eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
6.6هزار ویدیو
30 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 🌟برای دیدن پدر و مادر می‌رفتم؛ بین راه نیت کردم برای خشنودی قلب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دست پدر و مادرم را ببوسم. تپش قلب گرفتم، رسیدم و خم شدم و دست مادرم را بوسیدم. دست پدر را هم بوسیدم... چقدر گستاخانه منتظر پاداش الهی بودم. شب در عالم خواب رویایی دیدم... آنچه در ذهنم ماند پیراهن مشکی نوکری‌ام بود که مادرم در عالم خواب به من گفت: ان شاءالله شهید شدی این پیراهن را برایم می‌آورند. من هم گفتم ان شاءالله. 📚 دست نوشته شهید محسن حججی در صفحه ۶ الی ۱۹ دی یادگار۱۳۹۵ https://eitaa.com/BandeParvaz
محرم یک مربی تخریب همیشه گوش به فرمان فرمانده کل قوا بود، تا اگر حکم جهاد صادر شد سریع حضور یابد و دین خود را ادا کند. حتی آن شب خواستگاری گفت احتمال دارد در این راه و این شغل به شهادت برسم. انگار شب اول آشنایی حرف دلش را به من زد. موقع اعزام چیزی گفتند که در ذهنم برای همیشه حک شد و همیشه در خاطرم می ماند. گفت: «هرکجا ظلمی باشد وظیفه ماست که حضور داشته باشیم.» بحث دفاع از حرم عقیله بنی هاشم (علیها السلام) را مطرح کرد. برای فاطمه از حضرت رقیه و حضرت زینب و واقعه کربلا می‌گفتند تا فاطمه بداند که اگر اتفاقی افتاد برای چه پدرش رفته است؟ کجا رفته و چرا رفته است؟ و آرمان اصلی پدرش در زندگی چه بوده؟ 🍃۱۴ دی ماه سال ۹۰ راهی سوریه شدند و دو هفته بعد هم به آرزوی دیرینه اش رسید. به خاطر شغلش همیشه نگرانی از دست دادنش، نبودنش و ندیدنش را داشتم، هر بار که به مأموریت می رفت برایش دعا می کردم تا برمی‌گشت. مأموریت آخرش حتی به فکرم هم نمی رسید که با دو هفته مأموریت، محرم را برای همیشه از دست می دهم. 🌷هر بار که به ماموریت میرفت به هر نحوی می شد من را راضی می کرد و راهی میشد. و ماموریت آخرش با صحبت هایی که کردندمن راضی از رفتنش بودم چون خود را مدافع حریم اهل البیت (علیه السلام) می دانست. طی دوهفته‌ای که سوریه بود هر روز با هم تلفنی صحبت می کردیم. یک روز قبل از شهادتش با هم صحبت نکردیم و وقتی به شهادت رسید دو روزی می شد که هیچ خبری از او نداشتم. https://eitaa.com/BandeParvaz
💌 🕊🇮🇷شهید مسلم خیزاب ✍🕊 به روایت همسر شهید: 🦋🎋هرروز صبح بدون استثناء دعای فرج و زیارت عاشورا می‌خواندند. شب‌ها هم سورۀ واقعه را می‌خواندند 🦋🎋 هر موقع سلام می‌دادند به امام حسین (ع) و امام رضا (ع) می‌گفتند: «یا امام زمان (عج) نگاهت را از من برنگردان.» 🦋🎋خیلی شوخ‌طبع بودند ولی بحث اهل‌بیت (ع) که می‌شد به‌قدری گریه می‌کردند که انگار شیر آب را باز کردند. جمعه‌ها بعدازظهر هر دو برای فراق امام زمان (عج) خیلی دلگیر بودیم و می‌رفتیم گلزار شهدا. احساس می‌کردیم وقتی آنجا هستیم و نماز مغرب و عشاء را می‌خوانیم سبک‌تر می‌شویم. یک‌بار ایشان به محمدمهدی گفت: «دعا کنید که من برای همیشه گلستان شهدا بیام تا عصرهای جمعه حداقل یک پارتی داشته باشید و بیاید کنار مزار خودم.» احساس می‌کنم نگاهی که اهل‌بیت به ایشان داشتند ایشان را پذیرفتند. 