ما آمده بود. وقتی از موزه و آثار شهید خیزاب دیدن کرد آنقدر تحت تاثیر قرار گرفت که یک روز او را سر مزار شهید خیزاب وقتی که با حجاب کامل بود دیدم او را نشناختم. عکسش را نشانم داد. او آنقدر تحت تاثیر آن حال و هوا قرار گرفته بود که تصمیم گرفت چادر به سر کند. مهمتر اینکه او با یک طلبه نیز ازدواج کرد و من به این فکر کردم که شهدا چقدر میتوانند در افکار مردم تاثیر گذار باشند.
افکار مردم و میل آنها به تغییر و خوبی باید هدایت شود، تلاش ما باید بیشتر از تلاش دشمن باشد. رسانههای گروهی خصوصأ تلویزیون خیلی میتوانند در این زمینه تاثیر گذار باشند.
آرزوی یک سفر دیگر با آقا مسلم؛ حسرتی که میماند
تسنیم: آیا تا حالا پیش آمده که آرزو کنید کاش زمان به عقب بازمیگشت و کاری میکردم؛ حسرت چه چیزی بیشتر به دل شما مانده است.
رنجبر:همانطور که گفتم هیچ وقت بین ما مشکلی پیش نیامد، همیشه میگویم خدا را شکر که هیچ وقت حسرت نمیخورم حتی زمانهایی که ایشان سرماخوردگی عادی داشتند من تا صبح بالای سرش بیدار میماندم و اصلا خسته نمیشدم. زندگی ما اصلأ جای حسرت نگذاشت. فقط برای زیارتها خیلی حسرت میخورم و ای کاش میگویم.
آقا مسلم ما را به قم و جمکران میبردند، خانم رنجبر این را میگوید و گریه میکند. چند لحظهای مکث میکند و با بغض ادامه میدهد: خیلی وقتها میگویم کاش آقا مسلم برمیگشتند و ما را یک سفر به قم و جمکران میبردند. حسرت این را خیلی میخورم. همیشه حسرت میخوردم که ای کاش جسم آقا مسلم هم همراه ما بود.
صفر تا صد محمد مهدی مانند پدر است
تسنیم: چه رفتارهایی از محمد مهدی شبیه پدرش است؟ کدام اخلاقش شما را یاد همسرتان میاندازد؟
رنجبر: از صفر تا صد محمد مهدی شبیه پدرش است، حتی ژست عکس گرفتنش هم به پدرش شباهت دارد. آقا مسلم عادت داشتند که موقع عکس گرفتن انگشت اشاره و وسطی شان را بلند میکردند(نشانه پیروزی) الان محمد مهدی دقیقا همین کار را میکند و در تمام عکسهایش دو انگشتش را بالا میگیرد.
اخلاق خوب و شوخ او بیشتر به پدرش رفته است. چهرهاش هم کاملا شبیه اوست.
محبتهای بدون ترحم مجموعه سپاه به محمد مهدی
تسنیم: آیا محمد مهدی با دوستان پدرش ارتباطی دارد؟ در صحبتهایتان گفته بودید که محمد مهدی دلش میخواهد سریال پایتخت را در کنار سردار عرب پور ببیند. آیا در کنار ایشان آرامش میگیرند؟
رنجبر:مجموعه سپاه با محبتهای بدون ترحم خود به محمد مهدی روحیه میداد. محمد مهدی علاقه زیادی به سرداران دارد، عکسهایی که با آنها گرفته روی پروفایلش میگذارد و میگوید برای اینکه دشمن بداند آنها خواسشان به ما هست. او احساس میکند در جمع دوستان پدرش که باشد دشمن نمیتواند به او آسیب برساند. همیشه میگوید کاش میتوانستیم در لشکر زندگی کنیم و نمیداند که لشکر مکانی برای زندگی نیست.
او دلش میخواست سریال پایتخت را کنار سردار عربپور و دیگر دوستان پدرش ببیند چرا که در کنار آنها احساس آرامش میکند و معتقد است که با وجود آنها دشمن نمیتواند کاری از پیش ببرد.
