عشقی به جز حسین نباشد که این چنین
با یک سلام، حالِ مرا زیر و رو کند
صبحم به نام نامیِ او تازه میشود
وقتی دلم، هوایِ حسین آرزو کند
السلام علیکیااباعبدالله
صبحتون حسینی🌱☀️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃♥️♥️♥️🍃
🍃♥️♥️🍃
🍃♥️🍃
🍃🍃
🍃
♡بسم رب الشهدا و الصدیقین ♡
#چله_زیارت_عاشورا
#روز_سی_پنجم
🖇۶ خرداد ۱۴۰۲
۷ذی القعده ۱۴۴۴
به نیابت از
🌷شهید مدافع حرم
محمود رضا بیضایی 🌷
و
🌷برادران شهید
نجف علی ، قدرت الله و ولی الله کریمی 🌷
به امید شفاعت شون 🤲
اللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#پویش_زیارت_اولی_ها
🍃
🍃🍃
🍃♥️🍃
🍃♥️♥️🍃
🍃♥️♥️♥️🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام عزیزان روزتون بخیر🌸🌸
🔹با توجه به نزدیک شدن به پایان چله زیارت عاشورا مون
ان شاءالله از امروز ثبت نام عزیزانی که بهدلیل نداشتن توان مالی، زیارت کربلای امام حسین(ع) قسمت شون نشده را شروع می کنم😍
فقط قبل از اقدام به ارسال مشخصات تون به نکات زیر حتما توجه بفرمایید 🔻🔻🔻
🔴 این طرح فقط و فقط شامل افرادی که تا الان کربلا نرفته اند و عضو کانال باند پرواز هستند میشه💟
خواهشمندیم🙏
❇️اگر شرایط اعزام به کربلا از قبیل امکان تهیه ی گذرنامه، فرصت زمانی و مرخصی ، اجازه ی همسر یا والدین و چون مبلغ هدیه ی ما کمک هزینه هست
فراهم کردن مابقی پول سفر براتون مقدوره اقدام به ثبت نام بفرمایید✅
و نکته ی مهم⭕️⭕️⭕️
💢زمان اعزام تا قبل از ماه محرم هست💢
📌 کانال ما مختص شهداست و ما مبلغ و پیرو راه شهدا هستیم
پس بنا را بر اعتماد میگذاریم
ان شاءالله با همکاری شما خوبان بدون هیچ مشکلی این کار خیر و بزرگ را به انجام برسونیم ✅
برای ثبت نام فقط و فقط به آیدی زیر مشخصات تون را ارسال بفرمایید 👇👇
@Mohebolhosainam
*معرفی شهید:🌷🍂🌷
محمودرضا بیضایی در 18 آذر ماه سال 1360 در خانواده ای مذهبی و دارای ریشه روحانیت در تبریز متولد شد.
تحصیلات خود را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقه های عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او بوجود آورد.
ایشان بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و در بهمن ماه سال 82 وارد دوره افسری دانشکده امام علی (ع) سپاه شد. با آغاز جنگ در سوریه از سال 90 برای دفاع از حرم های آل الله (ع) و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. در آخرین اعزام خود در دیماه 92 به یکی ازیاران نزدیک خود اعلام کرد که این سفر برای او بی بازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام بدنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود.
سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعدازظهر 29 دیماه 92 همزمان با سال روز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق(ع) در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در اثر اصابت ترکش های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل شد🕊🥀
*معامله با خدا*
✨میدانستم شهادتش حتمی است برای همین یکی دو باری از او طلب شفاعت کردم؛ اما سکوت کرد … هیچوقت در مورد معنویات حرف نزد، اهل ادا نبود، تا جائی که میتوانست آدم را میپیچاند که حرفی از زبانش راجع به معنویات نکشی، سلوک معنویش بسیار مکتوم بود و از هر حرف یا هر حرکتی که کوچکترین حکایتی از تقوای او داشته باشد همیشه پرهیز کرد. در مورد او نمیتوانستیم بگوییم نماز شبش ترک نمیشود یا در نمازش احوالات عجیبی دارد. او از معمولیترین فرد هم معمولیتر نماز میخواند ولی نمازش نماز بود. هیچ ریایی نداشت.معاملهای که با خدا کرده بود را تا آخرکتمان کرد و زهدی به کسی نفروخت و بالأخره رفت …💔
(به روایت همسر شهید )
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چه پل پشت سرم هست
خرابش بنما؛
تا به فکرم نزند از ره تو برگردم(:
#شهید_محمود_رضا_بیضایی❤️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
*اگر دعوت کننده زینب سلام الله علیها باشد ...
*
🍃یکی از دوستانش جملهای عربی را برایم پیامک کرده بود و نوشته بود: این سخنی از محمودرضاست. آن جمله این بود: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة». یعنی: «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»!. این جمله برای بیست و هشت روز قبل از شهادتش بود …❤🔥
قبل از آخرین سفرش پرچم قرمز رنگی را بعنوان یادگاری داد؛ آنرا از وقتی که رفت زدهام روی دیوار؛ رویش نوشته است: ♥️کلنا عباسک یا بطلة کربلا – لبیک یا زینب♥️
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
وقتی تماس میگرفت، بعد از دوسه کلمه احوالپرسی، معمولا اولین حرفش دخترش بود. با آب و تاب تعریف میکرد که کوثر چقدر بزرگ شده و چه کارهای جدیدی انجام میدهد.😊
به دوستان خودش هم که زنگ میزد، اگر دختر داشتند، با آنها درباره اینکه «دختر من بهتر است یا دختر تو» بحث میکرد. عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همهی پدرها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد میداد.👌 یکبار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم. آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. توی راه گفت: کوثر را برده آتلیه و ازش عکس گرفته. مرتب درباره ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت. وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاههای خودپرداز نگه داشت. پیاده شد. رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکسها را نشانت بدهم»😍 ماشین را خاموش کرد. لپتاپش را از کیفش بیرون آورد و عکسهای کوثر را یکییکی نشانم داد.❤️
درباره بعضی هایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضی هایشان هم میزد زیر خنده. شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، در منزل پدرخانمش جلسهای بود، چند نفر از مسئولان یگانی که محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آنجا حاضر بودند. یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت. وقتی داشت میرفت، پیش من هم آمد و گفت: فلانی این دفعه از کوثر دل بریدهام و میروم. دیگر مثل همیشه شوخی و بگوبخند نمیکرد و حالش متفاوت بود.💔
راوی: احمدرضا بیضائی (برادر شهید)
شهید مدافع حرم #محمود_رضا_ بیضایی🌹
همیشه با وضو بود ، موقع شهادتش هم با وضو بود ؛
دقایقی قبل از شهادتش وضو گرفت و رو به من گفت :
ان شاءالله آخریش باشه . . .
- شهید محمود رضا بیضایی
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
اینان سربازان امام زمان هستند
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
شهـید محـمود رضـا بیضایی:
به خودمان بقبولانیم ڪه در این
زمـــان به دنیا آمده ایم و شیعه
هم به دنیا آمده ایم ڪه مـؤثر در
تحقـق ظـــهور مـولا باشیم.
و این همراه با تحمل مشڪلات
مصائـب، سختی ها، غـــربت ها و
دوری هاست و جـــز با فـدا شدن
محقـق نمی شود حقیـــقتاً.
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
سه برادری که در یک عملیات ،در یک روز به شهادت رسیدند...🥺🥀🕊
"خبر رسید نجفعلی شهید شده و از سرنوشت قدرتالله و ولیالله اطلاعی در دست نیست. پیکر نجفعلی هم در منطقه عملیاتی خیبر جا مانده و او هم مثل دو برادر کوچکترش مفقود است. خبر شهادت نجفعلی در حالی که همسرش سه ماهه باردار بود، ضربه روحی سختی به خانواده وارد کرد، اما بلاتکلیفی سرنوشت قدرتالله و ولیالله کورسوی امیدی را در دل پدر و مادرش زنده نگه داشته بود. بعدها از نامههای اسرای خیبر مشخص شد هر سه برادر در یک روز و به فاصله چند ساعت از هم به شهادت رسیدهاند، اما کسی جرئت نداشت از این موضوع حرفی به پدر و مادرشان بزند. سالها از پی هم گذشتند و مادر هر هفته لباسهای ولی الله و قدرتالله را میشست و اتو میزد به امید این که وقتی دردانههایش برگشتند، لباس تمیز و آماده برای پوشیدن داشته باشند. سال ۷۵ پیکر هر سه شهید خانواده به فاصله چند ماه از هم تفحص شدند و به زادگاهشان روستای هویه شهرستان فلاورجان از توابع استان اصفهان برگشتند. تازه آن موقع بود که والدین شهیدان کریمی متوجه شدند سال ۶۲ فقط در یک روز، نیمی از شش فرزند پسرشان را از دست دادهاند!😔🍂🥀🍂🥀🍂🥀
#شهید_نجف_علی_کریمی
#شهید_قدرت_الله_کریمی
#شهید_ولی_الله_کریمی
باند پرواز 🕊
سه برادری که در یک عملیات ،در یک روز به شهادت رسیدند...🥺🥀🕊 "خبر رسید نجفعلی شهید شده و از سرنوشت ق
شادی روح مطهر شهیدان کریمی و پدر و مادر والامقام شون فاتحه و صلوات🌷🌷🌷
هدیه ی واریزی دوست عزیزمون به نیابت از شهید بزرگوار سجاد زبرجدی برای سهیم شدن در ثواب زیارت کربلای زائر اولی ها ♥️
امیدوارم خدا نعمتهایش را
بر سرتون سرازیر کند
رنگین کمانی به ازای هر طوفان
لبخندی به ازای هر اشک
دوستی فداکار به ازای هر مشکل
و اجابتی نزدیک برای دعایت🌸
روزی تون مکرر زیارت ائمه عتبات🤲
#پویش_زیارت_اولی_ها
#چله_زیارت_عاشورا
#شهید_سجاد_زبرجدی
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸هر کاری، به دست هرکسی صورت نمی گیرد🔸
با خودتان فکر نکنید که ما مثلاً کوچک هستیم، چطور می توانیم این کارهایی که بزرگان کردند را بکنیم؟
👈 این حرف را نزنید. اگر مخلص باشید، خدا کار را می دهد به دست شما. 👌
🍃چرا ما می گوییم وقتی که حجرالاسود بعد از سیل از جایش کنده شده بود و می خواستند سر جایش بگذارند، هرکس حجر را می گذاشت می افتاد تا اینکه پیغمبرمان توانست آن را سر جایش بگذارد؟ این معنایش چیست؟
💯 معنایش اینست که هر کاری، به دست هرکسی صورت نمی گیرد.
💯برای هر کاری، اهلی ساخته اند.
#پویش_زیارت_اولی_ها
"اِمام رِضا "قربونِ کبوتَرات
یِ نگاهی اَم بکُن بِ زیرِ پات!(:💛
#امامِ_رئوف
#دهه_کرامت
#ولادت_امام_رضا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#داستان 💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح ✒قسمت بیستم 0⃣2⃣ از اونجایی که حدس میزدم پسر فاطمه خانم هم
#داستان
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت بیست و یکم 1⃣2⃣
نفس عمیقی کشید و گفت: آره توی اون دوران یه سر داشتم و هزار سودا ...🥺
یادمه خیلی تلاش میکردم ایمانم رو قوی کنم خیلی اهل دعا و نماز و نافله بودم دوستان گروهمون هم همینطور بودند و این باعث تقویت این نوع رفتارها در ما می شد....
توی همون دوران یکی از دوستانم خیلی دوست داشت به خاطر ثواب زیادی که احترام و محبت به والدین در اسلام گفته شده، پای مادرش رو ببوسه ولی بخاطر جو خونهشون اصلا نمیشد این کار رو بکنه! 😥
اینقد روی خودش کار کرد تا بالاخره در همون ایام نوجوانی تونست این توفیق نصیبش بشه و خیلی خوشحال بود از اینکه تونسته بود با نفسش مبارزه کنه و به هدفش برسه....🥰
در واقع تقدس نگاه تیممون خیلی وقتها به تقویت چنین موارد خوبی کمک میکرد...
ولی در همون ایام که ما مشغول کسب ثواب بودیم بخاطر رشد یک بعدیمون اتفاقاتی داشت میافتاد که بعدها متوجه ضرر و زیان بزرگش شدیم...😟
خوب یادمه گاهی که با مدرسه اردو میرفتیم، هر کدوم از بچههامون تلاش میکردن یه باری از دوش کسی بردارند مثل کسانی که در مسابقه دو میدانی چنان میدون که ثانیهها رو هم از دست ندن. همچین حسی داشتن...😑
فرزانه دیگه طاقت نیاورد پرسید خوب این کارها که خیلی خوبن !
پس چرا آخرش شدین این؟!😵💫
من یه نگاه به فرزانه کردم و با چشم و ابروهام بهش فهموندم که این چه سوالیه توی این موقعیت!!!😬
ولی فرزانه بدون توجه به حرکات من منتظر جواب خانم مائده موند....
خانم مائده سرش رو انداخت پایین و در حالی که بغض گلوش رو گرفته بود...🥺
گفت: چون خودم رو درست نشناختم...🥺
دین رو درست نشناختم....🥺
تکلیف رو درست نشناختم...🥺
جهاد رو درست نشناختم...🥺
اشکهاش سر خوردن روی گونههاش...😭
سرش رو بلند کرد و با دست اشکها رو پاک کرد و ادامه داد خودمون هم فکر میکردیم این کارهای خوب از ما چه دسته گلهایی میسازه!!