🦋🎋همیشه می‌گفتند که دوست دارم مراسم‌هایی که برگزار می‌کنیم با مناسبت‌های اهل‌بیت (ع) یکی شود. 🦋🎋هیچ خانم نامحرمی را نگاه نمی‌کرد و همیشه می‌گفت اگر قرار است چشمی به آقا امام زمان (عج) بیفتد نباید با نگاه به نامحرم آلوده شود. در خیابان هم که بودیم همیشه ملاحظه می‌کرد که نگاهش به نامحرم نیفتد و مراعات می‌کرد. 🦋🎋بااینکه خیلی سال بود جنگ و درگیری در سوریه شده بود شهید خیزاب هنوز خودشان را آماده این جهاد نکرده بودند تا زمانی که مقام معظم رهبری فرمودند که مردم شیعه‌نشین آن‌ها در خطر هستند و شما باید عازم آنجا بشوید که شهید خیزاب اینجا لبیک گفتند و گفتند اینجا حرف مقام معظم رهبری حرف امام زمان ماست. علاقۀ خاصی به مقام معظم رهبری داشتند. عکسی توسط یکی از استادهایشان در دانشگاه امام حسین (ع) به شهید خیزاب داده شده بود که می‌گفتند این عکس را به‌جرئت می‌توانم قَسَم بخورم که هیچ‌کس ندارد. وقتی آمدیم به خانه جدیدمان می‌گفتند: «بهترین جای خانه را انتخاب کنید که من این عکس را بزنم.»   🦋🎋به بنده می‌گفتند: «شما دعا کن که من شهید شوم و پیش حضرت زهرا (س) روسفید باشم. من ثواب شهادتم را به شما می‌دهم.» به او می‌گفتم: «اگر بدانی شهادت در آن دنیا چه جایگاهی دارد این حرف را نمی‌زدی!» می‌گفتند: «نه همان ثواب جهاد را برای من بنویسن کافی است، چون جهاد دری است از درهای بهشت که خدا به روی بندگانش مخلص خودش باز می‌کند.» 🦋🎋همیشه می‌گفتند جوری زندگی بکنید که نگاه اهل‌بیت (ع) از شما برداشته نشود. 🦋🎋سر قبر شهید تورجی‌زاده که رفتیم، دقایقی با این شهید آهسته درد و دل کرد و گفت: آمین بگو؛ من هم دستم را روی قبر شهید تورجی‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیر اما همسرم دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم، پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم. 🦋🎋مراسم تشییع شهدای غواص و بازگشت پرستوهای مهاجر به وطن، شهید خیزاب را برای پیوستن به کاروان شهدا هوایی کرده و لحظه‌شماری می‌کرد تا به یاران شهیدش بپیوندد. 🦋🎋بعد از مراسم تشییع شهدای غواص که وی ساعت‌ها در کنار آن‌ها بود، گفت: اول شهادت و بعد سلامتی خانواده را از شهدای غواص خواستم و به هر دو خواسته نیز خواهم رسید. وی همواره می‌گفت آرزو دارم با گلوله مستقیم دشمن شهید شوم و به من نیز تاکید کرد اگر دیدی سر بر تن من نیست، گلوگاهم را ببوس و بگو خدایا این قربانی را از ما بپذیر. 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 هدیه به شهید بزرگوار صلوات https://eitaa.com/BandeParvaz
