eitaa logo
بنده امین من
6.8هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🐰📚کتابدار کوچولو📚🐰 یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود خرگوش کوچولویی بود به نام نقلی که خیلی به کتاب خواندن علاقه داشت. او هر روز چند تا کتاب می خواند و از کتابها چیزهای زیادی یاد می گرفت. دوستانش روز تولدش به او کتاب هدیه می دادند. پدر و مادرش هروقت به بازار می رفتند و می دیدند کتاب خوب و مناسب ِ تازه ای چاپ شده و به بازار آمده، آن را برایش می خریدند... نقلی همه ی کتاب ها را با دقت می خواند و آن ها را در یک قفسه در اتاقش می گذاشت. یک روز دید تعداد کتاب هایش آن قدر زیاد شده که دیگر توی قفسه جا نمی شوند. او به فکر افتاد تا قفسه ی دیگری در اتاقش بگذارد اما برای قفسه ی جدید، جای کافی نداشت. دراین فکر بود که با کتابهایش چه کار کند که آهوخانم به دیدنش آمد. آهو خانم معلم مدرسه ی جنگل بود. او به نقلی گفت: « دختر قشنگم، من خیلی خوشحالم که می بینم تو به کتاب خواندن علاقه داری؛ دلم می خواهد بقیه ی بچه ها هم مثل تو باشند. ولی ما توی جنگل کتابخانه ی عمومی نداریم. من می خواهم یک کتابخانه ی عمومی درست کنم و در آن کتاب های خوبی بگذارم تا همه ی بچه ها بیایند و کتاب امانت بگیرند و بخوانند.» آهو خانم به قفسه ی کتابهای نقلی اشاره کرد و ادامه داد: « می بینم که تو کتابهای زیادی داری. راستی وقتی کتابی را می خوانی، با آن چه می کنی؟» نقلی جواب داد: « هیچی، می گذارم توی قفسه ی کتابها تا خراب و کثیف نشود» آهو خانم گفت: « از این کتابها به دوستانت نمی دهی تا بخوانند؟» نقلی گفت: «نه تا حالا کسی از من کتاب نخواسته است». آهو خانم گفت: « نقلی جان، من در مدرسه یک کتابخانه درست می کنم و از تمام حیوانات جنگل می خواهم تا کتاب هایی را که دیگر لازم ندارند به این کتابخانه هدیه کنند. بعد این کتاب ها را به کسانی می دهیم که آنها را نخوانده اند. به این ترتیب همه می توانند با خواندن کتاب های جدید، چیزهای تازه یاد بگیرند.» نقلی فکری کرد و با خوشحالی گفت: «چه فکرخوبی! من با کمال میل به شما کمک می کنم.» آهوخانم و نقلی به مدرسه رفتند. به همه ی حیوانات اطلاع دادند که برای کتابخانه به کتاب نیاز دارند. طولی نکشید که حیوانات جنگل کتابهای اضافی را آوردند و به کتابخانه هدیه کردند. قفسه پر ازکتاب شد. نقلی هم تعدادی از کتابهای قدیمیش را در کتابخانه ی مدرسه گذاشت. از آن روز به بعد بیشتر حیوانات به مدرسه می آمدند و کتابهای کتابخانه را می گرفتند و می خواندند تا چیزهای تازه یاد بگیرند. نقلی هم شده بود کتابدار کتابخانه. او به حیوانات جنگل کتاب امانت می داد و آنها را راهنمایی می کرد تا کتابهایی را که لازم دارند بگیرند و بخوانند. نقلی کتابدار کوچولوی مهربان جنگل بود و همه دوستش داشتند. 🐰 📚🐰 🐰📚🐰 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2732🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیدا‌ کردن‌ نقطه ضعف دیگران هوش می خواهد اما استفاده نکردن از آن شعور ... لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2733🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم احکام خوشمزه:😋 اوستا مراد یک کار جالب کرده. امروز تو نماز، رکوع رو جا انداخته ولی با یه کاری تونسته نمازش رو درست کنه! مگه میشه! رکوع که رکنه؟! رکن هم که عمدی و سهوی، کم و زیاد کردنش نماز رو باطل میکنه.... ❓به نظرتون ایندفعه اوستا مرادمون چیکار کرده؟ *⏰ تا فردا چهارشنبه، منتظر جوابهای قشنگ بچه های گل گلاب مومن‌مون هستیم: لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2734🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جالب😉😉 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2735🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم🍃
❥⃝⃮۪̥̥݊💞 صبح را با شکرگذاری با یک لبخند و آرامش خیال و قلبی سرشار از قدردانی از خدای رحمان شروع می‌کنیم خدای عزیز و مهربان تو را بخاطر همه نعمت‌های بیکرانت شکر می‌کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌿🐒خانواده میمون ها🐒🌿 یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود توی جنگل سبز حیوانات زیادی زندگی می کردند. یک روز میمون کوچولویی تک و تنها به جنگل سبز آمد.او هیچ کس را نداشت. پدر و مادرش را آدم ها شکارکرده و به باغ وحش برده بودند. اما میمون کوچولو از دست آنها فرار کرده بود. او ناراحت و غمگین در جنگل راه می رفت و می دید که بچه های حیوانات در کنار پدر و مادرهایشان هستند و همه با هم زندگی می کنند. میمون کوچولو خیلی غصه می خورد و با خودش می گفت: کاش پدر و مادرم اسیر نشده بودند و الان همه در کنار هم بودیم. او زیر درختی نشست وسه تا میمون کوچولو را دید که با هم بازی می کردند و پدر و مادرشان مواظب آنها بودند. میمون کوچولو با چشم های پر اشک به آنها نگاه می کرد. مادر میمون ها او را دید و به طرفش رفت و گفت: «میمون کوچولو چرا ناراحتی؟ چرا چشمات پر از اشکه؟». میمون کوچولو جواب داد: «آخه بابا و مامانم را آدم ها گرفتند و به باغ وحش بردند. حالا من تنهام!» خانم میمون آقای میمون را صدا زد و گفت: «این میمون کوچولو تنهاست. من دوست دارم او را به خانه مان بیارم تا با بچه های ما بازی کنه. تو با این کار موافقی؟» آقای میمون که پدر مهربانی بود با خوشرویی گفت: «بله من موافقم.» و به میمون کوچولو گفت: «تو هم بیا با ما زندگی کن. ما سه تا بچه داریم. تو هم می شی بچه ی ما. اون وقت ما یه خانواده ی شش نفری می شیم. چهار تا بچه با یک بابا و یک مامان». میمون کوچولو خوشحال شد و گفت: «چه خوب! باشه منم میام با شما زندگی می کنم و عضو خانواده ی شما می شم. » سه تا بچه میمون هم خوشحال شدند.  آنها میمون کوچولو را پیش خودشان بردند و به او آب و غذا دادند و وقتی میمون کوچولو سیر شد با آنها بازی کرد و به خانه شان رفت. سه تا بچه میمون به او گفتند خواهر کوچولو به خونه ی خودت خوش اومدی. از آن روز به بعد میمون کوچولو در کنار خواهر و برادرها و پدر و مادر جدیدش زندگی می کرد و خوشحال بود که صاحب یک خانواده شده است. او هر روز دعا می کرد که پدر و مادرش بتوانند از باغ وحش فرار کنند و پیش او بر گردند. 🐒 🌿🐒 🐒🌿🐒 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2736🔜