🍃🌸
🌹شهید محمد اينانلو
"نماز اول وقت" و "توسل به ائمه" را به همه شما توصیه مىكنم که بنده هر چه دارم از این دو است.
سفارش یاران آسمانیمان
#نماز_اول_وقت
#امور_شهدا
🌹🌱🌹🌱🌹
🌹🌱🌹
🌹🌱
✅دلنوشته همسر شهید مدافع حرم محمد اینانلو برای مقام معظم رهبری
🔸ای مولای ما...
همان روز که در کوچه ها فاطمه سیلی خورد،
به ما فهماند؛ پای علی ایستادن آسان نیست...
🔹راه ولایت پُر است از راهزنانی که در طمعِ ایمان مردمان نشسته اند،
یک روز قیمت امامشان چند سکه طلاست،
یک روز گندمِ ری و یک روز...
🔸نمی دانم امروز شما را به چه فروخته اند که حرف هایت را نمی شنوند و هشدارهایت را نمی فهمند...
🔹چقدر شبیهِ مولایت شده ای آقای من...
خطبه هایی که می خواند و گوش هایی که نمی شنید...
🔸یک روز جانِ مسلمین را بهانه کردند تا علی را از نبرد با دشمن منصرف کنند؛
و امروز، نانِ مسلمین را...
🔹پای علی ایستادن آسان نیست،
فاطمی باید بود تا که فهمید...
پای تو ایستاده ایم آقاجان،
حتی اگر همهٔ آنها که روزی در کنارت بودند و
گوشه عزلت برگزیدند و عافیت طلبی پیشه کردند و شدند طلحه و زبیر زمان...
و دیگر به خطرهایی که اسلام را تهدید می کند کاری نداشته اند،
که تاریخ، پُـر است از داستانِ جاماندنِ اینان...
🔸پای تو ایستاده ایم، حتی اگر نیاز باشد قرمزیِ خونمان، خط های قرمزت را بیش از پیش یک به یک پر رنگ تر و رنگین تر کند...
پای تو ایستاده ایم همچون شهيدانمان...
✅اما دلمان می لرزد،...
می لرزد هروقت، تنهاییت را فریاد می زنی،
دلم می لرزد وقتی می گویی: خسته نمی شوی از گفتن این حرفها،
تنم لرزید وقتی جانباز سرافراز کشورم فریاد زد:
که به آقا بگوئید از رفتن حرف نزند,به ولله از دیشب به قلبم فشار آمده ! 😭
✅حرف رفتن نزنید ای مایه مباهات...
ما همه عمار توييم ...
🔹 این را آویزه گوششان کنند که صبر می کنیم به فرمان شما، و بساطشان را جمع می کنیم
آن روز که فرمانتان بر چیز دیگری رقم بخورد...
🔸حضرت ماه ما هرچه که داریم پای ولایت میدهیم ؛جان که برای شما قابلی ندارد...
🔹رهبرم من تکیه گاهم را همسر جوانم را ،پدر دختر یک ساله ام را برای اطاعت امر شما که فرمودید دفاع از اسلام مرز ندارد با جان و دل راهی سرزمین عشق (سوریه)کردم...
🔸او جانش را فدای ولایت کرد و وصيتش هم این بود که بی قید و شرط تا آخرین لحظه پشتیبان ولایت باشیم...
✅تا آخرین قطره خونمان پای ولایت ایستاده ایم ای مقتدای من...
🔹ما این درس را از مادرمان گرفته ايم که پای ولایت از جان و مال خود گذشتن آن حساب است ای نور چشم مسلمین
#امور_شهدا
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱
گرچه دورم به یادت سخن میگویم...
چطوری به دلم حالی کنم اینقدر بهونه نگیر، امسال خبری از کربلا نیست!!
چطور به چشمهام حالی کنم لحظه شماری نکن برا دیدن گنبد آقا...!!
چطور به پاهام حالی کنم امسال قرار نیست سه چهار روزی قدم برداری تو طریق نجف تا کربلا...
چطوری به دلم حالی کنم که امسال جاموندم...
این شبهایِ منتهی به اربعین، شبهای بغضه
شبایی که دنبالِ یه بهونهای برا زار زدن
مثلِ همون بچه که یه چی میخواست
و واسش نخریدن...😔
#اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺وداع جانسوز دردانه شهید مدافع حرم مرتضی کریمی
#شهدا_شرمنده_ایم 😔
⚘﷽⚘
📌بازگشت در ششم محرم
آخرین تماس فرهاد گفت نگران نباش مادر که ششم محرم برمیگردم و همان ششم محرم هم بازگشت و افتخار میکنم که پسرم در این راه و به خاطر حضرت زینب (س) شهید شده است.
راوی؛ مادر شهیـد
🍂🌺🍂🌺🍂
📌یاور یخی مدافعان حرم
شهید طالبی در جبهه مقاومت چندین کیلومتر طی میکرد و آبخنک برای رزمندگان مدافع حرم تهیه میکرد.
مدافعان حرم به شهید طالبی میگفتند یاور یخی که نمیگذاشت رزمندگان تشنه باشند و کمتر دیدیم خودش روزها آب بخورد.
شهید طالبی در معرفی خودش میگفت من ایرانیام و انتخابشده حضرت زینب(س) هستم.
