بانوی مجاهد خاوران
روایتهایی زنانه از قلب لبنان و در دل جنگ روایتهایی بیواسطه، به قلم📝 خانم رقیه کریمی 🍃جنگ به روس
روایتهایی زنانه از قلب لبنان و در دل جنگ
روایتهایی بیواسطه،
به قلم📝 خانم رقیه کریمی
🍃جنگ به روستای ما آمد 🍃
قسمت دوم
با دست پاچگی ماشين را از خانه بيرون آوردم. تمرکز نداشتم. حالا ديگر همه داخل ماشین بودند و فقط منتظر من بودند تا در خانه را ببندم. اصلا نمی دانم چطور خودشان را جا کردند توی ماشین. آن هم چه ماشینی. در حالت عادی هم به زور می رفت و جانم را گاهی به لبم می رساند. بنزین هم درست و حسابی نداشت و می ترسیدم که تا صور ما را نرساند و مجبور بشویم وسط راه ماشین را رها کنیم و پیاده برویم ...
از ماشین که پیاده شدم تازه فهمیدم که روستا دیگر آن روستا نیست. خانه همسایه ویران شده بود و حالا دیگر نه بوی مناقیشش کوچه را روی سرش می گذاشت و نه عطر قهوه اش صبح ها تا خانه ما می آمد
فقط بوی دود بود و دود. بعضی از آواره های سوری را می دیدم که حالا دوباره آواره شده بودند. ماشین هم نداشتند و نمی دانم چطور می خواستند از روستا بیرون بروند. در را که بستم زیر لب با خانه خداحافظی کردم. باز پشیمان شدم. سرم را تکانی دادم و گفتم: به زودی برمی گردیم.
جنوب برای من فقط یک تکه از جغرافیای کشورم نیست. جنوب برای من شبیه یک انسان است. روح دارد. جنوب برای من مثل مادری صبور و آرام بود. ضاحیه هم مثل نوجوانی بازیگوش ... پر از شور زندگی. حالا من زیر لب با جنوب حرف می زدم. با مادری که حالا زخمی شده بود دوباره. با خانه ام که کلیدش را محکم در بین انگشتانم گرفته بودم.
خواهرم بوق زد، یعنی معطل نکن. نمی توانستم. می گویند وقتی که می خواهی بروی باید عزیزترین چیزهایت را با خودت ببری. من مگر می توانستم تمام جنوب را در ساک کوچکم جا کنم و با خودم ببرم؟ بی اراده اشک هایم جاری شده بود. حالا که رو به روی خانه ام ایستاده بودم و شاید برای آخرین بار می خواستم در آن را قفل کنم. می دانستم که دوباره بر می گردیم ... شک نداشتم. اینجا خانه ما بود. اصلا اگر می دانستم باقی ماندن ما سودی برای مقاومت دارد از خانه بیرون نمی رفتیم. اگر می دانستم که حتی مرگ ما کمکی به مقاومت می کند همانجا می ماندیم. همانجا می مردیم. برای یک لحظه همه چیز را دوباره مرور کردم. از روزی که به عنوان عروس این خانه بسم الله گفتم و پایم را به این خانه گذاشتم تا حالا که برای خداحافظی رو به رویش ایستاده ام لبخندی زدم و زیر لب گفتم
- حتی اگه خونه های ما رو ویران کنید. تا جنگ غزه را تمام نکنید نمی گذاریم به شمال فلسطین برگردید. این ماییم که تصمیم می گیریم نه شما. حسرت شمال فلسطین رو به دلتون می گذاریم.
خواهرم سرش را از ماشین بیرون آورد
- یه در بستن اینقدر مگه طول می کشه؟ زود باش. کلیدش رو اشتباه آوردی شاید
اشتباه نياورده بودم. كليد را به در انداختم و قفلش كردم. دوباره با خانه حرف مي زدم
- اگر برگشتم و نبودي اشکالی ندارد. فدای سر مقاومت ... اگر هم تو بودی و ما برنگشتیم ... باز هم فدای مقاومت
خواهرم دوباره صدایم کرد .
- زود باش الان ماشین رو می زنند. داري چکار می کنی؟
جنگنده ها بالای سرمان بودند و صدای انفجار یک لحظه قطع نمیشد
اشکهایم را پاک کردم و به سمت ماشین رفتم . ماشینی کوچک با ۹ زن و بچه کوچک که روی هم نشسته بودند. ماشینی که نمی دانستم تا صور خواهد رسید یا با تمام زن ها و بچه ها شکار جنگنده ها می شود. چند زن و بچه های قد و نیم قد. هفت ماهه ... دو ساله . ۵ ساله . بعد هم حتما اعلام می کردند که ماشین یکی از فرماندهان را زده اند. نگران بودم. نگران بچه ها ... نگران ماشین . نگران شوهرم که منتظرمان بود و شاید قبل از رسیدن ما شهید میشد. شاید هم ما قبل از رسیدن به او شهید می شدیم. نمی دانم. هیچ چیز دیگر قابل پیش بینی نبود . فقط باید توکل می کردی
سوار ماشین که شدم برای آخرین بار نگاه خانه ام کردم. کلید در را محکم بین دست هایم فشار دادم. می دانستم که سرنوشت کلیدهای ما به سرنوشت کلید خانه فلسطینی ها دچار نمی شود. زنگ نمی زند. ما حتما بر می گشتیم. با پیروزی . هر چند واقعا نمی دانستم این جنگ وحشی کی ممکن است به آخر برسد . اما از شیشه ماشین برای آخرین بار نگاه خانه کردم و زیر لب گفتم
- دوباره برمی گردیم
ادامه دارد ...
راوي : زنی ااز روستاهای جنوب لبنان
#بانوی_مجاهد
✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
📊باتوجه به تجاوز اسرائیل به کشورمون(هرچند ناموفق) آیا موافق حمله به اسرائیل هستید ؟
⚪️ بله موافقم
در صورت موافقت روی گزینه بالا بزنید.
#بانوی_مجاهد
✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
🌱 درخواست بانوان لبنانی: آب و غذا نه، برایمان چادر بفرستید.
«آب و غذا، لباس، پتو و دارو نمیخواهیم. گرسنگی و تشنگی و آوارگی کنار خیابان را تحمل میکنیم. برای ما، چادر بفرستید»... همین پیغام کوتاه از طرف بانوان جنگزده لبنانی کافی بود که اهالی گروه امام حسنیها، آستینهای همتشان را برای راهاندازی نهضت «اهدای چادر» بالا بزنند...
یکی از اهداکنندگان چادر میگوید: «یک چادر داشتم که از کربلا برایم سوغات آورده بودند. دوست داشتم این سوغاتی را به کسی هدیه بدهم که واقعاً چادر لازم داشته باشد. وقتی شنیدم دارند برای بانوان لبنانی چادر جمع میکنند، با خودم گفتم الان وقتش است. خلاصه، چادر سوغات کربلا، قسمت خواهران لبنانی شد.»
نمایندۀ گروه امام حسنیها میگوید: «نهضت اهدای چادر، حاصل نیازسنجی میدانی رابطان ما در لبنان است. وقتی خانمهای لبنانی درخواست کردند برایشان چادر بفرستیم، جمعآوری چادر نو مشکی لبنانی(عربی) و پارچه مشکی را شروع کردیم. با کمک خیاطهای داوطلب، با پارچههای اهدایی هم، چادرهای لبنانی دوخته خواهد شد.»
#همدلی_طلایی
#بانوی_مجاهد
✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
#روایت_چهل_و_نهم
🌱گوشواره از گوش کندم تا گوش به فرمان رهبرم باشم و من هم در این جهاد قدمی بردارم
#همدلی_طلایی
#بانوی_مجاهد
✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
#روایت_پنجاهم
🌱خدایا ما دل از تعلقات بریدیم و جز رضای تو چیزی ندیدیم از ما پذیرا باش و درفرج مولایمان امام زمان علیه السلام تعجیل بفرما
#همدلی_طلایی
#بانوی_مجاهد
✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
#روایت_پنجاه_و_یکم
🌱زمان در حال گذر است و دیگر به عقب بر نمی گردد باید هر لحظه برای همان زمان ، تصمیم بگیری و عمل کنی .
من هم نخواستم از این جهاد بانوانه عقب بمونم و به فرمان رهبرم لبیک گفتم
#همدلی_طلایی
#بانوی_مجاهد
✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
#روایت_پنجاه_و_دوم
🌱انگشتر درّ نجف دوست دارم چون هر لحظه بر آن نقش ایوان طلا می بینم
عزیز دوست داشتنی ام تو را هدیه می کنم به شیعیان و دوستداران مولایم امیرالمومنین علیه السلام به رسم یتیم نوازی مولا
#همدلی_طلایی
#بانوی_مجاهد
✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
#روایت_پنجاه_و_سوم
🌱امروز توفیق شد و این جلسه رو شرکت کردم درباره نقش بانوان صحبت شد و اینکه جهاد فقط رفتن به جبهه نیست هر کدام از ما بانوان می تونیم جهادگر باشیم چه در زمینه تبیین و برطرف کردن ابهامات اطرافیان چه در زمینه کمک های مادی به جبهه مقاومت و گفته شد که حکم رهبری عزیز بر جهاد و کمک به مردم لبنان است. فکر کردم من چطور به امر رهبرم لبیک بگم همونطور که دست روی دست کشیدم انگشترم رو لمس کردم
از انگشتم در آوردم و نیت کردم آخر جلسه هدیه کنم.
#همدلی_طلایی
#بانوی_مجاهد
✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
#روایت_پنجاه_و_چهارم
🌱بانوی عزیز از شهر دُرُح در مصلی نماز جمعه انگشتر خودش رو تقدیم جبهه مقاومت کرد.
#همدلی_طلایی
#بانوی_مجاهد
✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
#روایت_پنجاه_و_پنجم
🌱در این شب های سرد پاییزی ،حضور سراسر شور و بصیرت بانوان عزیز گرمابخش خیمه مقاومت میشه و هر شب این عزیزان روایت هایی خلق می کنند که شاید قلم از نوشتن اون عاجز بشه . ان شاءالله لبخند امام زمان علیه السلام روزی تمام این عزیزان
#همدلی_طلایی
#بانوی_مجاهد
✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