شهید خیزاب سه نفر از همکارانشان را انتخاب کرده بودند و به محمدمهدی گفته بودند که این سه نفر را عمو صدا بزند. وقتی دلیلش را پرسیدم که شما همکار بسیار دارید چرا این سه نفر را انتخاب کردهاید، گفتند ولایت مداری این سه نفر برای من ثابت شده است و در عید غدیر با هم پیوند برادری بسته بودند.
زندگی بعد از شهادت، فکر و ذکرم خادمی محمدمهدی است
تسنیم: از زندگیتان بعد از شهادت شهید خیزاب بگویید.
رنجبر: بعد از شهادت شهید خیزاب با پیشنهاد یکی از دوستان شهید؛ محمدمهدی را به باشگاه فرستادم و این نقطه شروعی بود برای کلاسهای ورزشی. ورزش رفتن محمد مهدی شروع بقیه کلاسهای او شد، کوهنوردی، اسب سواری، شنا و کلاسهای مکارم اخلاق.
فکر و ذکرم فقط خادمی برای محمد مهدی است تا طوری ایشان را بار بیاورم که نه تنها من بلکه اسلام و مسلمین به ایشان افتخار کنند.
دعا میکنم خادم خوبی باشم و کمک کنم تا محمد مهدی مسیر پدرش را ادامه دهد و در راه اسلام موفق باشد.
گفتوگو از ثریا قنبری و فوزیه یکتاپور
#خادم_الشهدا💌
🔽همراه ما باشید🔽
https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | در راه قله
🔻 رهبر انقلاب: شهادت قلّه است و قلّه بدون دامنه معنا ندارد... این دامنه و این مسیر چیست؟ اخلاص است، ایثار است، صدق است، معنویّت است، مجاهدت است، گذشت است، توجّه به خدا است، کار برای مردم است، تلاش برای عدالت است، تلاش برای استقرار حاکمیّت دین است. آن کسی که به قلّه میرسد، از اینجا باید برود و از این مسیرها حرکت کند. ۱۴۰۰/۰۷/۲۴
#رهبری
#خادم_الشهدا💌
🔽همراه ما باشید🔽
https://eitaa.com/BandeParvaz
🍃♦️هشتم آبان سالروز شهادت دانشآموز بسیجی محمدحسین فهمیده که در سال ۱۳۵۹ اتفاق افتاد
🌟«رهبر ما آن طفل دوازده سالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید».
«امام خمینی (ره)»
🔹شهید محمدحسین فهمیده در سال ۱۳۴۴ در قم متولد شد و در محیطی مذهبی و خانوادهای متدین پرورش یافت. در آستانه انقلاب به واسطه حوادث آن دوران، روح وی نیز مانند میلیونها جوان و نوجوان دیگر کشور، دچار تحولات عظیمی شد و شیفته حضرت امام گردید.
🔸شهید فهمیده نوجوانی شجاع، فعال، کوشا و خوش برخورد بود و به مطالعه علاقه زیادی داشت.
با وجود آنکه به سن تکلیف نرسیده بود، نماز میخواند و همچنین برای والدین خود احترام خاصی قائل بود. شهید فهمیده دوازده ساله بود که حوادث کردستان پس از انقلاب اتفاق افتاد. او که عاشق امام و انقلاب بود خود را به کردستان رساند، اما به دلیل سن و سال کمش او را بازگرداندند.
🔹با شروع جنگ تحمیلی، در همان روزهای نخست، تصمیم میگیرد به جبهه برود و با سختی فراوان عازم خرمشهر میشود و با وجود سن و سال کم به فرماندهان ثابت میکند که لیاقت و شهامت حضور در جبهه را دارد. او در همان مدت کوتاه رشادتهای فراوانی از خود نشان داد.
♦️نحوه شهادت:
شهید فهمیده به اتفاق دوست شهیدش محمدرضا شمس، در یک سنگر قرار داشتند که در هجوم عراقیها، محاصره میشوند. محمدرضا شمس، زخمی میشود و حسین با سختی و زحمت زیاد او را به پشت خط میرساند و به جایگاه قبلی خود برگشته و مشاهده میکند که ۵ تانک عراقی به طرف رزمندگان اسلام هجوم آورده و در صدد محاصره و قتل عام آنانند. حسین، در حالیکه تعدادی نارنجک به کمر خود بسته بود به طرف تانکها حرکت میکند . تیری به پای او میخورد اما در اراده پولادین او خللی وارد نمیکند و در همان حال موفق میشود که خود را به تانک پیش رو رسانده و با استفاده از نارنجک آنرا منفجر کند.
دشمن در این حال تصور میکند که حملهای صورت گرفته و با سرعت تانکها را رها کرده و فرار میکند؛ در نتیجه، حلقه محاصره شکسته میشود و پس از مدتی نیروهای کمکی نیز میرسند و آن قسمت را از وجود متجاوزین پاکسازی میکنند.
📝روز شهادت این شهید بزرگوار به علت رشادت و شهامت وصف ناپذیر این نوجوان رشید، روز بسیج دانشآموزی نامگذاری شده است.
🍃🌷
#خادم_الشهدا💌
🔽همراه ما باشید🔽
@BandeParvaz
روایتگر:
#حاج_حسین_یکتا
"شهوت شهادت"
شب کربلای پنج پلاکش رو کند و پرت کرد تو کانال پرورش ماهی گفت : چه کار داری میکنی ؟
چرا پلاکت رو میکنی؟
الان تیر میخوری، مفقود میشی
گفت :فلانی من هر چی فکر میکنم .امشب تو شلمچه ما تیر میخوریم با این آتیشی که از سمت دژ میاد دخل ما اومده
من یه لحظه به ذهنم گذشت اگه من شهید بشم جنازه ی ما که بیاد مثلا جلوی فلان دانشگاه عجب تشییعی میشه!
به دلم رجوع کردم دیدم قبل از لقاء خدا و دیدار خدا شهوت شهادت دارم میخوام با کندن این پلاکه با نیامدن جنازه یقین کنم که جنازهای نمیاد که تشییع بشه که جمعیتی بیاد و این شهوت رو بخشکونم.
تیر خورد و مفقود شد . مفقود شد؟
اگه مفقود شد چرا خاطرهاش گفته میشود؟
چی برا خدا بود و تو ابر کامپیوتر خدا گم شد؟
خدا یه زیر خاکی هایی داره نگه داشته روز قیامت رو کنه خدا بگه دیدید ملائک خدا؟
ببینید این هم جوون بوده
اون جا فتبارک الله أحسن الخالقین رو ثابت میکنه
@BandeParvaz
سلام وقت بخیر ✋
در مورد مسابقه ای که در کانال باند پرواز اجرا شد و مربوط به چله زیارت عاشورا و هفته دفاع مقدس بود .🌺کمال همنشین🌺
برای انتخاب نفرات برتر و اهدای جوایز ناقابل نیازمند داوری شما عزیزان هستیم 😇 آثار را بعداز این پیام ( با شماره شرکت کننده ) ارسال میکنم .
✅ دوستان باید لطف کنید , ۳ تا از نام های شرکت کنندگانی که بهترین اثر را داشتند در شخصی ارسال کنید ✅
تا امشب فرصت دارید🤗
ممنون که همراه ما هستید💛
🔽همراه ما باشید🔽
https://eitaa.com/BandeParvaz
مسابقه کمال همنشین ویژه هفته دفاع مقدس
بهاره سادات حسینی ازمحلات
سلام برادر ابراهیم ازخاطرم نمیرودکه به خاطرم رفتی
میدانی که نحوه آشنایی من با شما فقط با تعریف یک داستان ازشما بود که
خیلی حیرت انگیز بود. از همانجا بود که کتاب سلام بر ابراهیم را شروع به خواندن کردم. شهید
عزیز دوست داشتی مثل بقیه شهدا گمنام بمانی و این هم میدانم که مادرت فاطمه زهرا سالم اهلل
علیها هر شب به دیدار شما شهدای گمنام می آید. من همیشه با تو دردودل میکنم و تورا واسطه
حاجتم قرار داده ام. و خودت میدانی به نیتت چه کردم. من باز هم همان حاجت را از تو
میخواهم، میخواهم که سفارش من را به مادرت فاطمه زهرا سلام الله کنی.
شهید گرامی اگر تک تک لحظات زندگی ام را در سختی بگذرانم گله نخواهم کرد اما اگر لحظه
ای را در غفلت از دین باشم برایم همچون مرگ است پس دستم را بگیر تا تو را الگویی برای
خود قرار دهم
خجالت میکشم که باهاش حرف بزنم چون اونا بزرگتر از اون چیزی هستن که ماتصورش رو
میکنیم فقط میگم چی شد که خدا رو درهمه حال درنظر گرفتی و باورش داشتی
ازایشان میخواستم چون که به خداوند نزدیکند ونزدخدا روزی میخورندازخداوند بخواهند
روزی مارا ظهور امام زمان عج قرار دهد وما را ازیاران ایشان قراردهد.وهمچنین تا زنده ام
سعادت زیارت امام حسین علیه السالم وشفاعت ایشان روزیم شود.
شهید ابراهیم هادی
دلنوشته ای به شهدا
یزید زمان خبر از خدا ندارد
او در خواب کثیفی به سر میبرد نادان تر از نادانهای زمان نفس میکشد آلودگی ها را
ای شهید عزیز
تو گل زیبای این جهان بودی وهستی
تو را چیدند
ولی ساقه ی تو هنوز در خاک است
ریشه دارد
ای شهید
ای گلستان خدا
ای با غیرت
تکه تکه شدی
میدانم
تو بوی شهدای کربلا میدهی
و ما همچنان تکبیر بر فراز دنیا می کشیم
الله اکبر
الله اکبر
چه دلنشین است
چه ارامشی هست گفتن الله اکبر
شما هم الله اکبر گویان شهید شدید
حکایت شما حکایت جانبازی و مقاومت است
دلیر مردان برای دفاع از ناموس و آبرو رفتید می دانم
از زن و فرزند خویش گذشتید تا حجله ی فتح و ظفر ببندید
ای شهید چه کرده بودید که خدا این گونه به شما عزت بخشید
نامه ام پایانی ندارد چون شهید پایانی ندارد
چه بی پایان سرآغازی
طیبه پشام ۴۰ساله
مسابقه کمال همنشین دلنوشته به شهداویژه هفته دفاع مقدس
به نام خدا
دلنوشته ای به شهدا
این راه دراز است شهید راه حق
چگونه بپیمایند خسته دلان
تا به کجا ،تا به کی ، با این پا...
روحم قلبم را به آتش کشیده
مرحمت بنما و نظری بیفکن
تا شاید آرام گیرد این دل ...
ای شهید
دیدی که روزگار به شیعیان علی سخت گرفت،
تو به دشمنان علی سخت بگیر.
تو شاهدو ناظری که اخلاق پیامبر گم شده است
انسانیت بسی کم رنگ شده است
همه دم از اسلام ناب میزنند ولی با شمشیر همه را تیغ میزنند
نمی پرسی پس کجا رفت آن اسلام ناب محمدی
اسلامی که هزاران نفر کشته شد در آن تاکه اسلام بماند پا برجا
همه حرص مال دنیا را میزنیم درِ خانه ی چه ناکس ها که نمی زنیم
باز برایت بگویم
ای شهید ،بهترین خدا
بیعتم را بپذیر
من برای شما نامه نوشتم ولی شهرم کبوتر نداشت چشم هایم خیسِ خیس خوابشان برد شما بودید که لبخند زدید و نامه را گرفتید
صبح وقتی چشمانم بیدار شدن دستهایم را ندیدن
من بال داشتم
سفیدِ سفید.....
خدیجه پشام...۴۰ ساله
مسابقه کمال همنشین دلنوشته به شهداویژه هفته دفاع مقدس
شهیدمحله ام نماد عزت و یادآور امنیت ودرزمانه ما نشان غربت است
محله ای که شهیددارد وداده یعنی صاحب وبزرگ دارد
شهیدمحله یعنی کوچه به کوچه ومحله به محله ی این سرزمین مقدس است و به پایش خون ریخته شده
شهیدمحله یعنی هرمحله ای برای امام زمان علیه السلام نماینده دارد
شهیدمحله ما شهیدان رستمی وطاهری هستند که آب وهوای محله ی مارو معطر به بوی خویش کرده اند
علی میکائیلی آذربایجان غربی تکاب
دلنوشته ای به شهدا
به نام خداوندی که انسان را آفرید و از روح خود در او دمید و فرشتگان را فرمان داد تا در برابر وجودش سجود کنند و درود خداوند بر فرشتگانی که مطیع امر پروردگار خود هستند
زیرکانه ترین مرگ شهادت است. (مقام معظم رهبری)
سلام بر شهدایی که مرگ باعزت را به زندگی با ذلت ترجیح دادند آری اینان را می بینی مست ومدهوش هستند گوئی شراب عشق او را نوشیده اند آری شرابی که فقط آن شراب را در صحرای کربلا می توان یافت.
شهید! ای سرخ ترین وجود، ای که خونت شقایق و لاله در خاک رویاند تا ابد یاد تو را برای زمینیان زنده کند، تو با مرگت به ما زندگی بخشیدی وای بر ما خواب غفلت سراپای وجودمان را فرا گرفته لحظه لحظه نفس کشیدنمان را مدیون تو هستیم و نمی فهمیم.
شهید تو از کدامین دیار بودی که اینچنین کرامات و کمالات والا را در خود پروراندی و به جایگاه عرشیان صعود کردی که حتی گوی سبقت را از ملائک ربودی، به مقامت غبطه می خورم اما خود را لایق نمی بینم، چه معامله ای سودمندتر از این که انسان خود را به خدا بفروشد و چه خریداری منصف تر از خداوند می توان یافت؟
شهدا شراب حضور یار را سر کشیدند و لاجرم در پی نوشیدن این شراب باید ترک سر کرد، آری این پیکرهای بی جان گواه این ادعا است روحشان در ملکوت و جسمشان در خاک ماند هر چیز و کسی به سوی هم سنخ خود باز می گردد و "انالله وانا الیه راجعون" گواه این ادعا است آنها از سنخ نور بودند وبه منشاء نور باز گشتند، مرغان خوش الحان ملکوت بودند که به منزل جاودانی خود عروج کردند. آیا پرنده ای دیده ای که قفس را با خود بردارد و ببرد؟
سلام خدا و من و آیندگان و حاضران و غایبان بر شما تا روز قیامت.
مریم رحیمی
نام پدر : عبدالحسین
ازخراسان شمالی بجنورد
بسم رب العشاق الحسین 💔
علیه السلام
از غروب غم انگیز ترین روز تاریخ بشریت تا چهلمین روز هجران زینب کبری و همراه با قافله ی اُسرا ،چهل منزل دل به دریای بی کران معرفت شهدا سپردم ..
منزل به منزل عشق را چشیدم ..فراق را حس کردم و شیرینی وصال را لمس..
آن ها که لحظه به لحظه حتی در عاشقانه هایشان یاد شهدا را فراموش نکردند و حتی لحظه ای از یاد هدف شان غافل نشدند و رنگ و بوی شهادت در تمام اعمال و رفتارشان دیده می شد، مرا به یاد سخن گل سرسبد شهدای مدافع حرم حاج قاسم عزیزم انداختند که گفت:
( شرط شهادت شهید بودن است، تا کسی شهید نبود شهید نمی شود)
رهسپار شدم ....
با دلتنگی همسران شان دلتنگ شدم ، با بغض مادران و پدران شان بغض کردم و همراه فرزندان شان اشک ها ریختم.
در شگفت آمدم از صلابت و صبر مادرانی که انگار همان بانوی مکرمه ای که برای دفاع از حریمش از یل های رشید خود گذشته بودند، از صبر پیامبر گونه ی خود در جام وجودشان ریخته بود...مادرانی که گمانم به جای لالایی، شعر شهامت در گوش فرزندان شان زمزمه کردند و جای شیر طعم شیرین شهد شهادت را به آن ها چشاندند....
و پدرانی که تداعی کننده ی غم مولا و سرورم سیدالشهدا بر بالین جوان رشیدش بودند ، آنها که علی الدنیا بعدک العفا را با بغضهای فرو خورده شان فریاد می زدند..همان هایی که با شکسته شدن عصای دست پیری شان ، بی صدا شکستند و پشت غرور مردانه شان از غم جوان شان بی صدا فرو ریختند و دم برنیاوردند به امید روزی که در جوار سیدالشهدا دیدارشان با مایه فخر و مباهات شان تازه گردد...
و آه....که دلم چونان آينه ای تکه تکه شد و بر هرتکه تصویری از کودک یتیمی بر آن نقش بست...قلبم به درد آمد ..اشک هایم تسکینی بر شدت جراحات دلم نبود وقتی اشک های طفلان شان را می دیدم که به جای اینکه تکیه بر آغوش پر محبت پدران شان زده باشند و به جای اینکه دستان پدر نوازشگر صورت همچون گل شان باشد ،بهت زده به قاب عکس پدر خیره شده اند و تابوت سرد پدر را در آغوش گرفته اند و همچون رقیه ی سه ساله بی تابی می کنند و لحظه ها را می شمارند تا پدران شان با یک بغل لبخند برگردند و حتی برای یک بار دیگر گرمی آغوشش را حس کنند.
می خواهم بگویم ...بنویسم ...از آن هایی که جذبه ی نگاهشان هر دل خفته ای را بیدار می کند..
اما کلمات می گریزند و واژه ها تسلیم شده اند که ما را یارای وصف نیست..مگر می شود پهنای بیکران دریا را با قطره ی آبی توصیف کرد ....
شهدایی که رفتند و حماسه آفریدند تا گوشه ای از دلاوری های یاران امام حسین ( ع)در ظهر عاشورا را به رخ جهانیان بکشانند و نشان بدهند که هنوز هم برای دفاع از مظلومیت و مبارزه با ظلم حبیب ها و زهیرها و بریر ها هستند ...هنوز ام وهب ها هستند ...
هنوز طعم شهادت احلی من العسل است ..
باشد که هشیار شویم و صدای مان را به عجل لولیک الفرج بلند تر کنیم و ندای هل من ناصر حسین زمانه مان را بی پاسخ نگذاریم ( انشاالله)
در گذر چله ی عاشقانه مان هر شهیدی را دیدم می توانست بهانه ای داشته باشد برای ماندن و گذر از تکلیف ...اما ...هیهات..
که در راه عشق تمام سختی ها هموار می شوند.
.
شهیدی را دیدم که حتی شیرینی خنده های کودک چند ماهه اش طعم شیرین شهادت را از یادش نبرد...
شهیدی که نگاه های همسر منتظرِ بازگشتش ، تازه عروس و معشوقه اش را به نگاه های منتظر حضرت رقیه سپرد...
شهیدی که حتی زیبایی یوسف گونه اش ...ثروت و شهرتش برایش زنجیری برای جاماندن از قافله ی عشاق نشد...
شهیدی که گفت درس و تحصیلِ علم را در میدان عمل می آزمایند و رفت تا نتيجه ی سالها درسش را با فدایی شدنش پس بدهد...
شهیدی که می گفت منوی شهادت برای هر که بخواهد باز است و خودش این گونه خواست که زیر دست و پای دشمن شکنجه شود و سر جدا شده اش را پیشکش برای حضرت زهرا ببرد ...و عاقبتش همان شد که آرزویش بود...
شهیدی که ...
شهیدی که...
شهیدی که...
هر کدام واژه به واژه و حرف به حرف یک دنیا وصف می خواهند ..و ساعت ها زمان...
اما...
گل هایی که رنگ و بوی گل برگ های شان با هم تفاوت داشت ، همه یک شهد در جام وجودمان ریختند..آن هم دفاع از ولایت و پشتیبانی از این سنگربان جهان تشیع است، مظلوم زمانه ام ...او که تمامی شهدا در وصایای خود حمایت و دفاع از او را به ما سپردند و تکلیف راه مان کردند..
در انتهای مسیر چهل روزه مان از خدا خواستیم که ان شاالله جان ناقابل ما فدای آن پرچم دار ظهور حضرت مهدی و شهادت در راه تحقق آرمان های شهدای عزیزمان قسمت و پایان راه مان باشد....
آمین یا رب العالمین
زهرا محقق دولت آبادی
در حالی که آسمان رنگ نیلگونش را از دست داده بودزمین از جنازه هایی به خاک و خون آغشته بود.
آری ان سبک بالان عاشق به سوی از فرش به عرش پرواز کرده بودند.
آسمانی شدن نه پر میخواهد نه بال فقط گوشی شنوامیخواهد برای شنیدن ندای دل.
سلام برا مردان سرخی که نورانی اندسلامبر مجاهدانی که برای زنده کردن یاد ان قیام عظیم جان خود را فدای ابا عبدالله الحسین کردند.
خوشا بحال شما که بهر یاری دین به خون غلطیدید و شربت شیرین شهادت نوشیدید
این من در راه مانده ای بی پناه
و پرو بال شکسته را هم به جمع یاران عاشق را دهید
ای سید تمام شهیدان مارادر پیشگاه حق تعالی شرمنده مساز تابا ام المومنین محشور شویم
🌹زینب احمدی فرزند محمد🌹
سلام سلام برپدری که سال ها ست اورا ندیدم
سلام برپدری که سال ها ست در رویا هایم با او نجوا میکنم
و در کودکی بااو حرف میزنم میخندیدم بازی میکردم پدر حالا من بزرگ شدم
آنقدر بزرگ که چشمان من تجلی گاه اندیشه ات گشته است
پدرم دلم برای بودنت تنگ است اما تنها قاب عکس توست که مرحوم دل مجروح من است
میخواهم برایت از حسرت به زبان راندن کلمه بابا بگویم
راستی پدر تابه حال راز یاد گرفتن کلمه بابارا گفته ام خوب امروز این را را آشکار افشا میکنم
میخواستم زمانی که برسر مزارت میآیم صدایت بزنم میخواهم از روز هوایی برایت بگویم که میخواستم لبخند بزنم اما توان لبخند زد ن بر لبانمان نبود
چرا که
در برگ ریزان زندگی ام محو شده بود پدر جان سالها ست در حسرت شنیدن صدایت شبها را به صبح میرسانم
واین در حال ست بسیار ی را میشناسم که از کنارم میگذرند و با کنایه حرفهایی را میزنند که آرزو میکنم کر بودم و هیچ
گاه آن چیز ها را نمیشنیدم
بعضی ها را نیز می بینم
که در چشمان من خیر ه می شوند بدون اینکه مرا بشناسند به تو توهین می کنند
ای گروه طعنه زن نمک بر زخم مان مزن
این زندگی خشک من مال شما
ایام سپید رنگ من مال شما
بابای همیشه خوب من را بدهید
این سهمیه های جنگ من مال شما
پدرم وقتی رفتی دلم گرفت
آخر با تو میشد به پیش صنوبر ها رفت
وپرستو ها را تا دیار نور بدرقه کرد
با تو میشد تا آن سوی پرچین دلها رفت
وعشق خدایی را زیبا تر دید
با تو دلم چه آرامش غریبی داشت
بگو ای مسافر نازنینم
بگو برای دیدن تو باید از کدام کوچه گذشت
آری تو شهادت را بر ماندن ترجیح دادی
چرا که روح بلند وملکوتی تو نمی توانست در این دنیا ی خاکی بماند
خوشا به حالت ای سردار که به قافله حسین پیوستی واز علایق دنیا گذشتی
خوشا به حالت که این دنیا نتوانست
تورا در قفس تنگ خویش محبوس نماید
نگاهت نگاه عشق و خداوندی ست
سوگندیوسفی از تبریز