eitaa logo
بانوی مجاهد خاوران
376 دنبال‌کننده
784 عکس
479 ویدیو
19 فایل
امام خمینی(ره): زن، یکتا موجودی است که می تواند از دامن خود افرادی به جامعه تحویل دهد که از برکاتشان یک جامعه، بلکه جامعه ها به استقامت و ارزش های والای انسانی کشیده شوند. ارتباط با ما: @Z_nakhai
مشاهده در ایتا
دانلود
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱آیا اعلام بی طرفی در جنگ با اسرائیل ما رو از حمله دشمن دور می کنه؟؟؟ عواقب بی طرفی را در این ویدیو ببینید.. ✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱اینکه دکتر عباس موزون میگه این‌ها با اسلام مشکل ندارند، با انسان مقاوم مشکل دارند دقیقاً یعنی این: 👆🏻 ✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 جشن تکلیف در عراق ✍54 دستگاه دولتی ایران با هزاران میلیارد تومان بودجه دنبال راه بوجود آوردن فرهنگ حجاب و عفاف می‌گردند. ببینید یاد بگیرید بودجه هم نمیخواد 👆 https://eitaa.com/Banooye_mojahed_kh
11.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 کمک های مردمی خراسان جنوبی عازم سوریه شد... 🔰فعالان مردمی جهاد و شهادت خراسان جنوبی با همکاری سایر مجموعه های مردمی و دانشجویی از جمله اولین مرحله اعزام و ارسال کمک های مردمی استان جهت خدمت رسانی به مردم جنگ زده لبنان را رقم زدند. در مرحله اول به همت مردم عزیز خراسان جنوبی کمک های نقدی و غیر نقدی معادل یک میلیارد و سیصد میلیون تومان جمع آوری شد . این کمک ها تحویل مردم جنگ زده لبنان که مستقر در لاذقیه سوریه هستند گردید. 🔻رسانه باشید... کانال اطلاع رسانی جهادگران دانشجوی استان خراسان جنوبی 🔰 @jahadgaran_khj
💔دلنوشته مادر محمدرضا نوری (ابوعباس): اللهم عجل لولیک الفرج عزیز دل مادر! قربونت برم، میدونم که چه لحظات سخت و دشواری رو در کنج اسارت مظلومانه سپری می‌کنی و این روزها چقدر بیقرار اتفاقات غزه و لبنان و جبـهه های مقـاومت هستی و تمام وجودت در تب و تابه برای یاری رسوندن بهشون فدای اون قلب شکسته ات پسر دربند قهرمانم بخاطر این دغدغه که همیشه برای خدمت به اسلام و مسلمین داشتی، نیت کردم که هدیه ی زیبایی که چند سال پیش زحمت کشیدی و از به مناسبت روز مادر برایم آوردی را از طرفت هدیه کنم به جبـهه های مقاومـت (هرچند یادگاری عزیزی چون تو …) تا شاید بتونم ذره ای تسلای خاطر ناآرامت باشم. اللهم فک کل اسیر فدایت، مادر چشم انتظارت ابوعباس یکسال و نیم قبل در عراق توسط نظامیان آمریکایی اسیر شد. ✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
🌱حجاب علم و دانش می خواهد :  ☉علم به واجب بودن حجاب ☉علم به فواید حجاب ☉علم به فلسفه حجاب ☉علم به بصیرت حجاب ☉علم به عقلانیت حجاب ☉علم به احادیث و آیه های حجاب ☉علم به اهداف دشمنان و هوشیاری بی حجابی از بی دانشی ست.... ✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌... ➕در دنج ترین کافه شهر میزبان شما هستیم😍 🌱هر روز از ساعت ۱۷ تا ۲۱ در خیابان معلم،میدان مادر،فضای سبز جنب مسجد ولیعصر °°کافه مقاومت°° ➕ضمنا اینجا کلی خوشمزه جات هست که میتونید با خرید اونها کمکی به مردم عزیز غزه و لبنان بکنید💚 👈به نهضت اسلامی خراسان جنوبی بپیوندید؛ @nehzat_eslami_khj
16.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 کلیپ VS جدید رسید... ❓اسرائیلیه میگه: جمهوری اسلامی از مردمش می خواد طلاهای خودتون رو بدین به حزب الله، آخه چرا؟ چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام استاما پاسخ: مگه شما نمی گفتین تو زندگی همدیگه دخالت نکنیم؟چی شد؟ https://eitaa.com/Banooye_mojahed_kh
❈  بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ  ❈
─┅━━•۞⊱✿⊰۞•━━┅─ 🌱هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ(فتح۴) او کسی است که آرامش را در دلهای مومنان نازل کرد. 🌸خدایا به بدحالی ام رحم كن  و رهايم ساز از بند محكم گناه . . .
⭕️ منتظر واقعی از شلوغی‌های آخرالزمان کلافه نمی‌شود!💯 🌱عارف بالله مرحوم «حاج اسماعیل دولابی»: کسانی که سال‎‌ها «عَجِّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزَّمان» می‌‎گفتند، چرا از ظهور «مشکلات» و «نابسامانی‌ها» کلافه‌‎اند و تاب تحمّل آن را ندارند؟ این‌ها مقدّمۀ «ظهور» است. 🌱پس یا دعای بر تعجیل ظهور حضرت را پس بگیرند یا دست از بی‌‎تابی و بی‌‎قراری بردارند و به آنچه هست تن بدهند. 🌱بعد از هر شلوغی، خلوتی متناسب با آن خواهد بود و هر چه شلوغی بیشتر باشد، خلوت بعد از آن بزرگ‌تر است. 🌱در «آخرالزمان» شلوغی خیلی زیاد است، به نحوی که «یکفُرُ بَعضُهُم بِبَعضٍ وَ یَلعَنُ بَعضُهُم بَعضا»ً؛ گروهی گروه دیگر را تکفیر می‌‎کند و جمعی جمع دیگر را لعنت می‌‎کند. ✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
روایت‌هایی زنانه از قلب لبنان و در دل جنگ روایت‌هایی بی‌واسطه، به قلم📝 خانم رقیه کریمی 🍃جنگ به روستای ما آمد 🍃 قسمت اول از صبح همه فهميده بوديم كه امروز شبيه روزهاي ديگر نیست.‌ تا ديروز جنگ فقط در مناطق مرزی بود و مردم زندگی عادی شان را می کردند. بچه ها مدرسه می رفتند. مردها سر کار. زن ها قهوه حاضر می کردند و شب ها شب نشینی بود و اخبار جنگ. فقط روستاهای مرزی خالی شده بود و مردم جای دوری نرفته بودند. مثلا از روستای میس الجبل یا خیام رفته بودند دیر قانون یا نبطیه. اما حالا صدای جنگنده ها و بمباران یک لحظه قطع نمی شد. منتظر بودیم که شاید آرامتر بشود، نشد. با هر انفجار خانه ما انگار که دینامیت زیر پایه هایش گذاشته باشی می لرزید و انفجارها تمامی نداشت. حالا شوهرم هم تلفنش را جواب نمی داد و من نمی دانستم که باید چکار بکنم. از پنجره بیرون را نگاه کردم هر کس که می توانست برود زندگی اش را برداشته بود و می رفت. شوهرم جواب نمی داد. مشغول تلفن بودم كه دختر کوچکم چهار دست و پا رفت روی بالکن خانه و با انفجاری بزرگ نزدیک خانه ما صدای جیغش بلند شد. تمام شیشه ها ریخته بود و با وحشت بدون اینکه به فکر شیشه های شکسته باشم دویدم روی بالکن و محکم بغلش کردم. قلبش مثل گنجشکی کوچک می زد و وحشت زده نگاهم می کرد. فقط دعا می کردم که سالم باشد و دستم را که از صورتش بر می دارم خونی نباشد. حتی متوجه نشدم که شیشه پاهایم را بریده. تمام بالکن و سالن خانه جای پای خونی شده بود. دوباره زنگ زدم به شوهرم. نمی دانستم باید چکار کنم، من بودم و چهار دختر بچه کوچک و خواهرهایی که شوهرهایشان در جبهه بودند. همه نگاه ها به من بود. دوباره زنگ زدم اینبار جواب داد. گفت خودمان را برسانیم تا شهر صور . گفت آنجا منتظرمان است. حالا باید هر چه که لازم بود بر می داشتم. این وقت هاست که می فهمی خیلی چیزهایی که برایت روزی مهم بوده است دیگر مهم نیست. اینکه دوست داشتی رنگ اتاقت صورتی باشد یا کرمی، پرده های سالن چه شکلی باشد، حالا فرقی نمی کرد دیگر. حالا که قرار بود همه چیز را پشت سرت بگذاری و بروی. حالا که قرار بود شاید همه چیز بماند زیر آوار چند تکه لباس برای بچه ها، چند لقمه نان و پنیر، چیز دیگری هم می خواستیم؟ حتى آب را هم فراموش كرديم. ذهنم یاری نمی کرد. چادرهايمان را سر كرديم آخرین لحظه که می خواستیم سوار ماشین بشویم دیدم خواهر بزرگترم نیست. به سرعت به خانه برگشتم و صدایش زدم‌ - منال ... نشسته بود توی اتاق و گریه می کرد. می گفت نمی آید. می گفت اینجا خانه ماست. چرا باید خانه هایمان را رها کنیم. می گفت می خواهد همینجا بمیرد. در جنوب نه اینکه حرف هایش را نمی فهمیدم می فهمیدم، من هم عاشق جنوب و سكوتش بودم. همانقدر كه عاشق ضاحيه و شلوغي هايش. شاید اگر وضع بهتری بود می نشستم کنارش و با هم گریه می کردیم. اما حالا وقتش نبود. صدای انفجار دیگری بلند شد و دود و گرد و خاک خانه را برداشت داد زدم اینبار - اینجا موندن تو چه کمکی به مقاومت می کنه؟‌ فکر می کردی مقاومت خوشحال میشه جنازه تو از زیر آوار بیرون بیاید؟ خواست حرفی بزند، نگذاشتم. می دانستم که می خواهد راضی ام کند که بماند. داد زدم - جون بقيه رو به خطر ننداز . چادرت رو سرت کن ... باید بریم ... همین حالا اینبار حرفی نزد، با گریه راه افتاد . دلم می خواست بغلش کنم. دلم می خواست با هم بنشینیم و گریه کنیم. برای خانه ای که شاید تا ساعتی بعد دیگر نبود. خانه اي كه دوستش داشتم. برای روستایی که داشت خالی می شد. اما حالا وقت این حرف ها نبود. باید خودمان را به صور می رساندیم. شوهرم آنجا منتظر بود ... ادامه دارد .. راوی : زنی از روستاهای جنوب لبنان ✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