eitaa logo
بانوانه
209 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
9.4هزار ویدیو
25 فایل
فاطمی وار و زینب گونه، عَمّارت خواهیم شد.
مشاهده در ایتا
دانلود
: « ریسمان شادی، به جای دیگری بند است.» ✍ اتاق عمل شاید، توحیدی‌ترین نقطه‌ی زندگی معمولِ ما باشد که ساده از کنارش می‌گذریم. جایی که قرار است داروهایی تزریق شوند، که تنفس‌مان را از ما گرفته و به دستگاه بیهوشی بسپارند. • سالها پیش بیماری داشتم حدود چهل و هفت هشت ساله! مردی متین و وزین، که چند ماهی را در icu  بستری بود. بیماریش اما، هم ما می‌دانستیم و هم خودش که در روند طبیعی، خوب بشو نیست مگر آنکه معجزه شود. • هرچند شب یکبار منتقل می‌شد اتاق عمل، برای شستشوی حفره‌ی شکم. این جزو روند درمانش بود. بیهوش می‌شد، و محل عمل باز می‌شد و با دهها لیتر سرم، شستشو و ساکشن انجام می‌شد و دوباره .... می‌رفت تا برگردد. • همه عاشق شخصیت وزن‌دارِ این مرد بودند، هوشیار، آرام، سبک، و سرشار از نشاط ! • هر بار می‌آمد اتاق عمل، همه‌ی کادر آن شیفت، می‌آمدند و قبل از بیهوش شدنش دورش جمع می‌شدند. و من میدانستم که همه برای جذب این نور و نشاط است که دور «قاسم» جمع می‌شوند. • شب آخری که قاسم آمد من شبکار بودم! و اتفاقاً او مریضِ اتاق من بود. برانکاردش که از در اتاق آمد داخل، با اشتیاق رفتم به سمتش... گفتم: خوش آمدی قاسم جان، خوبی آقا؟ گفت: الحمدالله عالی .... از این بهتر نمی‌شود! با این جمله‌ی قاسم قلبم تکان خورد! چند دقیقه پیش، سرشیفت‌مان از من همین سؤال را پرسیده بود و من گفته بودم: «عصر و شب بودم آقاجان، تو خودت حساب کن الآن حالم چگونه است.» قاسم دید تغییر حالم را، لبخند زد و با صدای نحیفی گفت: فردا از دردِ امروز دیگر خبری نیست! دردها می‌روند و جایشان را به درد دیگری می‌دهند، مهم این است آنکه دارد نگاهت می‌کند و یک لحظه چشم از تو برنمی‌دارد، تو را نه فقط راضی، که شاد ببیند! گفتم: قاسم جان، تو الآن شادی ؟ گفت: بله «الحمدالله» و دکتر داروی بیهوشی را تزریق کرد و چشمان قاسم آرام روی هم افتاد. • تمام مدت عمل، اشکهای من ریز ریز به لبه‌ی ماسکم گیر می‌کرد و قلبِ به درد آمده از سبک‌وزنی‌ام، را خنک می‌کرد. و من به خودم فکر می‌کردم و تفاوتم با قاسم! «قاسم» چقدر عاشق است که لحظه‌ای نمی‌خواهد دلبرش حتی «چهره‌اش را هم نِق‌آلود ببیند». • صبح شد و بعد از تحویل شیفت رفتم icu ببینمش. قاسم خواب بود، جوری خواب بود که انگار در یک بغل بزرگ، عاشقانه به خواب رفته است. من تفاوت جنس خوابیدنش را می‌فهمیدم. کمی که ایستادم کنارش، چشمانش را باز کرد و گفت: از شما برای همه زحماتتان ممنونم، اگر باز ندیدمتان مرا حلال کنید همه‌تان. • شیفت بعد، جای قاسم بیمار دیگری در خواب بود ! خوش بحال بچه‌های icu که چند ماه پرستار آن بدن نورانی بودند. و خوش بحال من، که پرستار آخرین عمل قاسم بودم... قاسم به دلبرش رسید و من از خاطره‌ی عشق او هنوز ارتزاق می‌کنم. @Banovane1 @ostad_shojae | montazer.ir
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 در آخرت؛ برخی بچه‌ها پدرا و مادرشون رو لعنت می‌کنند 😔 @Banovane1 @peykeamol_ir
بسم الله الرحمن الرحیم عرض سلام و احترام خدمت شما مردم عزیز و نوع دوست شهرستان بابل 🌺 خانواده ای در حال زندگی در شهرستان بابل می‌باشد که از لحاظ وضعیت مالی در وضعیت بسیار ناراحت کننده ای بسر میبرند محل زندگی این خانواده در خانه ای بمساحت حدودا ۳۰ متر در حیاط یکی از مدارس شهرستان بابل میباشد که واقعا قابلیت سکونت ندارد. میزان رطوبت اتاق ها به حدی زیاد است که گچ بعضی از قسمت ها ریخته شده و بقیه قسمت ها هم در حال ریخته شدن است ⭕️⭕️👇👇⭕️⭕️ اما قسمت غم انگیز ماجرا اینجاست که فرزند این خانواده دارای معلولیت ۱۰۰ درصدی جسمی و عقلی می‌باشد و مادر خانواده باید با ایزی لایف از او نگهداری کند 😔😔😔 خانواده ای که توانایی پیش بردن خرج خورد و خوراک خود را ندارد،باید ماهیانه بالای دو میلیون تومان هزینه پوشک ایزی لایف این فرزند ۲۸ ساله کند دوستان عزیز،ما که نمی‌توانیم از خستگی و بار روانی این خانواده کم کنیم،لااقل با کمک مالی خود به این عزیزان بتوانیم کمی از مشکلات این بزرگواران را کم کنیم 🔶 شماره کارت : (
5892107046155183
) بنام گروه جهادی ولایت (بزنید رو شماره کارت کپی میشه) 👆👆 🔷 ضمنا اگر کسی میتواند با تهیه کردن ایزی لایف ،کمک به این خانواده عزیز کند،لطف کند و به آیدی زیر پیامی بفرستد: @kheyrollahzadeh (مبالغ به صلاحدید هزینه خواهد شد) ❌تو گروه ها و کانالاتون منتشر کنید🙏🙏 💠قرارگاه جهادی ولایت https://eitaa.com/velaiat_zargar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از " محمد علی کلی " می پرسه چرا خانومت حجاب دﺍره!؟ 🔸جواب محمدعلی کلی خیلی تامل بر انگیزه @Banovane1 @sutalshohadaamol
‍ ماجرای مادری که فرزند شهیدش را غسل داد و بر لبانش بوسه زد. 🔹️ آنچه که در تصاویر دیده مي شود ، خانم آفاق بصیری؛ مادر دانشجوی شهید «سیدمحمد محمد‌نژاد» از لشگر ۲۵ کربلا در استان مازندران است ◇ شهید محمدنژاد در ادامه عملیات بیت‌المقدس در وسط معرکه جنگ شهر خرمشهر بر اثر اصابت گلوله کاتیوشا به پشت سرش به شهادت رسید. 🔹️ وقتی به مادرشهید گفتند؛ که پسر شما غسل نمی‌خواهد گفت: درست است که فرزند من نیاز به غسل و کفن ندارد، ولی من او را غسل می‌دهم و کفن می‌پوشم، تا به دشمنان بگویم ما از مرگ و شهادت هیچ ترس و واهمه‌ای نداریم و به مردم بگویم که افتخارم این است که پسرم فدای اسلام، انقلاب و حضرت امام شده است. ◇ این مادرشهید خودش وارد قبر شد و از احساس او پرسیدند گفت: خیلی نوازشش دادم و با او درددل کردم و بعد از آن نیز خودم وارد قبر شدم و تلقینش را خواندم. لبانم را جلوی گوشش گرفتم و به او گفتم: پسرم! سلام مرا به مادرت (س) برسان و به او بگو: من یک مادر پیری دارم و از او بخواه که در روز قیامت از من شفاعت کند. شهید سید محمد محمدنژاد @Banovane1 @sutalshohadaamol
در جبهه هر بار که از مریم ۳ساله و علی ۳ماهه‌ اش صحبت می‌شد میگفت آنها را به اندازه‌ای دوست دارم که جای خدا را در دلم تنگ نکنند..! شهیدخلبان احمد کشوری🕊 @Banovane1 @sutalshohadaamol