eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻 🧡🌻 🌻 سرباز تو دلش گفت خدایا هربار که امیدوار میشم،خیلی خوب بهم میفهمونی من کجا و فاطمه کجا.. از شیشه ماشین به بیرون نگاه میکرد ولی جایی رو نمیدید. فاطمه کنار خیابان توقف کرد و گفت: _مدارک شناسایی تون همراه تون هست؟ -بله. فاطمه پیاده شد و به مسافرخانه رفت. -سلام،اتاق خالی دارید؟ -به خانم تنها اتاق نمیدیم. -اگه اتاق خالی دارید،آقا هستن. -داریم. هزینه یک هفته رو حساب کرد و گفت: _اسمشون آقای افشین مشرقی هست. چند دقیقه دیگه میان ولی من الان میرم. سوار ماشین شد و گفت: _شماره حاج آقا موسوی رو دارید؟ -نه. شماره حاج آقا رو روی کاغذ نوشت و بهش داد. -اتاق خالی داره.من اسم تون رو گفتم.بفرمایید. افشین تازه متوجه مسافرخانه شد.خیلی شرمنده شد.فاطمه گفت: _راه هایی برای حلال شدن اموال تون وجود داره،شما آسان ترین راه رو انتخاب کردید،تازه اگه درست باشه.حتما با حاج آقا درموردش صحبت کنید. -ولی من فکر میکردم سخت ترین راه رو انتخاب کردم. -برگرداندن حق مردم سخت تره.رها کردن اموال تون هم فرقی تو اصل قضیه نداره.اگه حق الناسی پیش شما هست باید پس بدید. افشین پیاده شد و گفت: _تمام هزینه امشب رو بهتون برمیگردونم. فاطمه برای اینکه معذب نباشه گفت: _باشه.منم تا قرون آخرشو ازتون میگیرم. خداحافظی کرد و رفت. -سلام،افشین مشرقی هستم.برای من اتاق رزرو شده. مسئول پذیرش نگاهی به افشین کرد و گفت: -بله. کلید اتاقشو داد و مدارک شناسایی شو گرفت. -هزینه چند روز پرداخت شده؟ -یک هفته. تو دلش از فاطمه تشکر کرد، و به اتاقش رفت.روی تخت نشست.خدا رو شکر کرد و به فاطمه فکر میکرد. مدتی گذشت.کسی به در اتاقش میزد.... ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»  @Banoyi_dameshgh 🧡 🌻🧡 🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻 🧡🌻 🌻 سرباز حق با مریم بود. پویان هم مثل افشین بود.ولی فاطمه میتونست گذشته ی افشین رو فراموش کنه چون دیده تغییر کرده. مریم شاید چون هنوز تغییرات پویان رو ندیده،نمیتونه. خداحافظی کرد و رفت. بعد از شیفت کاری با ماشین خودش به خونه میرفت.کنار خیابان پویان رو دید. فکری به ذهنش رسید.نزدیکش توقف کرد و سلام کرد. -عجله دارید؟ -نه،امری دارید بفرمایید. -اگه وقت دارید جایی بریم. -بسیار خب.درخدمتم. -جناب سلطانی،لطف کنید عقب بشینید. پویان هم عقب نشست. مدتی گذشت.رو به روی داروخانه توقف کرد.گوشی همراهش رو برداشت و تماس گرفت. -سلام.جلوی در هستم،بیا. دو دقیقه بعد مریم از داروخانه بیرون اومد.مریم تو داروخانه کار میکرد.فاطمه بیشتر روزها میرفت دنبالش و باهم برمیگشتن خونه. پویان تا مریم رو دید،گفت: -خانم نادری!! ایشون که.. مریم متوجه نشد کسی عقب نشسته. سوار شد و گفت: _سلام،چه عجب یه بار به موقع از بیمارستان اومدی؟! شایدم بیرونت کردن،آره؟!! -سلام.. به صندلی عقب اشاره کرد و گفت: _مهمان داریم. مریم با تعجب به پشت سرش نگاه کرد. پویان سلام کرد.مریم جواب سلام شو داد ولی نشناختش.فاطمه حرکت کرد و گفت: _داشتم میومدم،ایشون رو اتفاقی دیدم. مریم گفت: _میگفتی مهمان داری،من مزاحم نمیشدم. خودم میرفتم. -راستش مریم جان،ایشون قبلا از من خواستن که درموردشون باهات صحبت کنم.منم مختصر بهت گفته بودم،یادته که. مریم جاخورد و با تعجب به فاطمه نگاه کرد.فاطمه گفت: _ایشون آقای پویان سلطانی هستن. تعجب مریم بیشتر شد.فکر کرد اشتباه دیده.برگشت سمت عقب و دوباره به پویان نگاهی کرد.پویان سرش پایین بود و به مریم نگاه هم نمیکرد.دوباره با اخم به فاطمه نگاه کرد. فاطمه بی توجه به اخم مریم به پویان گفت: _آقای سلطانی،من درمورد شما با خانم مروت صحبت کردم.ایشون اجمالا در جریان هستن.ولی مواردی رو گفتن که منم تا حدی بهشون حق میدم...درواقع ایشون بخاطر گذشته ی شما مکدر هستن. البته من بهشون گفتم شما خیلی تغییر کردید ولی چون شما رو ندیده بودن،باور نکردن. رو به مریم گفت: -حالا که دیدی باور کردی؟ مریم با دلخوری گفت: -این گذشته رو پاک نمیکنه؟ -خدا گذشته رو پاک میکنه،وقتی بنده ای توبه میکنه. مریم عصبانی به فاطمه نگاه میکرد و به پویان گفت: _آقای سلطانی،فاطمه ادعا میکنه شما بخاطر من برگشتید ایران،درسته؟ پویان مکثی کرد و گفت: -درسته. مریم خیلی جاخورد... ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»  @Banoyi_dameshgh 🧡 🌻🧡 🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
15.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•♥️🌱• امام حسین روسیاها دوست دارم...🙂♥️ 📅 ۲۲ روز تا اربعین... 🏴 🌺 🌿
2.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🌼🌱• تو همان شیشه‌ی عطر گل یاسی که فقط به دل حجره‌ی عطاری من جا داری🙂💛 🌤 💚 🌸
3.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️͜͡🕊 نامَت‌هَنوزهَم‌هَیَجاטּمےدَهَد مَرا ایـטּبِیرَقِ‌سیـآه‌،تِڪاטּمےدَهَدمَرا 📅 ۲۲ روز تا اربعین... 🏴 🌺 🌿
3.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•♥️🌼• تمـــوم درد مـــن درد فراق است...💔 📅 ۲۲ روز تا اربعین... 🏴 🌺 🌿
1.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•💛🌱• کجاست آن که پریشانی های خلق را اصلاح می سازد... 🌤 💚 🌸
بسم رب رضا... آقا بسه چقدر بگم؟😭💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه‌ی‌ماخیلی‌شنیدیم‌این‌حرف‌روولی‌ هربارازشنیدنش‌تلنگرخوردیم‌گفتم‌بگم‌کہ: چشمی‌ڪهـ‌بہ‌حرام‌عادت‌ڪنهـ‌خیلی‌چیزاها روازدست‌میدھ‌.ڪهـ‌یڪیش‌شهادتہ.. _خداوڪیلی‌ارزش‌دارھ؟(:🚶🏾‍♂💔
•💔🕊• تھ‌خوشبختۍیعنۍ خستگیِ‌توراه‌اربعین‌رو باخوردن‌یھ‌استکان‌چاےعراقۍ ازبدنت‌بیرون‌ڪنی..💔