باند پرواز 🕊
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🖤🖤🖤🍃 🍃🖤🖤🍃 🍃🖤🍃 🍃🍃 🍃 #روز_اول_چله ۱۸ مرداد ۱۴۰۱ ۱۱ محرم ۱۴۴۴ ▪️شهید محسن حججی▪️(سالگرد شه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🖤🖤🖤🍃
🍃🖤🖤🍃
🍃🖤🍃
🍃🍃
🍃
#روز_دوم_چله
✍
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
۱۲ محرم ۱۴۴۴
▪️شهید حسین معزغلامی▪️
▪️شهید احمدرضا معینی ▪️
#باند_پرواز♡
🍃
🍃🍃
🍃🖤🍃
🍃🖤🖤🍃
🍃🖤🖤🖤🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام و عرض ادب
به دلایلی
دیروز زندگینامه شهید علی محمد معینی
ارسال نشد
خدمتتون ارسال میشه
و بعد از آن زندگینامه شهدای امروز♥️✨
🌿شهید علی محمد معینی 🌿
نام پدر✨ آقابابا
تاریخ تولد ✨۱۲۹۸/۰۶/۰۶
وضعیت تاهل✨ متأهل
تاریخ شهادت✨۶۶/۰۵/۰۹
نوع عضویت✨نیروی مردمی
عملیات✨درگیری با مزدوران سعودی
محل شهادت✨مکه معظمه
محل دفن✨کربکند
تحصیلات✨ ابتدایی
شغل✨آزاد
سن✨۶۹ سال
🖊️ *زندگینامه*
▪️علی محمد در خانواده ای کشاورز و زحمتکش در کربکند متولد شد . از همان کودکی با کار مأنوس و به همراه پدر در بیابان ها به شغل خارکنی برای تهیه آتش مشغول بود .
در سن ۲۰ سالگی برای کار در شرکت نفت به شهر خوزستان رفت . آنقدر با ایمان و دیندار بود که حتی گرمای ۵۰ درجه خوزستان مانع از روزه گرفتنش نمی شد📿 . بعد از بازنشستگی در سن ۶۰ سالگی به زادگاهش کربکند آمد و مدتی بعد برای زیارت خانه خدا و حج واجب عازم مکه مکرمه شد .🌹
سرانجام در جمع خونین حاجیان در سال ۱۳۶۶ در حالیکه بیرق برائت از مشرکین در دست داشت با لباس خونین احرام ، دعوت حق را لبیک گفت .
🔺 *مهمانی خدا 🔻*
سالها بود که برای رسیدن چنین روزی لحظه شماری میکرد . بزرگترین آرزوی زندگی اش زیارت خانه خدا بود .✨
بالاخره به آرزویش رسید . روزی که قرار بود در مکه مراسم برائت از مشرکین انجام شود حضور داشت . یک پرچم بزرگ و سنگین بود که رویش نوشته بودند « *الموت لأمریکا* » به خاطر بزرگی و سنگینی پرچم کسی حاضر به برداشتن آن نبود . علی محمد به یکی از همسفر های دولت آبادی خود گفت ما بوه برخواریم ، بنیه قوی ای داریم ، بیا با کمک هم پرچم را بلند کنیم 🏴 . باهم پرچم را برداشتند و حرکت کردند و در میانه راه برای خستگی ایستادند .
باند پرواز 🕊
🌿شهید علی محمد معینی 🌿 نام پدر✨ آقابابا تاریخ تولد ✨۱۲۹۸/۰۶/۰۶ وضعیت تاهل✨ متأهل تاریخ شهادت✨۶۶/۰۵/
ناگهان گلوله ای به سمتشان شلیک شد و در نزدیک خانه خدا به مهمانی خود خدا رفتند💔
🔺 *پشتکار* 🔻
از همان سن ۷ سالگی به همراه پدرش کشاورزی میکرد و در بیابان های اطراف به شغل خارکنی برای داغ کردن حمام مشغول بود ، در انجام واجبات دینی سختگیر بود و پشتکار بالایی داشت 📿، روزهای بسیار گرمی در هوای ۵۰ درجه خوزستان برای کار در شرکت نفت سپری میکرد حتی یک روز هم روزه هایش از قلم نیفتاد.🍃
قبل از اینکه به مکه بروند برای نوشتن وصیت نامه نزد شیخ رضا معینی رفت ایشان از او پرسید چقدر نماز و روزه قضاداری و او گفت:« هیچ ! نماز هایم را تمام خوانده ام و روزه هایم را هم در گرمای ۵۰ درجه خوزستان گرفته ام ».
📚برگرفته از کتاب پلاک های ماندگار📚
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🖤🖤🖤🍃 🍃🖤🖤🍃 🍃🖤🍃 🍃🍃 🍃 #روز_دوم_چله ✍ ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ ۱۲ محرم ۱۴۴۴ ▪️شهید حسین معزغلامی▪️ ▪️شه
🖤🕊زیارت نامه ی شهدا🕊🖤
🌹اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
🖇️ زندگینامه 🖇️
📌ششم فروردین ماه سال 1373 در امیدیه اهواز(پایگاه پنجم شکاری)چشم ب جهان گشود.
سال ۹۱ ایشان وارد دانشگاه افسری امام حسین علیه السلام شدند .
ایشان دائما برای اعزام به مناطق جنگی اصرار داشته و بسیار پافشاری مینمودند .
فتنه ۸۸ و دیدن گریه های سید مظلوم امام خامنه ای🥺، حسین را که تنها ۱۵ سال داشت جذب بسیج کرد و در درگیری با عناصر فتنه در همان سال از ناحیه کتف آسیب دید که هرگز قابل درمان نبود.
با رسیدن به سن دانشگاه و علی رغم برخورداری از رتبه خوب کنکور، وی که در دانشگاه امام حسین(ع)نیز شرکت کرده بود✨
در سن ۱۸ سالگی به این دانشگاه رفته و با طی مراحل علمی به بهترین نحو و با بالاترین نمرات، به انتخاب خود وارد سپاه قدس شد.🌺
در همان سال های دانشجویی به عنوان آموزش دهنده ارشد به عراق و سوریه اعزام شد و پس از اتمام تحصیلات، با عنوان مستشار نظامی ۳ مرتبه به سوریه و یک بار به عراق اعزام شده و به خیل مدافعان حرم پیوست.💔
🔹حسین، در سالروز تولد ۲۳ سالگی اش در روز جمعه ۴ فروردین ماه سال 1396 در منطقه حماء سوریه به شهادت رسید.3 تیر به چشم چپ، گونه راست و کتفش اصابت نمود.
به دلیل موقعیت بد حضور وی در سنگلاخ، دندان ها و استخوان پایش نیز هنگام سقوط به زمین شکسته و پیکر وی چندساعتی تا برگشت به نیروهای ایرانی(مقاومت) بر زمین مانده بود.😭
پیکر پاکش را در هشتم فرودین ماه در قطعه50 بهشت زهرا(س) به خاک سپردند.🌿
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
🏴 *شهدای حسینی 🏴*
◾دوسال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم کردن باید برم بخونم...گفتم بریم
با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا ..وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده..حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه ...نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ...
◼️وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن😳 و یک نفر مشغول قران خوندنه ...بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ...چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت..برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته ؟گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم ..گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه ..🖤
🌷یادشهداباصلوات🌷
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
📿الهی بالرقیه(س)📿
🔹گفتم: حسین دارم از استرس میمیرم...گفت: یه ذکر بهت میگم هر بار گیر کردی بگو، من خیلی قبولش دارم: گرهی کار منم همین باز کرد (آخه خودشم به سختی اجازهی خروج گرفت) گفتم: باشه داداش بگو. گفت: تسبیح داری؟ گفتم: آره، گفت: بگو "الهی بالرقیه سلام الله علیها"، حتما سه سـاله ی ارباب نظر میکنه، منتظرتم ...