💌 🕊🇮🇷شهید سید حسین گلریز 🎋🪴سیدی عاشق و دلباخته امام زمان(عج) بود بطوریکه هر وقت دوستانش او را می دیدند می گفتند: « یا امام زمان، اومد» ✍🕊به روایت مادر شهید: 🎋🪴وقتی حسین را وضع حمل می کردم، دائماً قرآن می خواندم. وقتی هم بدنیا آمده بود به جای لالایی برایش روضه و قرآن می خواندم. یکبار حسین لج کرده بود و هر کاری می کردم ساکت نمی شد. کولش کردم و رفتم تو کوچه نوازشش می دادم تا ساكت بشود ولی اصلاً ساکت شدنی نبود. یک لحظه به پشت سرم نگاه کردم، دیدم  یک آقایی قد بلند با لباسی شبیه به لباس چوپانی، شال سبزی برگردنش و گیوه به پایش پشت سرم ایستاده .« آمدم بگم پشت سرم چیکار می کنی، که دیدم یکدفعه غیبش زد و هر چی به دور و برم نگاه کردم ندیدمش.» در همین لحظه حسین آرام شده بود و دیگر گریه نمی کرد. 🎋🪴هیچ وقت روی فرش نماز نمی خواند، همیشه گوشه فرش را تا می زد و روی زمين نماز می خواند. می گفتم: «مادرجان!پاهات درد می گیره، سردت می شه روی زمين نماز نخون.» می گفت: «نه! من اگه روی فرش نمار بخونم از خدا دور ميشم.» 🎋🪴اگر کسی بهش می گفت: «خدا تو را نگه داره، می گفت: شما را به خدا به من نگید خدا نگهت داره؛ بگید شهیدت کنه.» 🎋🪴نماز شبش ترک نمی شد؛ شبی داشت نماز شب می خواند، احساس کردم خیلی نمازش طول کشیده، رفتم تا به او سری بزنم ، در حال سجده بود، صدایش کردم، جوابی نداد، تکان نمی خورد، انگار مُرده بود، رفتم تکانش دادم ولی هیچ عکس العملی نشان نداد، خیلی ترسیدم با خودم گفتم: «نکنه حسینِ من، مُرده باشه؛» هِی تکانش می دادم و صدایش می زدم محکم به صورتش می زدم ولی انگار نه انگار. اصلاً کوچکترین حرکتی نمی کرد. نمی دانستم چه کار کنم رفتم یک سطل آب گرفتم و ریختم روی صورتش. كم كم چشمانش را بازكرد. طفلک در حال سجده و راز و نیاز بود که از حال رفته بود. 🎋🪴یک شب قبل از شروع عملیات بیت المقدس حسین تو سنگر خوابیده بود، دوستانش وارد سنگر می شوند، با ورودشان در سنگر بوی عطر و گلاب مستشان می کند؛ بوی عطر از بدن حسین بود آنقدر از این بو مست شده بودند که حسین را از خواب بیدار کردند، به او گفتند:«حسین! این چه عطری ست که زده ای؟ چقدر خوش بوست ، گیج مان کرده. بده تا ما هم بزنیم.» حسین با چشمانی خواب آلود گفت:«عطر کجا بود؟ اصلاً من عطری ندارم؟ دیوانه شدید؟ بیائید مرا بگردید.» ولی دوستانش قبول نمی کردند، لحظاتی گذشت ، حسین کاملاً هوشیار شده بود و به دوستانش با تُندی گفت: «چرا مرا از خواب بیدار کردید؟ داشتم خواب می دیدم.» گفتند:«چه خوابی؟» نگفت. با اصرار زیاد حسین را به حرف آوردند. 🎋🪴حسین با چشمانی اشک بار گفت: «امام زمان(عج) را سوار بر اسب سفید در خواب دیدم که به من گفت: به زودی شهید می شوی.» خواب امام زمان(عج) او را خوش بو کرده بود. 🎋🪴دوستانش می گفتند: « در حین عملیات تیری به حسین خورد و حسین را به زمین انداخت. او با همان حال قرآن را باز کرد و مشغول به تلاوت قرآن شد بچه ها می خواستند او را به عقب برگردانند ولی او مخالفت کرد» 🎋🪴حسین گفت: «بچه ها با من کاری نداشته باشید مگه امام زمان (عج) را نمی بینید بروید جلو پیش امام زمان(عج)، مرا وِل کنید.» 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 https://eitaa.com/BandeParvaz