eitaa logo
خانواده با نشاط ما
20.1هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
0 فایل
خانواده شاد هفت نفره ما با چهار تا دختر 👧🏻👧🏻👧🏻👧🏻 و یک پسر🧒 اینجا از خانواده شلوغ پلوغمون تجربیات خودم حرف می زنم 💖💖 اگه کارم داشتی @Banosiri_tabrz تبلیغات: @tab_Banosiri
مشاهده در ایتا
دانلود
امان از 💕🍃امام علی علیه السلام: صاحِبُ السُّوءِ قِطْعَةٌ مِنَ النّارِ؛ همنشين_بد، پاره اى از 🔥 است 📗[شرح غررالحكم : ج 4، ص 201]
🔴 تجاوز كننده به ✍حضرت عيسي (ع) از گورستانی گذر مي كردند گوری را ديدند كه از آن شعله ور می شود. حضرت دو ركعت نماز به جاي آوردند و عصا بر گور زدند گور شخص_ را در ميان آتش ديدند. حضرت گفتند: ای مرد چه كرده ای كه به اين گرفتار شدي؟ آن مرد گفت يا روح الله من مردی بودم كه به تجاوز می كردم چون وفات كردم و مرا دفن كردند از حضرت حق خطاب رسيد كه وی را . از آن روز تا كنون مرا می سوزانند. حضرت نگاهی كردند و عظيم الجثّه در گور وی ديدند. پرسيدند: كه با اين مسكين چه مي كنی؟ آن مار گفت: تا وی را دفن كردند از وی غايب نبودم همراه با كه اگر قطره ای از آن به رود نيل و فرات بريزد جمله آب قاتل شود. شخص معذب گفت: يا روح الله از حق تعالی در خواست كن تا بر من رحم نمايد. حضرت نيز از خداوند طلب رحمت نمودند. خطاب رسيد كه هر كس از پس رود ما او را عذابی كنيم كه كس ديگر را چنين عذابی نكرده باشيم. امّا چون تو از ما در خواست رحمت كردی ما او را به تو بخشيديم. حضرت عيسی(ع) به آن مرد گفتند: می خواهی كه با من باشی؟ مرد گفت: يا روح الله عاقبت چه چيز است؟ حضرت فرمودند: عاقبت است. مرد گفت: نمی خواهم زيرا است كه مرده ام امّا هنوز تلخی جان كندن در كام من است. 📚 داستان عارفان ص 214 .
🌏 (قسمت بیست و دوم) 🔻نظر کردم که در نزدیکی افق دود سیاهی با شعله های رو به آسمان می‌رود دیدم باغ‌هایی که پر از میوه است آتش گرفته، به هادی گفتم: آن چیست؟ گفت: آن بوستان‌ها از اذکار مومنی ساخته شده و حالا از زبان آن مومن دروغ و تهمتی سرزده و آن به صورت آتشی درآمده و و باغهای او را دارد می‌سوزاند و صاحب آن اشجار اگر ایمان محکمی داشت میداد و چنین نمی‌کرد و وقتی که به اینجا برسد می‌فهمد و دود از نهادش بیرون می آید ولی سودی نخواهد داشت. 🔻پس از این باغهای باغهای سبز و خرم پیدا شد که پر از میوه و گل و ریاحین و آبهای جاری و خوش نوا بود. هادی گفت اینجا اول سرزمین وادی‌السلام است که و سلامتی سراسر او را فرا گرفته. رفتیم به قصری رسیدیم که بیرون آن حوضی یکپارچه پر از آب بود، در آن حوض رفتیم و ظاهر و باطن خود را از کدورت و غل و غش صفا دادیم و پس از صفای لباسهای فاخری که در آنجا بود پوشیدیم لباسهای من از حریر سبز بود و لباس هادی بود. 🔻برخاستیم و هادی حلقه در را باز نمود، جوان خوشرویی در را گشود و گفت: عبور خود را بدهید تذکره را دادم امضا کرد، آن را بوسید و با تبسم گفت: داخل این باغها شوید با سلامت و امنیت. این است بهشتی که به ارث برده‌اید در نتیجه اعمال نیک خود. ما داخل شدیم و در آن هنگام از عمق جان خدا را نمودیم. ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب