بعد از شهادت مصطفے از مادرشهید پرسیدن:
"حالا كه بچه ات شهید شده میخواے چیكار کنے؟"
ایشونم دست گذاشتن روے شونه ی نوه شون و گفتن:
"یہمصطفےدیگہتربیتمےڪنم🖐🏻"
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#سالروزشهادت 🕊🥀
.
شب ۲۵شهریور ساعت ۱۱:٣٠ شب وقتی وارد بخش شدم آقا مصطفی با یه ذوقی اومد بالا سرم گفت :بچه رو دیدی؟
گفتم: نه
گفت:انقدر قشنگه سرخ و سفید
وقتی آوردنش از زیر پتوی صورتی یه دست سفید کوچولو بیرون بود، وقتی پتو رو کنار زدم دختر قشنگ وسفید با لبای سرخ؛
گفته بودم که روز چهارشنبه برای من روز خوبیه؛
هیئت حضرت ابوالفضل
تولد دخترمون هم چهارشنبه
نمیدونی چه برکتیه!
امروز هوا صاف و آفتابی بود
از دوساعت پیش با تولد دخترمون بارون شدیدی می باره.
انقدر ذوق داشت که تا وقتی بیمارستان بودیم
آقا مصطفی که وارد اتاق می شد فاطمه خانم رو بغل میکردند تا زمانی که از بیمارستان بیرون میرفت.
وقتی هم که از بیمارستان اومدیم خونه ده روز اول شبها کارهای بچه رو انجام میداد
میگفت شب نوبت منه شما بخواب.
هر وقت فاطمه خانم( از نوزادی تا قبل از شهادت اقا مصطفی)
هر بار گریه میکرد بچه رو بغل میکرد میگفت:بیا دردودلات رو به بابات بگو
بیا عزیزم بیا با هم حرف منطقی پدر دختری بزنیم
همه می خندیدن که این نوزاده یا بچه کوچیکه
حرف منطقی!
دردودل!.....
کاش میشد عکس ها را درست و ملموس توصیف کرد
کاش میشد این ذوق اقا مصطفی وقتی فاطمه خانم تو بغلش بود رو توصیف کرد
گاهی فکر میکنم آقا مصطفی انقدر بچه ها رو دوست داشت
وقتی به بچه ها نگاه میکرد ذوق رو میشد حتی در نگاهش دید.
چطور تونست..............
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#سالروز_شهادت 🕊🥀
.
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
روز ۱۹ شهریور سال ۸۶
وقتی رفتیم برای گرفتن عکس های عروسی تو مسیر گفت:عزیز فقط بخاطر شما قبول کردم
من اصلا از این کارا خوشم نمیاد.
عکاس میگفت اگه باغ نباشه عکس های آتلیه زیاد نمیشه
کلی سر باغ رفتن ناراحت بود و قبول نمیکرد
خانم عکاس تماس گرفت ،باغ یکی از اقوام ما که روز عروسی شما خونه نیستن رو هماهنگ کردم .
وقتی رسیدیم باغ
گفت:لطفا پیاده نشو؛
خودش اول رفت همه جا رو چک کرد که دیدی نداشته باشه حتی بین دو درب
بعد اومد در ماشین رو باز کرد
و گفت: خیالم راحت شد بیا پایین
این همه حساسیت آقا مصطفی خیلی دلگرمم میکرد به انتخابی که کردم.
شب ،بعد از جشن عروسی و خدا حافظی
وقتی رسیدیم خونه
برای بدرقه مهمان ها رفتم تا جلوی در
وقتی برگشتم دیدم آقا مصطفی گریه میکنه ؛!
گفتم: گریه میکنی؟
گفت :هیچ وقت فکر نمیکردم تو دنیا بتونم کسی رو انقدر دوست داشته باشم.
این علاقه روز به روز بیشتر میشد؛
طوری که شب قبل از شهادتش
به یکی از دوستانش وصیت میکنن
که بعد از شهادتش توی معراج شهدا
منو خانمم دیدار خصوصی داشته باشیم .
