33.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
📺
#کارتون_پهلوانان(پوریای ولی: قسمت بیستم: فیل جنگی)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 782 🔜
24.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
📺
#کارتون_جعبه_کاردستی (قسمت بیستم: کرگدن)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙783 🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#آیت_الله_بهجت
بیـــن دهــان تا گـــوش شما
کمتـــر از یـــک وجـب است.
قبـل از اینکه حرف از دهان
شما به گوش خودتان برسد
به گـوش #امام_زمان علیه
السلام خواهد رسید
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙784 🔜
19.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
📺
#کارتون_ماجراهای_کوشا(قسمت بیستم: صدا و گوش کردن)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 785 🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#داستان
#توپ🌹
واردِ کوچه که شد، مادرش از پشت سر صدا زد:" پارسا نون و تخم مرغ یادت نره."
دلش هُری ریخت. نگاهی به جعبه واکسش انداخت و گفت:" چشم."
بغض کرد.
کمی ایستاد. نفس عمیقی کشید. قدم هایش را تند کرد.
به ایستگاهِ تاکسی رسید. جعبه کوچکش را زمین گذاشت. وسایل کار را بیرون آورد. به کفش های مردمی که از آنجا رد می شدند نگاه کرد.
پسرِ کوچکی با مادرش نزدیک شدند. به کفش های نو و براق پسرک نگاه کرد. توپِ فوتبالِ قشنگی هم در دست داشت.
پسرک به مادرش گفت:"مامان جون الان که بریم خونه، اجازه می دی برم کوچه فوتبال بازی کنم."
مادرش گفت:" بله اجازه می دم."
پسرک توپی را که در دست داشت به هوا پرتاب کرد. روی وسایلِ پارسا افتاد.
پارسا توپ را برداشت. همیشه آرزوی داشتنِ چنین توپی را داشت.
پسرک جلو رفت و توپ را از دستِ پارسا گرفت. موقع رفتن، دوباره نگاه پارسا به کفش های براقش افتاد.
آهی کشید و منتظر نشست.
هوا تاریک شد. فقط چند نفر برای واکس زدن آمدند. پول هایش را شمرد.
با این پول فقط می توانست، نان و تخم مرغ بخرد.
امروز هم نتوانست پس اندازی داشته باشد.
پول هارا در جیبش گذاست. وسایلش را برداشت.
از جا بلند شد. به طرف خانه راه افتاد.
صدایی از پشت سرش شنید.
:"صبر کن. پسرم صبر کن."
به طرف صدا برگشت. مردی کیسه به دست ایستاده بود.
کیسه را به طرفِ پارسا گرفت.
با لبخند گفت:" پسرم لطف کن بیا این کفش ها را هم واکس بزن."
پارسا با خوشحالی برگشت.
دوباره بساطش را پهن کرد. مشغول واکس زدن شد.
کارش که تمام شد، مرد کفش ها را برداشت. دستمزدِ پارسا را داد.
پارسا با خوشحالی اسکناس ها را نگاه کرد.
حالا می توانست با اضافه کردنِ این پول به پس اندازهای قبلش، یک توپ خوب بخرد.
( فرجام پور)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 786 🔜