هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
هنوزم موهای دخترتو #خرگوشی🐰 میبندی 😐😒؟
من از وقتی عضو این کانال شدم موهای دختر گلمو هر روز یه مدل #میبافم و میبندم 🦋🦄
مدل موهای دخترم زبانزد فامیل شده ☺️😇
همه ازم میپرسن چطور این همه مدل یادگرفتی؟😉😅
بهشون نگفتم اینحا عضو شدم 😬😈🤫👇👇
🦄•°https://eitaa.com/joinchat/1156710730C9701b13dee
🦄•°https://eitaa.com/joinchat/1156710730C9701b13dee
ایده های دلبری❣ واسه عید نوروز از دست نده 👆🏼🌻
💖 بایـــد خَریدارَم شَـــوی
🦋 تا مَن خَریدارت شَوم
💖 وَز جان و دِل یارَم شَوی
🦋 تا عاشِقِ زارَت شَوم....
.
✍امام صادق(ع):
در روز قیامت دستور داده میشود که افرادی را به جانب آتش ببرند و خداوند عز و جل به مالک (نگهبان جهنم) میفرماید:
به آتش بگو که پای آنها را نسوزاند که با آن به جانب مساجد میرفتند،
و صورت آنها را نسوزاند که آنها خوب وضو میگرفتند،
و دستهای آنان را نسوزاند که آن را برای دعا بلند میکردند،
و زبان آنان را نسوزاند که بسیار قرآن تلاوت میکردند!
🔰نگهبان جهنم بدانها گوید:
ای بدبختها! شما چه حالی داشتید (با این کارهای خوبی که میکردید، چرا جهنمی شدید؟)
میگویند: ما (این کارها را) برای غیر خدا انجام میدادیم! پس به ما گفته شد: بروید پاداشتان را از همان کسی که برایش کار میکردید بگیرید!
📚ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، صفحه ۲۲۴
.
🔴 بهای رسیدن به موفقیت
🔹روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند.
🔸در یکی از سفرهایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرارسید.
🔹ناگهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند، دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی میکند.
🔸آنها آن شب را مهمان او شدند و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آنها داد تا گرسنگی راه برطرف کنند.
🔹روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند.
🔸در مسیر، مرید همواره در فکر آن زن بود و اینکه چگونه فقط با یک بز زندگی میگذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک میکردند. بالاخره به مرشد خود قضیه را گفت.
🔹مرشد فرزانه پس از اندکی تأمل پاسخ داد:
اگر واقعاً میخواهی به آنها کمک کنی، برگرد و بزشان را بکش.
🔸مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آنجا که به مرشد خود ایمان داشت، چیزی نگفت و برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت و از آنجا دور شد.
🔹سالهای سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بچههایش چه آمد.
🔸روزی از روزها مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.
🔹سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آنها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.
🔸صاحب قصر زنی بود با لباسهای بسیار مجلل و خدموحشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد و دستور داد به آنها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت آنها را فراهم کنند.
🔹پس از استراحت نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند.
🔸زن نیز چون آنها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود را اینگونه بیان کرد:
🔹سالهای بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری میکردیم.
🔸یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم.
🔹ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.
🔸ابتدا بسیار سخت بود ولی کمکم هر کدام از فرزندانم موفقیتهایی در کارشان کسب کردند؛
فرزند بزرگترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت و فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد و دیگری با قبایل اطراف شروع به دادوستد کرد.
🔹پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی میکنیم.
🔸هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم. رسیدن به موفقیت بهایی دارد. بهای آن را بپرداز.
♥ چنانت دوست می دارم
🌹 کـــه گــر روزی فراق افــتد
♥ تو صبر از من توانی کــرد
🌹 و من صبر از تو نتــوانم...
♥️@kolbe_delgarmi
🔴 وسوسه های شیاطین هنگام صدقه!
✍سيد نعمت الله جزايري در كتابش نقل مي كند كه:در يك سال قحطي شد ، در همان وقت واعظي در مسجد بالاي منبر مي گفت :
كسي كه بخواهد صدقه بدهد ، هفتاد شيطان ، به دستش مي چسبند و نمي گذارند كه صدقه بدهد.
مو مني اين سخن را شنيد و با تعجب به دوستانش گفت :
صدقه دادن كه اين حرفها را ندارد ، من اكنون مقداري گندم در خانه دارم ، مي روم آنرا به مسجد آورده و بين فقراء تقسيم مي كنم .
با اين نيت از جا حركت كرد و به منزل خود رفت. وقتي همسرش از قصد او آگاه شد شروع كرد به سرزنش او که در اين سال قحطي رعايت زن و بچه خود را نمي كني؟ شايد قحطي طولاني شد ، آن وقت ما از گرسنگي بميريم و . . .
خلاصه بقدري او را ملامت و وسوسه كرد تا سرانجام مرد مومن دست خالي به مسجد برگشت .
از او پرسيدند چه شد ؟ ديدي هفتاد شيطان به دستت چسبيدند و نگذاشتند .
مرد مومن گفت: من شيطانها را نديدم ولي مادرشان را ديدم كه نگذاشت اين عمل خير را انجام بدهم
پيامبر فرمود: يا علي آيا مي داني كه صدقه از ميان دستهاي مومن خارج نمي شود مگر اينكه هفتاد شيطان به طريق مختلف او را وسوسه مي كنند، تا صدقه ندهد.
.