وقتی پیکرشون اومد تهران روز دیدار معراج شهدا
آخر دیدار مسئولین معراج گفتن همه برن فقط همسر شهید بمونه
من نمیدونستم که این درخواست آقا مصطفی بوده .
دیدار خصوصی........
علاقه...................
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#سالروزشهادت 🕊🥀
.
همیشه تاکید داشت يه شهید انتخاب کنید..
برید دنبالش بشناسیدش
باهاش ارتباط برقرار کنید
شبیهش بشيد،
حاجت بگیرید شهید میشید🕊 :)))
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سالروز_شهادت🕊🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
4.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🕊
رفیقان میروند نوبت به نوبت..💔
وارزقنا الشهادة في سبیلک یا مولای..🤲
#روز_نهم_رمضان ...
بیاد شهید روز #نهم_محرم...
#شهید_مصطفی_صدرزاده...
یه صلوات برای شهید عزیزمون بفرستید...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
به یاد شهیدی که حتی فطریه عید فطرش را هم متفاوت حساب میکرد...
هر سال صبح عید فطر موقع دادن زکات فطریه که میشد
ما که بیشتر مصرف نون داشتیم ولی آقا مصطفی برنج حساب میکردند
و برای هر کیلو برنج، مبلغی که اعلام میکردند رو حساب نمیکردن
همون مبلغی که خودشون برنج میفروختن حساب میکردن
برنج ایرانی درجه یک!
میگفتم خب وقتی مبلغی رو اعلام میکنند همان را حساب کن
میگفت من همان مبلغ که برنج خوب میفروشم، حساب میکنم
بعد هم با یه حالت ذوقی میگفت
"بده سه کیلو برنجی که میخواهی بدی برنج خوب درجه یک ایرانی بدی؟
باور کن کلی دعات میکنند" 😊
دسته گلی از صلوات به نیابت از شهید، هدیه میدهیم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🌸الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم🌸
به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#ماه_رمضان #عید_فطر
https://eitaa.com/BandeParvaz
.
📌مصطفی خیلی مقید به #روزه های مستحبی بود.
#دهه ی اول #ذی_الحجه سال ۸۴ را به مدت هشت روز روزه گرفت... ایامی که روزه بود فعالیـــــت کاری بسیـــــاری داشت...
کارهای پایگاه و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود...
عصر روز هشتم اومـــــد منزل ، مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز
نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش که از پایـــــگاه بسیج تماس گرفتن
ازش خواهش کردم ، روزه هستی بذار بعد از افطار برو😔 الان نزدیک افطاره
#گفت: لطفش به اینه که با زبان روزه برا خـــــدا قـــــدم برداری ، تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم...
هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه صدای مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو، بالای سر مصطفی دیدم، که از پله ها پرت شده بود پایین و تمام سروصورتش خونی شده بود😭
بهش گفتم : دورت بگردم خدا راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی...
اما
#مصطفی داشت خودش رو برای امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه بالایی برسه ....
ان شاالله خداوند به ما هم چنین توفیقی عنایت فرماید...
#روایت_از_مادرشهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌱🕊@BandeParvaz
.
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
🌹🍃🌹🍃🌹
یک صدای بهشتی را میشنوید
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌱🕊@BandeParvaz
.
#اسم_تو_مصطفاست
می گفت:
بچه ها برام دعا کنید ..
اگه شهیدبشم دستم خیلی بازتر میشه
بیشتر می تونم کارفرهنگی کنم :)
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
روز ۱۹ شهریور سال ۸۶
وقتی رفتیم برای گرفتن عکس های عروسی تو مسیر گفت:عزیز فقط بخاطر شما قبول کردم
من اصلا از این کارا خوشم نمیاد.
عکاس میگفت اگه باغ نباشه عکس های آتلیه زیاد نمیشه
کلی سر باغ رفتن ناراحت بود و قبول نمیکرد
خانم عکاس تماس گرفت ،باغ یکی از اقوام ما که روز عروسی شما خونه نیستن رو هماهنگ کردم .
وقتی رسیدیم باغ
گفت:لطفا پیاده نشو؛
خودش اول رفت همه جا رو چک کرد که دیدی نداشته باشه حتی بین دو درب
بعد اومد در ماشین رو باز کرد
و گفت: خیالم راحت شد بیا پایین
این همه حساسیت آقا مصطفی خیلی دلگرمم میکرد به انتخابی که کردم.
شب ،بعد از جشن عروسی و خدا حافظی
وقتی رسیدیم خونه
برای بدرقه مهمان ها رفتم تا جلوی در
وقتی برگشتم دیدم آقا مصطفی گریه میکنه ؛!
گفتم: گریه میکنی؟
گفت :هیچ وقت فکر نمیکردم تو دنیا بتونم کسی رو انقدر دوست داشته باشم.
این علاقه روز به روز بیشتر میشد؛
طوری که شب قبل از شهادتش
به یکی از دوستانش وصیت میکنن
که بعد از شهادتش توی معراج شهدا
منو خانمم دیدار خصوصی داشته باشیم .
وقتی پیکرشون اومد تهران روز دیدار معراج شهدا
آخر دیدار مسئولین معراج گفتن همه برن فقط همسر شهید بمونه
من نمیدونستم که این درخواست آقا مصطفی بوده .
دیدار خصوصی........
علاقه...................
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌱🕊@BandeParvaz
.
شب ۲۵شهریور ساعت ۱۱:٣٠ شب وقتی وارد بخش شدم آقا مصطفی با یه ذوقی اومد بالا سرم گفت :بچه رو دیدی؟
گفتم: نه
گفت:انقدر قشنگه سرخ و سفید
وقتی آوردنش از زیر پتوی صورتی یه دست سفید کوچولو بیرون بود، وقتی پتو رو کنار زدم دختر قشنگ وسفید با لبای سرخ؛
گفته بودم که روز چهارشنبه برای من روز خوبیه؛
هیئت حضرت ابوالفضل
تولد دخترمون هم چهارشنبه
نمیدونی چه برکتیه!
امروز هوا صاف و آفتابی بود
از دوساعت پیش با تولد دخترمون بارون شدیدی می باره.
انقدر ذوق داشت که تا وقتی بیمارستان بودیم
آقا مصطفی که وارد اتاق می شد فاطمه خانم رو بغل میکردند تا زمانی که از بیمارستان بیرون میرفت.
وقتی هم که از بیمارستان اومدیم خونه ده روز اول شبها کارهای بچه رو انجام میداد
میگفت شب نوبت منه شما بخواب.
هر وقت فاطمه خانم( از نوزادی تا قبل از شهادت اقا مصطفی)
هر بار گریه میکرد بچه رو بغل میکرد میگفت:بیا دردودلات رو به بابات بگو
بیا عزیزم بیا با هم حرف منطقی پدر دختری بزنیم
همه می خندیدن که این نوزاده یا بچه کوچیکه
حرف منطقی!
دردودل!.....
کاش میشد عکس ها را درست و ملموس توصیف کرد
کاش میشد این ذوق اقا مصطفی وقتی فاطمه خانم تو بغلش بود رو توصیف کرد
گاهی فکر میکنم آقا مصطفی انقدر بچه ها رو دوست داشت
وقتی به بچه ها نگاه میکرد ذوق رو میشد حتی در نگاهش دید.
چطور تونست..............
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌱🕊@BandeParvaz
.
ازش پرسیدم : دوست داری روی قبرت چی بنویسن؟!
کمی فکر کرد و گفت:
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟!
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟!
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی...
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند؟!
در نهایت هم همین شعر روی مزارشون نوشته شد🥺
به روایت دوست شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz