فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مَردی که کَنده بود
دَرِ قَلعِه را زِ جٰا ...
وٰا مےکُند پَس از تو
در خانہ را بہ زور
#فاطمیه
+ #حجاب سنگرۍ است آغشتھ به
خونِ مَن کھ اگر آن را حفظ نکنید
بهـ خون من خیانت ڪردهاید💔 . .
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
#چادرانه
4043e917f3033b8fd774bfa34862813340155380-720p_۲۹۰۳۲۰۲۲.m4a
2.34M
«💔🚶🏾♂»
ݘھبےحـࢪم ؛ ݘھباحـࢪم
میگیڕهدستمۆزهࢪامـادڕم
دنیـاڪہهیݘتۅمحـشࢪم ؛
میگیࢪهدستمۆزهرامادرم ...:)"🌱🚶🏾♂
#شب_جمعه
#فاطمیه
@Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
#Part_182 امان از این خجالت که توی اون لحظات گرفتارش شده بودم. _ من اِم چطوری بگم راستش. پرید میون
#Part_183
و مشغول بازی کردن با انگشت هام شدم، که همون لحظه صدای شاد و سرحال کیانا میاد که میگه:
- حرف هاتون تموم نشد؟ یک نگاه به ساعت کردید؟ درست یک ساعت و چهل و پنج دقیقه و ۳۰ ثانیه است که دارین صحبت میکنید!
که با این حرف کیانا لبخند کوچولویی روی لبهام شکل میگیره و بعدش هم شرم و خجالت...
که کسری میگه:
- حرف هامون تموم شد! شما صحبتی ندارید اسرا خانوم؟
که تنها سرم رو به نشونهی منفی تکون میدم و از روی تخت بلند میشم و میگم:
- بریم پایین!
که کیانا پشت چشمی نازک میکنه و میگه:
- کجا بریم پایین؟ اول بگو نظرت چیه بعد؟
که کسری لبخندی میزنه و میگه:
- بریم پایین بعدا بهت میگم.
که کسری رو به من میگه:
- بفرمایید!
که کنار کیانا باهم به سمت پایین میریم کسری هم پشت ما میاد!
به پلهی آخر میرسم، که نگاه مامان کسری به من میافته و میگه:
- جوابت چیه عزیزدلم؟ دهنمون رو شیرین کنیم؟
که لبخندی میزنم و تنها سرم رو پایین میندازم و میگم:
- جوابم مثبته!
که توی چشم های مامان و بابا برق زد.
که مامان کسری از جاش بلند میشه و به سمتم میاد بغلم میکنه و میگه:
- مبارکت باشه دخترم، خوشبخت بشین!
که پدرش هم جعبهی کوچکی به سمت مامان کسری میگیره و میگه:
- اینم کادوی عروسم!
که مامان کسری در جعبه رو باز میکنه و روبه مامان میگیره و میگه:
- با اجازه!
که مامان هم لبخندی میزنه و میگه:
- بفرمایید!
که مامان کسری انگشتر شیک که روش تک نگین ساده ای داشت و خیلی ظریف بود رو از توی جعبه در آورد و دست هام رو توی دستهاش گرفت و انگشتر رو داخل دستهام انداخت...
***
~حیدࢪیون🍃
#Part_183 و مشغول بازی کردن با انگشت هام شدم، که همون لحظه صدای شاد و سرحال کیانا میاد که میگه: - ح
#Part_184
امروز روز عقدمونه، ذوق و هیجان عجیبی تموم وجودم و پر کرده، به داخل آینه نگاه میکنم و برای بارآخر خودم رو چک میکنم...
بسیار زیبا شده بودم، و بعدش هم به سفره عقد زیبا و لاکچری نگاهی می ندازم که در اوج سادگی بسیار زیبا بود.
قرآن رو توی دستهام میگیرم و سوره نسا رو باز میکنم و با کسری شروع به خوندتش میکنیم.
که همون لحظه صدای عاقد بلند میشه و شروع به خوندن خطبهی عقد میکنه:
- قال رسول ا...(ص) النکاح و سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی...دوشیزه مکرمه سرکار خانوم اسرا توکلی فرزند مصطفی توکلی آیا به بنده وکالت میدهید که با مهریه یک جلد کلام ا...مجید، یک دست آینه و شمعدان، ۳۱۳ شاخه گل نرگس و ۷۲ عدد سکه بهار آزادی و یک سفر کربلا، شما را به عقد دائم آقای کسری زارع فرزند کامران زارع در بیاورم؟!
آیا بنده وکیلم؟!
که مهرانه شر و شیطون میگه:
- عروس رفته گل بچینه!
عاقد- برای بار دوم میگم سرکار خانوم اسرا توکلی شما را به عقد دائم آقای کسری زارع در بیاورم؟
که کیانا لبخند زنان میگه:
- عروس رفته گلاب بیاره.
عاقد- برای بار سوم میگم، آیا وکیلم؟
که اسما لبخند زنان میگه:
- یک چیزی یادتون نرفته؟ زیر لفظی میخواد خواهرم!
