پیام دوست عزیزمون از ماجرای تحول شون بعد از شهادت حججی
و واریز هدیه به نیابت از شهید محسن حججی برای سهیم شدن در ثواب زیارت کربلای زائر اولی ها ♥️
روزگارت بر مراد، روزهایت شاد شاد، آسمانت بی غبار
سهم چشمانت بهار، قلبت از هر غصه دور، بزم عشقت پر سرور
بخت و تقدیرت قشنگ، عمر شیرینت بلند، سرنوشتت تابناک
جسم و روحت پاک پاک🌸🌸
در مسیر شهدا پایدار باشید
روزی تون زیارت سیدالشهدا 🤲
#پویش_زیارت_اولی_ها
#چله_زیارت_عاشورا
#شهید_محسن_حججی
شب تون بخیر💫
عزیزان
چله ی زیارت عاشورا مون به روزهای آخرش داره نزدیک میشه
ان شاءالله فردا توضیحاتی درمورد شرایط ثبت نام در پویش زائر اولی هامون میدیم 💟
عزیزانی که قصد دارند مبلغی هدیه کنن برای شریک شدن در این فیض عظیم ان شاءالله زودتر اقدام کنن تا ما بتونیم تصمیم نهایی مون را بنا بر موجودی مون بگیریم 🙏
رفقا ..
این فرصت های آخر را از دست ندین که بعد باعث پشیمونی میشه
این همه خرج می کنید برای امور دنیایی
یه جزئی از اون را هم هزینه کنید در راه زیارت امام حسین و هدیه کنید به شهدا و اثرش را توی دنیا و آخرت تون ببینید
شک نکنید..
امام حسین زیر دین شما نمی مونن
شهدا هم مرام شون مرام اربابه👌
🌸برای دریافت شماره کارت جهت واریز هدیه های شهدایی به خادم کانال پیام بدین 👇
@Mohebolhosainam
باند پرواز 🕊
#داستان 💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح ✒قسمت هجدهم 8⃣1⃣ با دیدن این صحنه، بین اون چیزی که میدیدم
#داستان
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت نوزدهم 9⃣1⃣
سخت ذهنم درگیر این پازل بهم ریخته بود که مامانم در اتاق در زد و اومد داخل.🧕 بلند شدم نشستم ...
گفت: دخترم! میخوای استراحت کنی ؟ گفتم: نه مامان جون استراحت کردم. ذهنم درگیر مصاحبهی فردا صبحمه...
اومد کنارم، روی تخت نشست ...🛏
دستی به سرم کشید و گفت: الهی من قربونت برم اینقد خودت رو اذیت نکن دخترم. یه کم هم به آیندهی خودت فکر کن. یه چیزی میخوام بگم، نه نیاری...😉
گفتم: مامان تو رو خدا بی خیال. دوباره خواستگار ...💖 من که شرایطم رو قبلا گفتهام....
دستم رو گرفت و گفت: آخه دختر این شرایطی که تو میگی باید از آسمون بیارن! 😶بعد هم تا نبینی از کجا بفهمیم شرایط تو رو داره یا نه! تا کی مدام این و اونو رد میکنی؟؟؟
تا وقتی گل با طراوته خریدار داره.🌻 یه کم عاقل باش مادرم. من خیرت رو میخوام. هر مادری آرزو داره عروسی دخترش رو ببینه ...👰♀
امروز فاطمه خانم زنگ زد. همون که مدیر مدرسه اندیشه است برا پسرش ...🤵
تا می تونست از پسرش تعریف کرد میگفت: پسرش بچه خوب و متعهدیه. از همه مهم تر هم فکر و عقیده دختر شماست!💞
منم روم نشد بگم دخترم از آسمون سفارش شوهر داده! گفتم این هفته بیان خونه...
خدا رو چه دیدی شاید این آقازاده بستهی سفارشی شما بود...😅
لبخندی زدم و گفتم: چی بگم مامان شما که خودتون بریدید و دوختید این هفته من خیلی سرم شلوغه خیلی درگیرم ...🥺
مامانم لپمو بوس کرد 💋و گفت: کاری که نمیخوایم بکنیم. یه سر میان و میرن...
سرمو تکون دادم و گفتم: چشم بیان ببینیم چه جوریه....🥰
لبخند نشست رو صورتش و گفت: مامان فدات بشه یه دستیم به سر و روت بکش...
گفتم: مامان جونم همینی که هست!😑 ماشاالله از دختر شاه پریون و خوشگلی چیزی کم ندارم.😅 کسی دعوت نامه نفرستاده براشون....
مامان بلند شد و در حالی که سرش رو تکون میداد و از اتاق بیرون میرفت گفت : بله غیر از اینم نیست فقط خدا به داد شوهر تو برسه!!!😂
◀️ ادامه دارد ...
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
#داستان
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت بیستم 0⃣2⃣
از اونجایی که حدس میزدم پسر فاطمه خانم هم مثل بقیه خواستگارهام ملاکهای من رو نداره حتی بهش فکر هم نکردم😁 و دوباره خودم رو متمرکز این پازل بهم ریخته کردم تا شاید چیزی دستگیرم بشه....
ولی انگار باید این گره به دست خود خانم مائده باز میشد ....🔐
بالاخره فردا صبح شد و من سر قرار با فرزانه راهی خونهی خانم مائده شدیم. دوباره جلوی در، استرس روز قبل باعث شدت دلشوره و نگرانیمون شده بود.😥😓
آیفون رو زدیم و خانم مائده در را باز کرد ایندفعه فرزانه ساکت بود نمیدونم به چی فکر میکرد🤔 شاید هم یاد حس وحشتناک دیروز افتاده بود....😰
از پلهها رفتیم بالا ....
خانم مائده اومد استقبالمون و رفتیم داخل اتاق پذیرایی، تا این لحظه روال مثل دیروز بود. تا ما نشستیم، خانم مائده با یه سینی چایی اومد☕️ و لبخندی زد. هنوز ما حرفی نزده بودیم🤐
گفت: واقعا از بابت دیروز ببخشید نمیخواستم اصلا اینجوری بشه. داداشم خیلی اصرار کرد که آخرشم دیدین چی شد...😔
گفتم: نه اشکال نداره. برا همه ممکنه پیش بیاد ... راستی پای داداشتون خیلی آسیب دید؟🧑🦼
فرزانه طوری که خانم مائده متوجه نشه یه سقلمه زد به پهلوم و آهسته گفت: به تو چه!!! احوال داداش یه داعشی رو میپرسی؟ 🥷🧟
با یه لبخند پر از حرص نگاهش کردم...😬
خانم مائده گفت : نه! بخیر گذشت. آسیب جدی ندید. فقط چند روز باید استراحت کنه که دیگه گفتم بیاد پیش خودم بمونه...
فرزانه با چشمای از حدقه بیرون زده گفت: یعنی الان داداشتون تو خونهس ؟😲😳😱
خانم مائده گفت: بله داخل اتاق کناری در حال استراحته ...🛌
آب دهنم رو آروم قورت دادم و نگاهی به فرزانه انداختم...🤭
کاری نمیشد کرد. گفتم: خوب آماده هستید مصاحبه رو شروع کنیم ...🖋
خانم مائده گفت بله. به کجا رسیدیم؟
فرزانه نیش خندی زد😁 و با طعنه گفت:
با اتفاق دیروز هنوز ب بسم اللهایم.
خانم مائده دوباره عذر خواهی کرد.🙇♀
گفتم: داشتید از دوران نوجوانیتون میگفتید. از عاشق جهاد و گذشت بودن. از تعصب و وجهی مذهبیتون...
اگر امکان داره برامون بیشتر توضیح بدید...🙏
◀️ ادامه دارد ...
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
همهیدلخوشیامآخرشبهاایناست:
دوسهخطباتوسخنگفتنوآرامشدن
حسینمن..
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
شب تون حسینی ♥️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
آرزویِ حــــــرمـت کــرد مـــــــرا دیــوانــه
اَنت مولا و اَنا، هرچه صلاحست، حسین..
جااااانم حسین♥️
دلتنگم 😭
1_987257500.mp3
13.36M
محسن حججی که دنیا را زیر و زبر کرده..
ما سینه زنی کردیم و اون سینه سپر کرده..😔
سید رضا نریمانی 🎤
التماس دعا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🕊🌷سالها میشود ازخویش سوالی دارم...
من اگرمنتظرم ازچه نمردم بی تو...؟؟
🌤اللهمعجللولیکالفرج 🌤
عشقی به جز حسین نباشد که این چنین
با یک سلام، حالِ مرا زیر و رو کند
صبحم به نام نامیِ او تازه میشود
وقتی دلم، هوایِ حسین آرزو کند
السلام علیکیااباعبدالله
صبحتون حسینی🌱☀️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃♥️♥️♥️🍃
🍃♥️♥️🍃
🍃♥️🍃
🍃🍃
🍃
♡بسم رب الشهدا و الصدیقین ♡
#چله_زیارت_عاشورا
#روز_سی_پنجم
🖇۶ خرداد ۱۴۰۲
۷ذی القعده ۱۴۴۴
به نیابت از
🌷شهید مدافع حرم
محمود رضا بیضایی 🌷
و
🌷برادران شهید
نجف علی ، قدرت الله و ولی الله کریمی 🌷
به امید شفاعت شون 🤲
اللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#پویش_زیارت_اولی_ها
🍃
🍃🍃
🍃♥️🍃
🍃♥️♥️🍃
🍃♥️♥️♥️🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام عزیزان روزتون بخیر🌸🌸
🔹با توجه به نزدیک شدن به پایان چله زیارت عاشورا مون
ان شاءالله از امروز ثبت نام عزیزانی که بهدلیل نداشتن توان مالی، زیارت کربلای امام حسین(ع) قسمت شون نشده را شروع می کنم😍
فقط قبل از اقدام به ارسال مشخصات تون به نکات زیر حتما توجه بفرمایید 🔻🔻🔻
🔴 این طرح فقط و فقط شامل افرادی که تا الان کربلا نرفته اند و عضو کانال باند پرواز هستند میشه💟
خواهشمندیم🙏
❇️اگر شرایط اعزام به کربلا از قبیل امکان تهیه ی گذرنامه، فرصت زمانی و مرخصی ، اجازه ی همسر یا والدین و چون مبلغ هدیه ی ما کمک هزینه هست
فراهم کردن مابقی پول سفر براتون مقدوره اقدام به ثبت نام بفرمایید✅
و نکته ی مهم⭕️⭕️⭕️
💢زمان اعزام تا قبل از ماه محرم هست💢
📌 کانال ما مختص شهداست و ما مبلغ و پیرو راه شهدا هستیم
پس بنا را بر اعتماد میگذاریم
ان شاءالله با همکاری شما خوبان بدون هیچ مشکلی این کار خیر و بزرگ را به انجام برسونیم ✅
برای ثبت نام فقط و فقط به آیدی زیر مشخصات تون را ارسال بفرمایید 👇👇
@Mohebolhosainam
*معرفی شهید:🌷🍂🌷
محمودرضا بیضایی در 18 آذر ماه سال 1360 در خانواده ای مذهبی و دارای ریشه روحانیت در تبریز متولد شد.
تحصیلات خود را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقه های عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او بوجود آورد.
ایشان بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و در بهمن ماه سال 82 وارد دوره افسری دانشکده امام علی (ع) سپاه شد. با آغاز جنگ در سوریه از سال 90 برای دفاع از حرم های آل الله (ع) و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. در آخرین اعزام خود در دیماه 92 به یکی ازیاران نزدیک خود اعلام کرد که این سفر برای او بی بازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام بدنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود.
سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعدازظهر 29 دیماه 92 همزمان با سال روز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق(ع) در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در اثر اصابت ترکش های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل شد🕊🥀
*معامله با خدا*
✨میدانستم شهادتش حتمی است برای همین یکی دو باری از او طلب شفاعت کردم؛ اما سکوت کرد … هیچوقت در مورد معنویات حرف نزد، اهل ادا نبود، تا جائی که میتوانست آدم را میپیچاند که حرفی از زبانش راجع به معنویات نکشی، سلوک معنویش بسیار مکتوم بود و از هر حرف یا هر حرکتی که کوچکترین حکایتی از تقوای او داشته باشد همیشه پرهیز کرد. در مورد او نمیتوانستیم بگوییم نماز شبش ترک نمیشود یا در نمازش احوالات عجیبی دارد. او از معمولیترین فرد هم معمولیتر نماز میخواند ولی نمازش نماز بود. هیچ ریایی نداشت.معاملهای که با خدا کرده بود را تا آخرکتمان کرد و زهدی به کسی نفروخت و بالأخره رفت …💔
(به روایت همسر شهید )
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چه پل پشت سرم هست
خرابش بنما؛
تا به فکرم نزند از ره تو برگردم(:
#شهید_محمود_رضا_بیضایی❤️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
*اگر دعوت کننده زینب سلام الله علیها باشد ...
*
🍃یکی از دوستانش جملهای عربی را برایم پیامک کرده بود و نوشته بود: این سخنی از محمودرضاست. آن جمله این بود: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة». یعنی: «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»!. این جمله برای بیست و هشت روز قبل از شهادتش بود …❤🔥
قبل از آخرین سفرش پرچم قرمز رنگی را بعنوان یادگاری داد؛ آنرا از وقتی که رفت زدهام روی دیوار؛ رویش نوشته است: ♥️کلنا عباسک یا بطلة کربلا – لبیک یا زینب♥️
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
وقتی تماس میگرفت، بعد از دوسه کلمه احوالپرسی، معمولا اولین حرفش دخترش بود. با آب و تاب تعریف میکرد که کوثر چقدر بزرگ شده و چه کارهای جدیدی انجام میدهد.😊
به دوستان خودش هم که زنگ میزد، اگر دختر داشتند، با آنها درباره اینکه «دختر من بهتر است یا دختر تو» بحث میکرد. عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همهی پدرها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد میداد.👌 یکبار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم. آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. توی راه گفت: کوثر را برده آتلیه و ازش عکس گرفته. مرتب درباره ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت. وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاههای خودپرداز نگه داشت. پیاده شد. رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکسها را نشانت بدهم»😍 ماشین را خاموش کرد. لپتاپش را از کیفش بیرون آورد و عکسهای کوثر را یکییکی نشانم داد.❤️
درباره بعضی هایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضی هایشان هم میزد زیر خنده. شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، در منزل پدرخانمش جلسهای بود، چند نفر از مسئولان یگانی که محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آنجا حاضر بودند. یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت. وقتی داشت میرفت، پیش من هم آمد و گفت: فلانی این دفعه از کوثر دل بریدهام و میروم. دیگر مثل همیشه شوخی و بگوبخند نمیکرد و حالش متفاوت بود.💔
راوی: احمدرضا بیضائی (برادر شهید)
شهید مدافع حرم #محمود_رضا_ بیضایی🌹