eitaa logo
بانوی مجاهد خاوران
365 دنبال‌کننده
862 عکس
558 ویدیو
19 فایل
امام خمینی(ره): زن، یکتا موجودی است که می تواند از دامن خود افرادی به جامعه تحویل دهد که از برکاتشان یک جامعه، بلکه جامعه ها به استقامت و ارزش های والای انسانی کشیده شوند. ارتباط با ما: @Z_nakhai
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 چه زیباست که تمام بانوان خاوران دست به دست هم ، دل به دل داده اند و هر کس هر آنچه در توان دارد در طبق اخلاص نهاده تا از این جهاد باز نماند از طلا تا رج های بافتنی تا پخت آش و نان درود بر شما ، خواهران روستای شوکت آباد ✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
15.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱از بافتنی هایی که گرما می بخشند تا طلاهایی که موج همدلی ها را درخشان تر کرده این روزها حلقه ی همدلی برای یاری مردم ستمدیده ی غزه و لبنان به راه افتاده و هرکس در توان خود کمک هایی را اهدا می کند. خبرنگار: شریفی ✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
21.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟 مَنْ لَمْ يُنْجِهِ الصَّبْرُ، أَهْلَكَهُ الْجَزَعُ🌟 🌱پخت آش با همکاری خواهران محترم بسیجی و توزیع آن بین مردم محترم شهرمان و درامد حاصل از آن به کمک مردم غزه و لبنان صرف شد. ✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنان تأثیرگذار بانوی لبنانی در میان خرابه‌های خانه‌اش خطاب به سید شهید مقاومت: هر دو خانه ما فدای جوانان و فدای سیدحسن نصرالله؛ ما بابت این خرابی‌ها پشیمان نیستیم همه چیزمان به فدای روح سیدحسن نصرالله ✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
🔰صورت زنان و دختران ایرانی دیگر اصلا دلنشین و خواستنی نیست ! ❌ مجله فرانسوی "L'Echo dela Mode " با انتشار عکس هایی، تحلیلی درباره آرایش و ظاهر دختران ایرانی انجام داده که جای تأمل دارد. ❌ صورت و دیگر اصلا دلنشین و خواستنی نیست ! آنها سادگی و زیبایی واقعی را پشت نقاب سنگینی از مواد آرایشی و عمل زیبایی مخفی می کنند. ❗️جای تعجب دارد که زنان این کشور علیرغم آموزه های دینیشان خود را شبیه ستاره های فیلم های آمریکایی آرایش می کنند . اینجور صورت ها فقط در فیلم های غیر اخلاقی دیده می شود .ما در خیابان های اروپا به ندرت با چنین مواردی روبه رو می شویم! بیش از 100هزار زن ایرانی سالانه عمل زیبایی انجام میدهند. در ایران صورت زنان، بیش از آنکه حس خوبی القا کند، حس شهوت را برانگیخته میکند! خرید و فروش کتاب در مقابل لوازم آرایش، بسیار ناچیز است. ✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
بانوی مجاهد خاوران
روایت‌هایی زنانه از قلب لبنان و در دل جنگ روایت‌هایی بی‌واسطه، به قلم📝 خانم رقیه کریمی 🍃جنگ به روست
روایت‌هایی زنانه از قلب لبنان و در دل جنگ روایت‌هایی بی‌واسطه، با مصاحبه و قلم 📝 خانم رقیه کریمی 🍃جنگ به روستای ما آمد 🍃 قسمت سوم باورم نمی‌شد که با آن شلوغي و دود و ماشین های سوخته ای که بین راه جا خوش کرده بودند تا صور رسیده باشیم. به ورودی شهر که رسیدیم ناخود آگاه زیر لب صلوات فرستادم. انگار که بار بزرگی از دوشم برداشته باشند. باري كه داشت روي شانه هايم سنگینی می کرد. جان هشت زن و بچه کوچک که بی صدا در هم فشرده نشسته بودند و زیر لب دعا می خواندند. همه ساکت بودند و هر کدام از خواهرهایم یکی از بچه ها را محکم در آغوشش گرفته بود. انگار بچه ها هم فهمیده بودند که اوضاع مثل همیشه نیست. ساکت بودند. آن مسیر کوتاه برایم مثل یک سال گذشت. عبور از بین ماشین های سوخته ای که بین راه مانده بودند. خانه های ویران ... شوهرم همانجایی که گفته بود منتظر بود. کنار پل ورودی شهر . یعنی بدترین جای ممکن. اما من فقط همان جا را خوب بلد بودم. حالا دیگر همه چیز را به خودش می سپردم. از ماشین که پیاده شدم لبخند زد. مثل همیشه که می خواست دلشوره هایم را آرام کند. اینبار لباس روحانیت نپوشیده بود. اجازه نداد حرفی بزنم. سریع سویچ ماشینش را به سمتم گرفت و گفت: - با این ماشین برید. بزرگتره. بنزین هم زدم. خیالت راحت تا جبیل خونه مادرت می رسید . خانه مادرم؟ جبیل؟ چرا خودم یاد آنجا نیفتاده بودم؟ از خانه که بیرون زدیم فقط می خواستیم که از روستا بیرون برویم و اصلا به اینکه کجا قرار است برویم فکري نكرده بوديم. باید به جبیل می رفتیم. خانه مادرم. اما چرا می گوید بروید؟ مگر خودش نمی آید با ما؟ با نگرانی پرسیدم - خودت با ما نمیای؟‌ سرش را تکان داد و گفت می دانی که نمی توانم. می دانستم از اینجا که برود نه لباس روحانیت می پوشد و نه لباس عادی. لباس جنگ می پوشد. نزديك بود بغضم بشكند. اما خودم را به زحمت كنترل كردم. همه داشتند با مردهایشان از شهر بیرون می زدند و حالا قرار بود من این زن و بچه ها را تنهايي و بدون هيچ مردی تا جبیل ببرم. خواستم بگویم نمی توانم. خواستم بگویم تنهایم نگذار. خواستم بگویم این زن و بچه ها را به چه کسی می سپاری و می روی؟ خواستم بگویم با ما بیا. لا اقل تا جبیل بیا. من نمی توانم ... اما نگفتم. فقط در سکوت نگاهش می کردم. یاد زن هایی افتادم که در کوفه با گریه جلوی شوهرهایشان را گرفتند. زن هایی نگذاشتند شوهرشان به حسین ملحق بشود. دل شوهر هایشان را لرزاندند . پاهایشان را. نه من نمی خواستم شبیه آنها باشم. یاد روز عاشورا افتادم. یاد مادر وهب مسیحی. یاد همسر جوانش. یاد روزی افتادم که برای اولین بار همسرم را دیدم. من همسر شهید بودم. همسرم در سوریه شهید شده بود. در القصیر و من مانده بودم ودختری شش ماه ماهه با نیازهای ویژه. زنی بیست و دو ساله و دختری مریض و ضاحیه. بعد از شهید دیگر نمی خواستم ازدواج کنم. اما همسرم را که دیدم دقیقا شبیه او بود. حرف هایش. رفتارش. فاطمه دختر مریضم را مثل دختر خودش می دانست. حالا یعنی باید برای دومین بار منتظر خبر شهادت همسرم می شدم؟ چرا تعجب کرده بودم؟ من که خوب می دانستم زنی که تصمیم می گیرد با یک رزمنده ازدواج کند خوب می داند باید هر لحظه منتظر خبر شهادتش باشد. باید قوی باشد. کم نیاورد. زن ها و بچه ها از ماشین بیرون آمدند. ریحانه دختر ۵ ساله ام بی خیال جنگ محکم پاهای پدرش را بغل کرد و زینب از بغل خواهرم می خواست خودش را بیندازد بغل شوهرم. هنوز نگاه همسرم می کردم. هنوز مانده بودم سرگردان بین شهر صور و کوفه و کربلا ... من به همسرم احتیاج داشتم. در شرایط عادی تا جبیل چند ساعت راه بود. من تا حالا این همه رانندگی نکرده بودم. اصلا من از رانندگی خوشم نمیامد. همسرم مجبورم کرد که رانندگی یاد بگیرم . همیشه می گفتم خودت هستی. احتیاجی ندارم. می خندید و می گفت شاید روزی نباشم. باید بلد باشی. یعنی شوهرم این روزها را می دید؟ نمی دانم. دست هایم را محکم گرفت بین دست هایش انگار که می دانست نگرانی عالم به جانم ریخته و حرفی نمی زنم : - نگران نباش. سرم را تکانی دادم و با دستانی که می لرزید سویچ ماشین را از دستش گرفتم . جنگنده ها بالای سرمان بودند. شهر بوی دود می داد. صدای انفجار قطع نمی شد. هر کس به سمتی می رفت. باید به سمت جبیل می رفتم. بدون همسرم. از شیشه ماشین نگاهش کردم. انگار که برای آخرین بار بخواهم نگاهش کنم. لبخند می زد و دست تکان می داد. دخترها از ماشين صدايش مي زدند. خواستم لبخند بزنم. گریه امانم نمی داد ديگر. ادامه دارد ... راوی : زنی از جنوب لبنان ✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
🔸طلاهای خوشبخت 🔻روایت مردمی که کنار هم ایستادند و ارزشمندترین دارایی‌هایشان را برای هدفی بزرگ‌تر بخشیدند... ⏳ تا دقایقی دیگر منتظر انتشار پادکست «طلاهای خوشبخت» باشید.
رادیو بانور - طلاهای خوشبخت.mp3
13.21M
📍طلاهای خوشبخت، به روایت سرکار خانم مریم انگشت باف، از استان تهران، شهرک بروجردی نمی‌دانستم مردم شهرک ما هم آن قدر پایه‌ی میدان هستند که در همچین پویشی شرکت کنند یا نه ولی... به امتحانش که می‌ارزید؟ با فکری که به ذهنم رسیده بود، دیگر دلم طاقت نیاورد. بلند شدم... ✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
اهدای خانۀ ۱۲ میلیاردی برای کمک به مقاومت 🌱او جانباز ۵۵ درصد است و در حال حاضر در دانشکدۀ حقوق مشغول تدریس است. داوود اسدیان امروز یک واحد آپارتمان ۲۷۵ متری به ارزش ۱۲ میلیارد تومان را برای کمک به جبهۀ مقاومت اهدا کرد. او هیچ علاقه‌ای به مصاحبه نداشت و با وساطت این و آن توانستیم چند دقیقه‌ای باهم حرف بزنیم. 🌱همان ابتدای کلام می‌پرسم چطور از آن خانه گذشتید؟ متراژش هم خیلی زیاد بود که! از پشت تلفن می‌خندد: این کار مبنای اعتقادی دارد و مبنای ما هم قرآن است؛ قرآنی که ما را دعوت کرده است به عمل صالح! این باور اصلی ماست و کسی‌که تمام کمال به این باور برسد دیگر این چیزها مهم نیست. 🌱نفس عمیقی می‌کشد و دوباره به حرف می‌آید: خُب اگر بخواهم خیلی ساده بگویم امروز شاید از نظر ظاهری من یک چیزی را داده‌ام اما در اصل من یک چیزی در این دنیا پیدا کرده‌ام! یعنی به عبارتی زرنگی کردم و یک چیز فانی را به باقی تبدیل کردم و قطعا برنده این بازی من هستم. 🌱از آقای اسدیان می‌پرسم وضعیت مالی خیلی خوبی دارید که توانستید یک خانه اهدا کنید؟ چند تایی «وای وای از دست شما خبرنگارها» پشت تلفن می‌گوید و ادامه می‌دهد: من همین الان خودروی شخصی ندارم و با وسایل نقلیۀ عمومی این طرف و آن طرف می‌روم! یک حقوق کارمندی هم دارم و اگر سوال کنید این خانه را از کجا آوردم باید بگویم این خانه حاصل سال‌ها زندگی پراز قناعت و پس‌انداز ما و در نهایت برکت خدا بود. 🌱پریدم وسط حرف‌شان! ولی می‌توانستید یک چیز دیگر بدهید، خانه زیادی نیست؟ کمی مکث می‌کند: از ما قرار است در مورد مال و اموال‌مان سوال کنند. آن موقع چه جوابی داشتم بدهم؟ ولی الان می‌دانم که اگر از من سوال کنند می‌توانم بگویم در راستای اطاعت از پروردگار و امرش و اطاعت از رهبر معظم انقلاب این کار را کرده‌ام. تازه انفاق آنجایی قشنگ است که از چیزهایی که خودت خیلی دوستش داری ببخشی و واقعا ما هم آن خانه را خیلی دوست داشتیم. ✿══بانوی مجاهد خاوران ══✿
❈  بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ  ❈
🌱 دست و پا گم کرده ی ..‌‌.. شوقِ تماشای توام ..... اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّهَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