که مادر کسری جعبهی کوچکی به دستم میده...
عاقد- این دفعه وکیلم؟
که چند ثانیه مکث میکنم که کسری با صدای بم و مردونه اش دم گوشم میگه:
- بانوی ترمه پوش، غزل ها فدایتان... آیا وکیلم عشق بریزم به پایتان؟
که لبخندی میزنم و میگم:
- با اجازهی امام زمان، پدرم مادرم و تموم بزرگ ترها ی مجلس بله...
که صدای دست و جیغ همه فضا رو پر میکنه...
~حیدࢪیون🍃
#Part_184 امروز روز عقدمونه، ذوق و هیجان عجیبی تموم وجودم و پر کرده، به داخل آینه نگاه میکنم و برا
#Part_185
کیانا جعبهی ای به دست من میده و اسما هم جعبه رو به دست کسری میده، که کسری در جعبه رو باز میکنه و حلقهی شیک و زیبا رو از داخل جعبه بیرون میاره و بعدش دست من رو درون دستهاش می گیره و حلقه رو درون دستهام میندازه وقتی دستم رو توی دستهاش گرفت ضربان قلبم بالا رفت و حس نابی رو تجربه کردم، حسی مثل عشق...
که کیانا میگه:
- حالا تو حلقه رو بنداز!
که منم در جعبه رو باز میکنم و به نگین عقیقی که روش بود نگاه میکنم با خط خوشگل و نستعلیقی روش نوشته یاحسین!
و درون دستهای کسری میندازم، که بابا به سمت ما میاد و من رو بغل میکنه و مردونه ای بوسه ای به پیشونیم میزنه، بوسه ای از جنس مهربانی... غرور...و عشق مردی به نام پدر!
دست من رو توی دستهاش میگیره و بعدش رو به کسری میگه:
- نمیخوام دخترم رو بهت بدم، بلکه اسرا تنها دخترم نیست... بلکه بخشی از وجودمه، دخترم رو بهت نمی بخشم چون همه میدونن بخشنده نیستم، دخترم رو بهت میدم تا مثل یک پرنسس باهاش رفتار کنی، بزاریش رو چشم هات و احترامش رو نگه داری! تا اون هم خانومیت رو بکنه...
که کسری خم میشه و دست بابا رو میبوسه و میگه:
- خیالتون راحت، امانت دار خوبی ام!
که بابا دست من رو درون دستهاش میذاره و میگه:
- خیلی بهم میاین خوشبخت بشید...
به چهرهی کسری نگاه میکنم حالا با خیال راحت میتونم خیره بشم تو چشمهای قهوه ای خوشرنگش...
#شب_جمعه
#شب_زیارتی_ارباب
کاش می شد که شبی درحرمت سر می شد
”شب جمعه” اگرم بود چه بهتر می شد
و همان شب دل ما درحرم کرببلا
فرش راه قدم حضرت مادر می شد
🙏اَللّهُمَّ ارْزُقْنا ًًًًکــًًًَرًبَلاٰ🙏
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ الْحُسَيْن💚
شب های جمعه شهدا را یاد کنید آن ها پیش ارباب شمارا یاد میکنند💚
به گزارش دفاع پرس از مشهد، پاسدار شهید احمد رضایی در اول فروردین ماه 1365 در روستای شهیدپرور اوندر از توابع شهرستان کاشمر در خانوادهای مذهبی، کشاورز و متوسط جامعه دیده به جهان گشود. در شرایطی که خانواده وی هنوز، پس از گذشت یکسال از شهادت برادرشان شهید یحیی رضایی اوندری (عموی شهید) و پسر عمویشان شهید شعبان رضایی اوندری، در سوگ نشسته بودند، تولد احمد روح تازهای در کالبد خانه دمید. وی دوران کودکی و تحصیل خود را تا مقطع دیپلم در همان روستا ادامه داد و مدرک دیپلم را با معدل 17/50 در رشته علوم تجربی اخذ کرد.
شهید رضایی سپس جهت ادامه تحصیل در رشته مدیریت رهسپار قاین شد و مدرک کارشناسی خود را پس از سه سال و نیم با معدل 17/87 به پایان رسانید. بعد از پایان تحصیلات از معافیت سه برادری نظام وظیفه استفاده کرد و از خدمت سربازی معاف شد بعد از آن چند سالی به عنوان نیروی قرادادی با شرکت مخابرات، پست و پست بانک در قالب دفاتر ای سی تی شهرستان کاشمر مشغول به کار شد؛ اما این کار هم روحیه ایثار و شهادتطلبی احمد را پاسخگو نبود به همین دلیل به دنبال پیدا کردن گمشده خود در 20 فروردینماه 1391 به استخدام سپاه پاسداران درآمد. پس از گذراندن آموزشهای لازم در پادگان آموزشی شهید هاشمینژاد به عنوان فرمانده گروهان آموزشی مشغول به خدمت شد.
در خردادماه سال 1394، جهت ادامه خدمت به تیپ زرهی 21 امام رضا(ع) نیشابور معرفی و در گردان زرهی مشغول به خدمت شد. در حالی که هنوز چند ماهی از شروع زندگی مشترکش نمیگذشت با کسب رضایت از پدر و مادر و همسر و خانواده به صورت داوطلبانه به ندای رهبرش لبیک گفت و جهت انجام مأموریت مستشاری به منظور دفاع از حریم اهلبیت و مردم بی دفاع سوریه در 14 دیماه 1394 به همراه جمعی از دلاوران تیپ زرهی 21 امام رضا(ع) به این کشور اعزام شد و پس از گذشت یکماه در ظهر چهارشنبه 14 بهمنماه در عملیات آزاد سازی نبل و الزهرا به همراه فرمانده دلاور این تیپ سردار محسن قاجاریان به شهادت رسید.
شهید احمد رضایی اوندری قرار بود در اسفند ماه 1394 در آزمون سراسری کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور در حوزه ی نیشابور با شماره داوطلبی ۱۱۸۳۷۳ شرکت کند اما او یک ماه قبل از برگزاری آزمون، بدون آزمون ورودی به بالاترین مدرک یعنی شهادت و رسیدن به مقام قرب الهی دست یافت
زندگینامه
حاج علی آقا عبداللهی در تاریخ 69/7/10 در تهران به دنیا آمد و در سال 76 در دبستان رسالت منطقه 11 ثبت نام و کلاس اول رو سپری نمود و سال 77 به دبستان امید امام منتقل و تا کلاس پنجم دبستان را در آنجا گذراند دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی ابن سینا منطقه 11 سپری نمود کلاس اول دبیرستان را در دبیرستان شهید مفتح گذراند و دوم و سوم دبیرستان را در هنرستان فنی شهدا در منطقه 12 در رشته برق و الکترونیک گذراند . کاردانی رشته الکترونیک خود را در دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهر ری سپری نمود .
بلافاصله پس از اتمام درس در سال 1390 به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن یک دوره یکساله در دانشگاه امام حسین(علیه السلام) در سپاه انصار مشغول خدمت شد . در سال 91 ازدواج نمود و در سال 93 صاحب فرزند پسری به نام امیرحسین شد . در تاریخ 94/9/22 پس از دو سال پیگیری موفق به اعزام به سوریه گردید و در تاریخ 94/10/23 درست 31 روز پس از اعزام در منطقه خالدیه خان طومان به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهر ایشان تاکنون بازنگشته است و همانطور که به حضرت زهرا«سلام الله علیها» ارادت ویژه ای داشت همانند ایشان بی نشان ماند
آخرین وداع
روز اعزام علی، پدر تک پسرش را تا محل اعزام بدرقه می کند. وقایع آن روز خیلی خوب در ذهن محمد آقا عبداللهی پدر شهید ماندگار شده است. او می گوید: نمی دانم بگویم متاسفانه یا خوشبختانه! روز اعزام علی، من از صبح با او بودم. اول من را سوار موتورش کرد و با هم به خیابان جمهوری رفتیم تا کار بانکی اش را انجام بدهد. بعد با دوستش رفت دنبال کارت ملی و شناسنامه اش که برای اعزام لازم بود. همسر و فرزندش خانه ما بودند که بردم و آنها را رساندم و بعد علی را تا محل اعزامش همراهی کردم. نمی دانم چه حسی از درون به من می گفت این آخرین باری است که علی را می بینم و رفتنش را بازگشتی نیست
حیدر با "بغض" میگفت :
این غَم کجا بَرَم کِ تو را مَردها زدَن :)!💔
#دلبربینشونعلی
#صلوات_پایانی🕊🌱
به نیت...
شادی روح شهدا و اهل بیت ، سلامتی و ظهور آقامون،مولامون حضرت مهدی(عج) و
برای آروم شدن دل های بیقرار ، حاجت روایی تمام عزیزان ، حل شدن گرفتاری و مشکلات عذاب آور و مخصوصا شهید شدن ادامین کانال حیدریون🥀
بلند صلوات🌱
التماس دعای فراوان..
وَ مِن اللهُ توفیق..
یاعلی مدد.
•🖤•
.
#تــآیمدعــا:)
#همگـــےبــاهمدعـــایفــرجرومیــخونیمــ🖤
بہامیــدفــرجنــورچشممـــون😍
✨الّلهُمصَلِّعلیمحمَّدوَ
آلِمحمَّدوعجِّل فرجهُم♥️
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
التماس دعا 👋🖤
🖤➣ @Banoyi_dameshgh
〇🏴حیدࢪیون🌑⇧
میدونیچیھ؟!
انگشترِحاجقاسم↓
بعدازاونانفجارسنگینسالمموند...!
-داداشآرمان؛
چجوࢪےزدنتڪہانگشترتشکست(:
#شهیدانه🌿
#لبیک_یا_خامنه_ای