاطرهی تلخی میداد که دلش نمی خواست به خاطر بیاره....😨
ولی چارهای نبود باید مصاحبه رو ادامه میدادم. گفتم: کمی از تفکرات گروه دوستانتون برامون بگید...💭
گفت: مقتضای دوره نوجوانی شور و احساسه و ما با منطقمون از این شور و احساس استفاده میکردیم. گُذشت توی بچه ها موج میزد. واقعا همشون اهل فداکاری بودند در اون دوره از زندگی این رو خوب درک کرده بودیم برای رسیدن به بهشت باید روی خودمون و تفکراتمون کار کنیم تقریبا اطرافیانمون کاملا متوجه تغییر در رفتار ما شده بودن .... 😇
فضای صمیمی و پر نشاطی بود اما غافل از این بودیم که تفکراتمون به صورت تک بعدی داره شکل می گیره ....😞
پرسیدم یعنی چی تک بعدی؟؟؟🤔
گفت: خودمونی بگم یادمون رفته بود ما دختریم ...🤭
هنوز حرفش تموم نشده بود آیفون زنگ خورد...🚪
فرزانه هراسان پرسید منتظر کسی بودید؟؟؟😧
خانم مائده گفت: نه منتظر کسی نبودم!🙄 ببخشید تا شما چاییتون رو بخورید من برم در رو باز کنم. برمیگردم خدمتتون...
بعد از اینکه از اتاق رفت بیرون، فرزانه مضطرب گفت: وای دو تا دختر تنها تو خونهی یه داعشی.🥷🦹♀ یاخدا!😱 خودش رحم کنه ... بعد از داخل کیفش اسپریی آورد بیرون، زیر چادر محکم گرفت دستش...
منم استرس گرفتم گفتم: فرزانه این چیه آوردی بیرون؟😳
گفت: اسپری گاز فلفله!🌶 بعد در کیفش رو باز کرد و داخل کیفش رو نشون داد... گفتم: چاقو! 🔪چاقو برا چی همرات آوردی دختر! 😵 مگه بار اولته میای مصاحبه بگیری؟ همونطور که اضطراب داشت گفت: بالاخره داریم با یه مجاهد مصاحبه می کنیم.🥷 شاید لازم بشه ...
بهتزده داشتم نگاش میکردم!😯
یه لحظه به خودم اومدم. گفتم: فرزانه چرا همه چی رو بهم میبافی؟😐 آقای جلالی هماهنگ کرده میدونه ما اینجایم این کارا چیه می کنی؟😬
در حین بحث با هم بودیم که صدای یه آقایی رو شنیدیم ...🧔
داشت با خانم مائده بحث میکرد می گفت: من کاری بهشون ندارم ....😱😰
نفس تو سینه هر دوتامون حبس شد...🤐😩
دیگه نمیتونستیم حرف بزنیم فقط با نگاههای مبهم به در خیره شدیم... 😓
فرزانه با یک دستش دست من رو محکم گرفته بود و با اون دستش اسپری گاز فلفل رو!🌶
از شدت استرس، تمام بدنش مثل بید میلرزید...🥶 البته حال منم دست کمی از اون نداشت... همینطور که مضطرب نشسته بودیم که صدای یاالله ... یاالله... یک مرد از توی پله ها بلند شد...😓😱
◀️ ادامه دارد ...
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع ❌
حرفی ، نکتهای، پیشنهادی
باشه
با کمال میل می پذیریم
لینک ناشناس مون😎
https://harfeto.timefriend.net/16839138673523
همین حالا که ماداریم خوابِ وصل میبینیم
کسانی آن طرف دارند پیشِ یار میمیرند...
#دلمتنگشدهواست...😭
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
این دوری و دوستی ..
دارد به درازا میکشد !
این فراق ..
دارد سخت میگذرد !
این امروز و فردا ها دارد زیاد میشود !
این دلتنگی ..😭
و امان از این دلتنگی ..💔
حسین جاانم ♥️
🍂حلّال تمام مشکلاتی ای عشق
تنها تو بهانه حیاتی ای عشق...
🍂برگرد که روزمرگی ما را کُشت
الحق که سفینه النجاتی ای عشق...
🌤اللهم عجل لولیک الفرج🌤