راوی: همرزم شهید
#شهیـد_فرهاد_طالبی 🌷
#سالروزولادت :۱۳۷۲/۳/۱
#سالروز_شهادت:۱۳۹۷/۶/۱۸
محلمزار:گلزارشهدایروستای
دهنوبخشفاضلیچاهورز
#سالروزشهادت
⚘﷽⚘
+حواستونهست!
پنجمصفرنزدیکهوباباها
دارنبرمیگردنپیشدختراشون..
#شهیدمرتضیکریمی🌿
#شهیدمحمداینانلو🌿
گذشت شبِ هجر و
یار از سفر آمد ...
🍂پیکر مطهر
#بسیجی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمد_اینانلو
از طریق دیانای شناسایی شد.
🥀شهید اینانلو متولد ١٣۶٧ ساکن کرج دانشجوی علوم سیاسی و یک دختر نازدانه دارند - حلما
ایشان از طریق بسیج در تاریخ ٩۴/١٠/۵ به سوریه اعزام شد و در تاریخ ٩۴/١٠/٢١ در #خانطومان به درجه رفیع شهادت رسید.
📜قسمتی از وصیت نامه شهید:
"عاجزانه از همه شما تمنا دارم پاسدار حرمت خون شهیدان باشید و تنها راه حفظ حرمت آن پشتیبانی بی قید شرط و بدون چون و چرا از ولایت فقیه و رهبری فرزانه انقلاب است."
👆 عکس بالا: دستخط حاج قاسم سلیمانی به یاد شهید مدافع حرم ، محمد اینانلو
9.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کشف پیکر شهیدی با پاهای بسته
🔹روز شنبه پیکر مطهر یک شهید با پاهای بسته در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی در فکه عراق کشف شد.
باند پرواز 🕊
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی) 🔸 قسمت۱۰ 💭 دفتر رو در آوردم و دادم دستش - آقا امانت تون صحیح و سالم
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی)
🔸 قسمت۱۱
💭 یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم حتی چند بار قبل از اینکه مادرم بلند بشه من چای رو دم کرده بودم
پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود اون روز سحر نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون تا چشمش بهم افتاد دوباره اخم هاش رفت توی هم حتی جواب سلامم رو هم نداد 😒
سریع براش چای ریختم دستم رو آوردم جلو که
با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد
- به والدین خود احسان می کنید؟!!
جا خوردم دستم بین زمین و آسمون خشک شد با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد
- لازم نکرده من به لطف تو نیازی ندارم تو به ما شر نرسان خیرت پیشکش 😳
بدجور دلم شکست 💔دلم می خواست با همه وجود گریه کنم
- من چه شری به کسی رسونده بودم؟ غیر از این بود که حتی بدی رو با خوبی جواب می دادم؟غیر از این بود که
چشم هام پر از اشک شده بود 😭
یه نگاه بهم انداخت نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود
- اصلا لازم نکرده روزه بگیری هنوز 5 سال دیگه مونده پاشو برو بخواب
- اما
صدام بغض داشت و می لرزید
- به تو واجب نشده من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری
نفسم توی سینه ام حبس شده بود و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد همون جا خشکم زده بود مادرم هنوز به سفره نرسیده از جا بلند شدم
- شبتون بخیر
و بدون مکث رفتم توی اتاق پام به اتاق نرسیده اشکم سرازیر شد تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم در رو بستم و همون جا پشت در نشستم سعید و الهام خواب بودن جلوی دهنم رو گرفتم صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه
- خدایا تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟
من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت تو شاهد باش چون حرف تو بود گوش کردم اما خیلی دلم سوخته خیلی
گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم 😔
صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد پدرم اهل نماز نبود گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه برم وضو بگیرم می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم اجازه اون رو هم ازم صلب کنه که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده
تا صدای در اتاق شون اومد آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم از توی آشپزخونه صدا می اومد دویدم سمت دستشویی که یهو
اونی که توی آشپزخونه بود پدرم بود😒
اومد بیرون جدی زل زد توی چشمام
- تو که هنوز بیداری
هول شدم
- شب بخیر
و دویدم توی اتاق
قلبم تند تند می زد
- عجب شانسی داری تو بابا که نماز نمی خونه چرا هنوز بیداره؟
این بار بیشتر صبر کردم نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود رفتم دستشویی و وضو گرفتم
جانمازم رو پهن کردم ایستادم هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم که سکوت و آرامش خونه من رو گرفت
دلم دوباره بدجور شکست وجودم که از التهاب افتاده بود تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم
رفتم سجده
- خدایا توی این چند ماه این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم
بغضم شکست
- من رو می بخشی؟ تازه امروز، روزه هم نیستم روزه گرفتنم به خاطر تو بود اما چون خودت گفته بودی به حرمت حرف خودت حرف پدرم رو گوش کردم حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم
از جا بلند شدم با همون چشم های خیس دستم رو آوردم بالا الله اکبر، بسم الله الرحمن الرحیم
هر شب قبل از خواب یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم دور از چشم پدرم توی تاریکی اتاق می ترسیدم اگر بفهمه حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره
♻️ادامه دارد...