ولی نمیدونستیم برای دسته گل شدن هم آب لازم هست هم خاک هم نور....🌱☀️🌾
فرزانه که از اشک ریختن خانم مائده کمی احساس خجالت بهش دست داد! خودش رو مشغول نوشتن روی برگهها کرد...✍
من گفتم : از کی متوجه درک اشتباهتون از دین شدید؟؟؟
خانم مائده در حالی که آه عمیقی کشید نگاهش خیره به قاب عکس روی دیوار موند و سکوت کرد...😞
فرزانه که انگار منتظر بود مچ خانم مائده رو بگیره، با یک هیجانی سرش رو از روی برگه ها آورد بالا و دوباره سوال من رو تکرار کرد!
خانم مائده نگاهش رو از قاب عکس برداشت و ...
◀️ ادامه دارد ...
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#داستان
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت بیست و دوم 2⃣2⃣
گفت: به اونجا هم میرسیم. هنوز زوده ...
فرزانه که منتظر جواب مد نظر خودش بود با این حرف خانم مائده دوباره خودش رو مشغول نوشتن روی برگهها کرد.✍
من گفتم: خوب! داشتید میگفتید. ادامه بدید...
خانم مائده گفت: توی اون تایم، زمانی که ما میگذروندیم روزگار، بر وفق مراد ما بود.🕌📿🕋
شبهای چهارشنبه دعای توسل ...
شبهای جمعه دعای کمیل ...
صبحهای جمعه دعای ندبه...
قرار همیشگیمون بود.🕘
ما یک تنه داشتیم مثلا روی معنویاتمون کار میکردیم. ولی این دقیقا شبیه ماشینی بود که بنزین نداشت و ما مدام هلش میدادیم که بره جلو !🚗
البته بیتأثیر هم نبود. چند قدمی حرکت میکرد. ولی خوب تا وقتی ماشینی بنزین نداشته باشه، مگه چقدر آدم توان داره هلش بده! 🥴اون موقع معلوم نبود ولی حساسترین جای زندگیم خودش رو نشون داد...
حرفهای خانم مائده من رو یاد تحلیلهامون با فرزانه انداخت...
اینکه؛ یک خشک مقدس فقط دنبال سجاده و تسبیح و ... 😐
اینکه یه خشک مغز با پیشونی پینه بسته مخلصترین بنده خدا رو میکشه...😥
داشتم فکر میکردم؛ دین ما ابعاد مختلف زندگیمون رو در بر میگیره. چرا یه عده از اینور میافتن، یه عده از اونور؟! که گاهی هم این نوع افتادن خیلی خطرناک میشه. حالا یا برای خودشون، یا برای جامعه...
با حرف زدن دوباره فرزانه، رشتهی افکارم پاره شد...💭
فرزانه گفت: دوستاتون هم همینطور بودن! بعد با کنایه یه دستی زد و گفت: یعنی هیچ کس نبود یه لیتر بنزین بریزه تو این ماشین!😏
خانم مائده لبخند تلخی نشست رو صورتش و گفت: دوستان هر کسی، هم تیم و هم گرایش همون فردن ...
معمولا آدما دوستانی رو انتخاب میکنن که با روحیات و شخصیت خودشون سازگاری داره ، خوب منم از این قضیه مستثنی نبودم ...😔
توی دورهی نوجوانی و جوانی که اوج شور و هیجان انسان هست، وقتی داخل قالب یه گروه یا تیم میشه، با افکار و رفتار همون گروه انس میگیره و تفکراتش نقش میبنده...
فرزانه مجال نداد حرفش تموم بشه دوباره با طعنه گفت: البته اگر تفکری باشه!😒
خانم مائده سرش رو به نشونه تایید تکون داد و گفت: بله کاملا درست میگید. اگر تفکری باشه! و به فکر فرو رفت و ساکت شد...😔
روی برگه برای فرزانه نوشتم؛ میشه لطفاً اینقدر نطق نکنی! 😬هر دو دقیقه یه چیزی میگی، طرف دیگه نمیتونه حرف بزنه! اینجوری ادامه بدی تا فردا باید مصاحبه بگیریم ...😐
فرزانه تا نوشته رو خوند با یه دستش زد روی لبش و دست دیگهاش رو گذاشت رو چشمش ...🤭🤐
یعنی یه جوری تابلو کرد که خانم مائده هم فهمید من چی براش نوشتم...😅
◀️ ادامه دارد ...
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع ❌
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
1_4853398886.mp3
4.3M
بابا رضا..
تو بخواه منم بشم کربلایی..
🎙روح الله رحیمیان
بسیار زیبا 👌👌
#دههکرامت
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
سرم هوای تودارد، دلم هوای ضریح..
چه می شودکه سری گوشه ی حرم بزنم؟!💔
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
شب تون حسینی 🌙
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz