🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان ابوحلما💗
قسمت20
(یک ماه بعد-بیمارستان فوق تخصصی مغز و اعصاب)
محمد سرش را پایین انداخته بود و دستهایش را در جیب های بغل شلوارش گذاشته بود. عباس نفسش را با شجاعت بیرون داد و گفت:
-یه بار...ترکش خمپاره حاج احمد رو شدید زخمی کرده بود....احمد متوسلیان
مرد سرسختی بود. بچه ها به زور بردنش بیمارستان صحرایی، کارش به اتاق عمل و جراحی کشید اما نمیذاشت بیهوشش کنن میدونی چرا؟
محمد به آهستگی سرش را بالا آورد نگاهش را از روی شانه های عباس پرواز داد تا به چشمان مصممش رسید. عباس ادامه داد:
-میگفت: می ترسم موقع به هوش اومدن ناخواسته اطلاعات عملیاتو به زبون بیارم. بی هوشش نکردن! همونطور عمل شد.
+عمو عباس میخوای بگی ... چون دکترش گفت عمل دوم خطرناک تره...بدون بیهوشی...
-آره پسر اگه بیهوشش کنن ممکنه هیچ وقت دیگه...
بعد دستی بر شانه محمد زد و گفت: حالا دیگه یه لحظه هم مهمه
محمد تاملی کرد و بعد با گام های بلندش همراه عباس شد. عباس از راهرو عبور کرد و برگه های مقابل پرستار را برداشت بعد کمی جلوتر چند ضربه به در اتاق دکتر زد و وارد شد. دکتر از جایش بلند شد و رو به محمد پرسید:
بلاخره تصمیم گرفتی؟
محمد به نشانه تایید سرش را تکان داد و برگه ها را از عباس گرفت همانطور که آنها را پر میکرد پرسید: کی عملش میکنید آقای دکتر؟
دکتر همانطور که به دست محمد خیره شده بود پاسخ داد:
همین فردا ولی...بهتون گفتم که ممکنه حین انجام عمل به هوش بیاد!
عباس نفسش را با کلافگی بیرون داد و گفت: مگه نگفتید هر لحظه براش مهمه؟
دکتر اخمی کرد و گفت:بازم به خون احتیاج دا...
هنوز جمله اش تمام نشده بود که محمد و عباس هردو جلو آمدند.
در طرف دیگر بیمارستان بخش مراقبت های ویژه، حسین روی یک تخت سفید آرام خوابیده بود و با کمک دستگاههایی که به سر و دهان و سینه اش متصل بودند، نفس میکشید. کم کم در قسمت نوک انگشتان پایش احساس سری کرد به مرور درکی شبیه مور مور شدن و قلقلک تمام تنش را در برگرفت بعد به آهستگی حس کرد سبک می شود. همانطور که دراز کشیده بود اول پاهایش آزاد شد بعد دستانش تا اینکه به گلویش رسید. صداهای اطراف را مبهم می شنید چشم هایش هنوز اطراف را می دیدند اما قدرت تکان خوردن نداشت. خواست مشتش را بازکند اما نتوانست در آن لحظه به تمام معنا احساس ناتوانی و عجز می کرد. انگار بین زمین و آسمان معلق مانده بود. مثل زخمی که سر باز کرده باشد نتوان سرش را پوشاند و نه برای خلاصی از آن درد سرش را برداشت! به یکباره ذکری طوفانی با صدای هم سنگر قدیمی اش در خاطرش منعکس شد: "سبحان الله" انگار ذره ذره وجودش این ذکر را از تسبیحِ تار و پودش گذراند و ناگاه به سبکی و لطافت افتادن یک برگ گل، از جسمش فاصله گرفت. خودش را دید که روی تخت افتاده، عباس را که با دکتر بحث میکرد دید و محمد را که روی صورت حلما آب می پاشید و می گفت: آروم باش برای بچه خطرناکه اینقدر گریه میکنی...به خدا توکل کن...
🍁نویسنده ؛بانو سین.کاف🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✨حافظان قرآن،عارفان اهل بهشتند✨
⭐بزرگترین شبکه بین المللی حفظ و تفسیرتخصصی یکساله قرآن کریم:
https://beytolahzan.ir/?p=1427
🌹🌹🌹 ﷽ 🌹🌹🌹
سلام و عرض ادب و احترام
این کانال ، جهت هماهنگی و اطلاع رسانی امورقرآنی ، فرهنگی و آموزشی مرکز حفظ و تفسیر تخصصی یکساله کل قرآن کریم حضرت زینب کبری "سلام الله علیها" وابسته به موسسه قرآنی فرهنگی بیت الاحزان حضرت زهرا "سلام الله علیها"راه اندازی شده
حتی الامکان از محتویات کانال استفاده کنید و باحضور گرم خویش قدمی در مسیر توسعه و ترویج فعالیت های قرآنی جهان اسلام و لبیک به فرمان مقام عظمای ولایت حضرت امام خامنه ای "مد ظلّه العالی" برداریم
پس از عضوگیری کانال، اطلاع رسانی های لازم انجام خواهد گرفت
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#تلنگرانه :)
ازخدآپرسیدم:
چرآفآسدهآخوشگلترن؟
چرآآدمآیالکیوسیگآریبآحآلترن؟
چرآاونآییکهدیگرآنرومسخرهمیکنن...
بیشترتودلمردممیرن؟
چرآاونآییکهخیآنتمیکنن،
تهمتمیزنن،غیبتمیکنن،
دروغمیگنموفقترن؟
چرآهمیشهبدآبهترن😄؟
پرسید:
#پیشمنیآمردم💔؟
دیگهچیزینگفتم🖐🏻
#بـدونتـعـارف!🖐🏻
گفت:
غربتِ علی(ع) رو فقط یه نفر میتونه معنی
کنه تو این عالم؛خودِ علی.
اونم کِی؟
با گریه میاد کنارِ قبرِ فاطمه(س) یه جمله میگه؛
یه نگاه به قبر کرد،
گفت: فاطمه، صدات میزنم جوابمو نمیدی!
فقط یه سوال...
توام از علی خسته شدی؟💔(:
#حدیث
قال أبو عبدِ الله أو أبو جعفر علیهما السلام:أثقَلُ ما یوضَعُ فی المیزانِ یومَ القیامة، الصَّلاةُ علی مُحمَّدٍ وَ(علی) أهلِ بِیتِه.
حضرت باقر و یا حضرت صادق علیهما السلام میفرمایند:
سنگین ترین عملی که روز قیامت در ترازوی اعمال قرار داده می شود، صلوات بر محمد و اهلبیت ایشان گرامی علیهم السلام است.
.
.
اللهمصلیالهمحمدوالمحمدوعجل فرجهم💫
『🕊͜͡✨』
#آقاجآنازدورسـلآم✋🏻💚
✨ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ فِي أَرْضِهِ ✨ وَحُجَّتَهُ عَلَىٰ عِبادِهِ
✨ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِين
(✿ฺ @Banoyi_dameshgh ✿ฺ)