و قطع کردم چشممو بستم شروع کردم:
الهی بالرقیه سلاماللهعلیها
الهی بالرقیه سلاماللهعلیها
۱۰تا نگفتم که یهو گفتن: این پنج نفر آخرین لیسته؛ بقیهاش فردا، توجه نکردم همینجور ذکر میگفتم که یهو اسمم رو خوندن.
بغضم ترکید با گریه رفتم سمت خونه حاضر شم، وقتی حسین رو دیدم گفتم: درست شد، اشک تو چشمش حلقه زد🥺 و گفت:
"الهی بالرقیه سلام الله علیها"
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک لحظه بزن بر رخ من خنده که یک عمر
با یاد لبت خنده کنان اشک ببارم...
🥀شهید حسین معزغلامی🥀
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
جدی گرفته ایم زندگی دنیایی را
و شوخی گرفته ایم قیامت را،
ڪاش قبل از اینڪه بیدارمان ڪنند؛
بیدارشویـــم......🖇️🌿
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
مداحی شهید معزغلامی🥺🖇️
#پیشنهاد_دانلود
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
🌿شهید احمد رضا معینی 🌿
نام پدر ✨ براتعلی
تاریخ تولد✨۴۶/۰۱/۰۵
وضعیت تاهل✨ متاهل
تاریخ شهادت ✨۶۵/۰۶/۱۵
نوع عضویت✨بسیج
عملیات✨کربلای۳
محل شهادت✨فاو
محل دفن✨ کربکند
تحصیلات✨ راهنمایی
شغل ✨آزاد
سن✨۱۹ سال
🖊️ *زندگینامه*
▪️احمدرضا در فروردین ماه ۱۳۴۶ در خانواده ای مذهبی و کشاورز در کربکند به دنیا آمد. در کنار تحصیل کمک حال پدر بود تا اینکه پدرش بیمار و بر اثر سکته بدنش فلج شد ❤🩹. احمدرضا علاوه بر پرستاری برای گذران زندگی جدی تر کار کرد و مدتی هم برای سیفی کاری و در آمد بیشتر به خوزستان رفت . سال ۱۳۶۲ پدر را از دست داد و مسئولیت یک خانواده ۸ نفره بر عهده اش گذاشته شد . در پایگاه شهید رجائی کربکند فعالیت می کرد و در پادگان شهید منتظری آموزش نظامی دید.🥀 شور و اشتیاق بسیاری به جبهه رفتن داشت ولی سرپرستی خانواده در الویت بود . در تیرماه ۶۵ ازدواج کرد و خیلی زود داوطلبانه راهی جبهه شد 🚶🏻♂️ .
در واحد یگان دریایی لشکر امام حسین (ع) خدمت می کرد که در عملیات کربلای سه در تاریخ ۱۳۶۵/۰۶/۱۵ بر اثر ترکش توپ به آرزوی دیرینه اش رسید 🕊️
🔺 *تاریخ شهادت 🔻*
بعد از فوت پدر خانه صفای قبل را نداشت . چندین سال از ساختش می گذشت و نیاز به یک تعمیر اساسی داشت . در و دیوار های رنگ و رو رفته انگار غم مادر را سنگین تر می کرد 💔 احمدرضا تصمیم گرفت قبل از اینکه دوباره به جبهه برود دستی به سر و روی خانه بکشد و در و دیوار ها را رنگی تازه بزند . در حال نقاشی کردن بود که مادر برایش میوه آورد تا خستگی در بیاورد 🌿. احمدرضا تکیه به دیوار و رو به مادر گفت :
باند پرواز 🕊
🌿شهید احمد رضا معینی 🌿 نام پدر ✨ براتعلی تاریخ تولد✨۴۶/۰۱/۰۵ وضعیت تاهل✨ متاهل تاریخ شهادت ✨۶۵/۰۶/
« ان شاءالله چند روز دیگر رنگ کردن خانه تمام می شود و من به جبهه می روم ، البته با اجازه شما . اگر هم شهید شدم دوست دارم مراسمم را در این خانه بگیرید و به یاد من در همین اتاق دعای کمیل برگزار کنید .»🖤 در دفترچه یادداشتش که داشت قبل از عروج تاریخ شهادتش را با خودکار قرمز نشانه گذاشته بود . شهد شیرین شهادت گوارایش باد .
🔺 *عشق امام* 🔻
قلبش به عشق امام می تپید، در تظاهرات و جریان های انقلاب شرکت مستمر داشت . در پایگاه شهید رجائی بسیجی فعال بود و مرتبا در کلاسهای آموزش قرآن و احکام شرکت میکرد ، تا اینکه پدر بیمار و از کار افتاده شد احمدرضا با جان و دل ، پرستاری پدر را انجام می داد 🌺
او حالا باید سرپرستی خانواده و ۷ فرزند کوچکتر از خودش را به عهده می گرفت و نان آور خانه می شد .
برای کار کشاورزی به اهواز رفت و فصل استراحت که به خانه بر می گشت بی کار نمی نشست و روی ماشین آلات کشاورزی برای دیگران کار می کرد انگار خودش را فراموش کرده بود و تمام هم و غمش خانواده اش بود 🥀 که مبادا به آنها سخت بگذرد ؛ بسیار مهربان بود و به مادر خیلی احترام می گذاشت تا حدی که وقتی می خواست به جبهه برود مادر به خاطر مشکلات متعدد زندگی شان مانع رفتن او شد و احمدرضا پا روی عقل و دلش گذاشت و فقط به خاطر لبخند رضایت مادر به خانه برگشت ، هرچند تمام فکر و ذهنش جبهه بود .......😔
📚برگرفته از کتاب پلاک های ماندگار📚
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🖤🖤🖤🍃 🍃🖤🖤🍃 🍃🖤🍃 🍃🍃 🍃 #روز_دوم_چله ✍ ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ ۱۲ محرم ۱۴۴۴ ▪️شهید حسین معزغلامی▪️ ▪️شه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🖤🖤🖤🍃
🍃🖤🖤🍃
🍃🖤🍃
🍃🍃
🍃
#روز_سوم_چله
✍
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
۱۳ محرم ۱۴۴۴
▪️شهید عباس آسیمه▪️
▪️شهید مصطفی اسدی ▪️
#باند_پرواز♡
🍃
🍃🍃
🍃🖤🍃
🍃🖤🖤🍃
🍃🖤🖤🖤🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
تاریخ تولد▪️1368/4/10
محل تولد▪️تهران
تاریخ شهادت▪️ 1394/10/21
محل شهادت▪️خان طومان
وضعیت تأهل▪️مجرد
تحصیلات▪️کارشناسی مدیریت بازرگانی
🖇️ *زندگینامه* 🖇️
عباس در سال 1368 به دنیا آمد. مثل همه کودکان به تحصیل علم همت گماشت و بعد از اخذ مدرک دیپلم در بخش هوا و فضای سپاه مشغول خدمت شد ایشان فارغ التحصیل رشته مدیریت بازرگانی دانشگاه آزاد قزوین بودند. خیلی به هیئت و حضور در مساجد و ذکر اهل بیت(ع) علاقه داشت. او همیشه با وضو و مراقب رفتارش با دیگران به خصوص نامحرمان بود✨. آسمیه در جوانی به استخدام سپاه پاسداران درآمد. مدتی به عنوان تیرانداز نمونه انتخاب شد. به علوم اسلامی علاقه مند بود. لذا به مطالعه کتاب های حوزه روی آورد. در دی ماه سال 1394 داوطلبانه برای حراست از حرم آل الله به سوریه رفت و در روز بیست و یکم دی ماه سال 1394 در سن 26 سالگی در حلب جان به جان آفرین تسلیم کرد. پیکر پاکش پس از ۷ سال ، به تازگی به وطن بازگشت 🌿
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
*📚به روایت مادر* 📚
عباس سخنی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و رفتنش را نبینم❤🩹.آن شب چند بار تماس گرفت وقتی متوجه حال خراب من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد. او به من گفت مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم شهید خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام. 🥺پس بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد علی اکبر امام حسین(ع) گریه کن. 💔می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند در حقیقت می روند تا دشمن به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان ایران است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا امنیت در کشور ما همچنان ادامه یابد.🥀
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
📚 *به روایت برادر* 📚
15 دی ماه 1394 از خانه رفت و 16 دی به سوریه پرواز کرده بودند. 🕊️تنها پنج روز بعد طبق پیش بینیهایش در روز 21 دی ماه به شهادت رسید. عباس قبل از اعزامش گفته بود که من بروم خیلی زود شهید میشوم. مادرم که این حرف را شنید به او گفت چرا شهید شوی. برو به جنگ و برگرد. اما عباس گفت در سوریه چیزی جز شهادت در انتظارش نیست.😭 یادم است شب چهارم دی ماه با هم خلوت کردیم. خیلی از حرفهایش را با من در میان می گذاشت. غیر از برادری مثل دو تا دوست بودیم. آن شب به من گفت: تمام شد. گفتم چی تمام شد؟ گفت شهادت نزدیک است. آرام ضربهای به شانهاش زدم و گفتم اول رضایت پدر و مادرت را بگیر بعد. گفت قانونی هم که حساب کنیم از 22 سالگی دیگر کسب اجازه والدین مطرح نیست. فهمیدم که تصمیمش جدی است. چند روز بعد رفت و نهایتا پنج روز بعد از اعزامش در خان طومان به همراه شهدایی مثل عباس آبیاری، میثم نظری، مهدی حیدری، مصطفی چگینی، مجید قربان خانی، محمد آژند و. . . به شهادت رسیدند.💔 مقاومت آن ها باعث شده بود تا خیلی از نیروها اسیر یا کشته نشوند. برادرم جزو 15 نفری بود که روی یک تپه مقاومت میکردند و از میان آن ها 13 نفر شهید و دو نفر مجروح شدند.
یکی از دوستانش برای ما تعریف می کرد که در سوریه سختی زیاد کشیدیم و چند روزی بود که به جز چند خرما چیزی برای خوردن نبود اما عباس همیشه لبخند می زد و می گفت زیاد فکرش را نکنید درست می شود. 🌿دوستانش می گفتند
باند پرواز 🕊
📚 *به روایت برادر* 📚 15 دی ماه 1394 از خانه رفت و 16 دی به سوریه پرواز کرده بودند. 🕊️تنها پنج روز ب
🌿دوستانش می گفتند عباس و ۳ نفر دیگر بالای تپه ای رفته بودند و شجاعانه می جنگیدند تا از کشته شدن افراد بیشتر جلوگیری کنند. او از قلب و پهلو تیر خورد و در نهایت به آرزوی دیرینه اش رسید و جام شهادت را از دست مولای بی کفن نوشید 🥺
☁️⃟🕊️¦⇢https://chat.whatsapp.com/FlxH5n39D5rKAd4hYj4IP8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاد_دانلود🥺💔
تا کی باید هی تو خودم بریزم ؟؟!!😭
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
🌿شهیدعباس آسیمه 🌿
▪️ازش پرسیدن چرا همیشه دست به سینهای؟
گفت نوکر امام حسین (ع) باید همیشه دست به سینه باشه🖇️
برادرش میگفت عباس زیاد به تزکیه نفس میپرداخت مثلا از یک ماه ۲۰ روزش را روزه بود، او از خدا خواسته بود اگر لیاقت شهادت هم نداشت مـرگش را در روضههای امام حسین (ع) قرار دهد.💔
#الگوی_خودسازی🦋
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🖤🖤🖤🍃 🍃🖤🖤🍃 🍃🖤🍃 🍃🍃 🍃 #روز_سوم_چله ✍ ۲۰ مرداد ۱۴۰۱ ۱۳ محرم ۱۴۴۴ ▪️شهید عباس آسیمه▪️ ▪️شهید
🌿شهید مصطفی اسدی🌿
نام پدر ✨حسن
تاریخ تولد✨۱۳۴۰/۰۷/۰۲
وضعیت تاهل✨متاهل
تاریخ شهادت ✨۱۳۶۵/۰۲/۹
نوع عضویت ✨سپاه
عملیات✨صاحب الزمان (تکمیلی والفجر۸)
محل شهادت✨فاو
محل دفن✨دولت آباد
تحصیلات✨دیپلم
شغل✨پاسدار
سن✨۲۵ سال
▪️ زندگینامه▪️
مصطفی در مهرماه سال ۱۳۴۰ در شهرستان دولت آباد زندگی را آغاز نمود.
از همان کودکی یار و غمخوار پدر و مادر بود و همواره می کوشید قلبش را از نفاق و عملش را از ریا و زبانش را از دروغ و چشمش را از خیانت پاکیزه گرداند 📿.با سن کمی که داشت برای نابودی نظام طاغوت در اکثر راهپیمایی ها شرکت می جست و همزمان با پیروزی انقلاب به عضویت کمیته انقلاب اسلامی در آمد .
با شروع جنگ در کردستان برای حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب به دفاع برخواست . 💖
او که دستورات ولایت فقیه را باجان و دل پذیرا بود به عنوان بسیجی عازم جبهه های جنوب شد و در عملیاتهای فتح المبین ، بیت المقدس ، رمضان ، محرم ، والفجر مقدماتی ، خیبر و بدر حماسه آفرید تا سرانجام در عملیات والفجر ۸ در جنوب شهر فاو بر اثر اصابت ترکش خمپاره و گلوله در تاریخ ۱۳۶۵/۲/۹ پذیرای شهادت شد .💔
🔺 *یک دنیا تواضع* 🔻
گاهی اوقات بعد از خوردن شام ، ظرفها در گوشه سنگر نشسته میماند و از شدت خستگی خوابمان می برد .
صبح که بیدار می شدیم خبری از ظرف های نشسته نبود .🧐
یک شب بعد از خوردن شام خودم را به خواب زدم تا سر از ماجرا در بیاورم . کمی که از شب گذشت صدای به هم خوردن ظرف ها را شنیدم . گوشه چشمم را باز کردم ، مصطفی را دیدم که با یک دنیا تواضع و دور از چشم همه ظرف ها را تمیز می کند.
باند پرواز 🕊
🌿شهید مصطفی اسدی🌿 نام پدر ✨حسن تاریخ تولد✨۱۳۴۰/۰۷/۰۲ وضعیت تاهل✨متاهل تاریخ شهادت ✨۱۳۶۵/۰۲/۹ نوع ع
🔺مراقب بیت المال🔻
از ارتفاعات هزار قله، قصد جابجایی و انتقال به سمت جبهه های جنوب را داشتیم و هر کداممان، وسیله ای را جمع می کردیم . در آن شلوغی حواس هرکس به وسایلش بود که داشت جابجا می کرد . صدای مصطفی را شنیدیم که گفت «نفت ها نریزد» وقتی دقت کردیم دیدیم لابهلای وسایل فانوسی کج شده است و نفت هایش قطره قطره روی زمین میریزد.🥀
در آن میان تنها چشم های تیزبین آقا مصطفی مراقب اموال بیت المال مسلمین بود .🍃
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🖤🖤🖤🍃 🍃🖤🖤🍃 🍃🖤🍃 🍃🍃 🍃 #روز_سوم_چله ✍ ۲۰ مرداد ۱۴۰۱ ۱۳ محرم ۱۴۴۴ ▪️شهید عباس آسیمه▪️ ▪️شهید
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🖤🖤🖤🍃
🍃🖤🖤🍃
🍃🖤🍃
🍃🍃
🍃
#روز_چهارم_چله
✍
۲۱ مرداد ۱۴۰۱
۱۴ محرم ۱۴۴۴
▪️شهید رسول خلیلی▪️(سالگرد قمری شهادت)
▪️شهید محمود عرب ▪️
#باند_پرواز♡
🍃
🍃🍃
🍃🖤🍃
🍃🖤🖤🍃
🍃🖤🖤🖤🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
⭕ سلام و عرض ادب در پیامرسان ایتا نقصی به وجود آمده که متاسفانه امکان ارسال مطالب نیست ، ان شاءالله در صورت برطرف شدن نقص به زودی مطالب ارسال می شود ⭕