eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌺✨ آن چه بيش از هر چيز نعمت را بيفزايد، شكر است. أبلَغُ ما تُستَمَدُّ بِهِ النِّعمَةُ الشُّكرُ [ علیه السلام ] 📚 غرر الحكم، حدیث ۳۳۴۸ ╭━━⊰🌼🦋🌼⊱━━╮     @Banoyi_dameshgh ╰━━⊰🌼🦋🌼⊱━━╯
⚠️ اگر آقا اباالفضل العباس{؏} از ما سوال ڪنند : •من براۍ یارۍ ڪردݩ امامم از آب گذشٺم؛ √•دسٺــهایم را دادم؛ √•چشـمم را دادم؛ √•ٺیــر را با چشمم خریدم؛ √•ٺیرها را با جــان و دل قبول ڪردم؛ ولۍ دسٺ از یــارۍ امام زمانم برنداشتم؛‼️ شـما برای امام زمانتان چڪار ڪردید⁉️ چہ جوابی داریم بدهیم؟ ⚠️ آیا بخاطر امام زمانمان از یڪ گذشتیم؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱| 🌓| مراد از فرمان «قتل نفس» در جمله: «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» خودكشى نيست، بلكه يكديگر را كشتن است. نظير آيه‌ى شريفه: «لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ» همديگر را طعنه نزنيد. و يا نظير آيه‌ى‌ «فَسَلِّمُوا عَلى‌ أَنْفُسِكُمْ» ، يعنى همديگر را سلام دهيد. پذيرفتن اين نحو توبه‌ى سخت، براى يهوديان فضليت است. زيرا خداوند در انتقاد از مسلمانان منافق مى‌فرمايد: «وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ» «3» اگر بر آنان فرمان كشتن همديگر را واجب مى‌نموديم و يا فرمان خروج از سرزمين خودشان را صادر مى‌كرديم، آنرا جز افراد اندكى انجام نمى‌دادند 💠سوره بقره_آیه۵۴💠 ❊| @Banoyi_dameshgh|❊
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
رفاقت با امام زمان... خیلی سخت نیست! توی اتاقتون یه پشتی بزارین.. آقا رو دعوت کنین.. یه خلوت نیمه شب کافیه.. آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه! 🚛⃟🌵¦⇢ 🚛⃟🌵¦⇢ ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ ⇢ @Banoyi_dameshgh
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
^^ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱۝ 🌿 شبتون‌حسینۍ✨ دعاۍفرج‌آقا‌جانمون‌فراموش‌نشھ🌼🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" بـــسم مـولآ ؏لـي❤️🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻آن نیرویی که نمازش را اول وقت نخواند،خوب هم نمی تواند بجنگد
سلام به اعضای خوب کانال و بانوان محترم کانال حیدریون یه کانالی رو مخصوص بانوان زده تا بتونن از استفاده کنند 🎁 هدیه هاتون و مدل هاتون و شاید بتونید در این کانال پیدا کنید ↯ @mahsolat_heyidareyon این کانال زیر مجموعه ماست و اعتماد داریم تازه هر مدلی که شما بخوایین در توان این تیم باشه براتون تهیه میکنن🙂
سلوم سلوم 🤩 یه کانال که محصولات دستِ برات پیدا کردم 🤗 مطمئنم عاشقش میشی😍 اگه دوست داری محصولاتش و از نزدیک ببینی فقط کافیه بزنی روش کار یه بانوی دهه هشتادی که منتظر تک تک شماست 🧕 https://eitaa.com/joinchat/742195387C73225753e1 راستی جالبش میدونی چیه؟! هر طرحی بخوای میتونی نشون بدی و اگه بلد باشه برات میزنه🌱
به عشقَت غدیری می‌شویم🤞🏼 به عشقِ آقامون ست کنیم؟! نشر این پست هم با شما 🌿((= ۳روز‌مانده‌تا‌عید‌غدیر
~حیدࢪیون🍃
• . ای کسـے کھ ادعایِ دوستی و یاری امام‌زمان -عج- داری .. باد با شمع های خـٰاموش کاری ندارد ، اگر بر تو سخت میگذرد ، بدان کھ روشنی! | 🌱 •┈┈┈𝐣𝐨𝐢𝐧┈┈┈• ↳‌‌˹ @Banoyi_dameshgh˼
~حیدࢪیون🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت به روایت همسرش قسمت 8⃣ گفتم : " چی را؟ "
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨ به روایت همسر قسمت 9⃣ گفتم : " حالا تعارف را می گذاریم کنار، می رویم سر اصل مطلب." مطلب این بود که خیلی از خانواده ها راضی نمی شدند دختر هایشان را به سپاهی یا رزمنده بدهند، و بخصوص خانواده من. گفتم :" خانواده من تیپ خاص خودشان را دارند، به این سادگی ها با این چیزها کنار نمی آیند. اول باید راضی شان کنید،بعد هم این که باید بدانند من اصلاً مهریه نمی خواهم. " گفت :"منطقه وقت این جور کارها را ندارم. " عصبانی شدم، بلند شدم سریع از اتاق بروم بیرون، که برگشت گفت : " وقت ندارم ولی نگفتم که توکل ندارم، شما نگذاشتید من حرفم تمام شود . " ازم خواهش کرد بگیرم بشینم. نشستم. گفت : ، خطبه عقد من و شما خیلی وقت ست که جاری شده. " نفهمیدم. گذاشتم باز به حساب بی احترامی. گفت :" توی سفر حجم، در تمام لحظه هایی که دور خانه خدا طواف می کردم، فقط شما را کنارم می دیدم. آنجا خودم را لعنت می کردم. به خودم می گفتم این نفس پلید من ست، نفس اماره ی من ست، که نمی گذارد من به عبادتم برسم. ولی بعد که برگشتم پاوه دیدم تان به خودم گفتم این قسمتم بوده که....... " گفتم : "من سر حرف خودم هستم، در هر حال، هستم. راضی کردن خانواده ام با شما. حرف آخر. " یک ماه بعد رفت خانه مان، بعد از عملیاتی سخت، که عده یی از بچه‌های اصفهان در آن شهید شده بودند. با آمبولانس آمد، خسته و خاکی و خونین، به خواستگاری کسی که خانه هم نبود،رفته بود پاوه. به ابراهیم گفته بودند : " این دختر خواستگار زیاد داشته." گفته بوده :" شاید این بار با دفعه های قبل فرق داشته باشد." گفته بودند: " نیستش الان. " گفته بوده : " بزرگ ترش که هستند. رضایت شما هم برای من شرط ست. " گفته بودند :" ولی اصل ماجرا اوست، نه ما که بیاییم مثلا چیزی بگوییم. " گفته بوده :" خدای او هم بزرگ ست. همین طور که خدای من. " مادرم میگفت :" نمی دانم چرا نرم شدیم، یا بد قلقی نکردیم، یا جواب رد ندادیم. من اصلاً آماده شده بودم بگم، شرط اول مان این است که داماد سپاهی نباشد،ولی نمی دونم چرا این طور شد. شاید قسمت بوده. " فکر کنم یک روز قبل از عقد بود، ابراهیم ازم پرسید :" اگر اسیر شدم یا مجروح بازم حاضرید کنارم زندگی کنید؟" گفتم : " این روزها فقط فهمیدم که آرم سپاه را باید خونین ببینم. " ما اصلاً مراسم نگرفتیم. من بودم و ابراهیم و خانواده هایمان. با لباس سپاهی آمده بود سر عقد، آن هم مال خودش کهنه شده بود و لباس برادرش را قرض گرفته بود، رفتیم خانه آقای روحانی، که بعد امام جمعه اصفهان شده بود، برای خواندن خطبه عقد. من اصرار داشتم اگر می شود برویم خدمت امام. گفت :" هر کاری، هر چیزی بخواهید دریغ نمی کنم، فقط خواهشم این است که نخواهید لحظه ای عمر مردی را صرف عقد خودم بکنم که کارهای مهم تری دارد. من نمی توانم سر پل صراط جواب این قصورم را بدهم. " پدرم روی مهریه اصرار داشت. کوتاه نمی آمد. به ابراهیم گفتم :" مگر قرار نبود شما با هم صحبت کنید؟ " گفت :" آخر زشت نیست آدم بیاید به پدر عروسش بگوید من می‌خواهم دخترتان را بدون مهریه، عقد کنم!؟" به پدرم گفت : " من جفت خود را پیدا کردم، بخاطر پول و مادیات از دستش نمی دهم، هر چی شما تعیین کنید من قبول دارم و پاش امضاء می کنم. این حرف را با تمام وجودم گفتم، مطمئن باشید. " پدرم گفت :" هر طور خودتان صلاح می دانید، من دیگر اصرار به چیزی نمی کنم. " خطبه عقد را خواندند. آن شب ابراهیم چه حالی داشت، همه اش نوحه می خواند، گریه می کرد، همان " کربلا یا کربلا " را می خواند. قرآن هم می خواند، فقط سوره یاسین را. سوره را با سوز عجیبی می خواند. طوری که بهش حسودی می کردم. عادتم شد بهش حسودی کنم. عادتم شد شوهر خودم ندانمش. عادتم شد رقیب خودم بدانمش که در مسابقه یی با هم رقابت میکنیم. آخرش هم او جلو زد. ادامه دارد... ↬🌿@banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت به روایت همسر قسمت 9⃣ گفتم : " حالا تعارف ر
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨ به روایت همسر قسمت 0⃣1⃣ نزدیکی های صبح بود که شروع کرد به خواندن : " تشنه ی آب فراتم، ای عجل مهلت بده." هیچ کس نمی دانست و نمی توانست حدس بزند که ابراهیم سال ها بعد، توی جزیره مجنون، سرش را ترکش بزرگی کنار همین آب فرات قطع می کند. بگذریم. رفتیم گلزار شهدا، همان جایی که الان خودش دفن است، کنار خاک یکی از دوستانش، . گریه امانش نمی داد. برام از تک تک آن بچه ها گفت. و این که چی سرشان آمد و چطور و کجا و با چی شهید شدند. بعد راه افتادیم رفتیم قم. زیارتمان نیم ساعت طول کشید. راه افتادیم رفتیم طرف کردستان. همان پاوه خودمان. شب بود.باران می آمد، ابراهیم در تمام مسیر کرمانشاه تا پاوه، هر جا که سنگری می دید و نیروهای بومی، پیاده می شد می رفت پیش شان، باهاشون حرف می زد، به حرف شان گوش می داد. آنها هم که انگار پدرشان را دیده باشند، از نبودن چند روزه او می گفتند و از سنگرهاشان که آب رفته بود و اذیتی که شده بودند و گلایه ها. وقتی آمد نشست توی ماشین دیدم آرام و قرار ندارد، حتی گفت :تندتر برویم بهتر است. تا پایمان رسید پاوه، مرا گذاشت توی همان ساختمان و اتاقی که با دوستانم در آن زندگی کرده بودم و خودش سریع رفت سپاه، برای پیگیری سختی هایی که بچه‌ها داشتند در آن سنگرها می کشیدند. فردا ظهر آمد گفت :امروز سمینار فرمانده های سپاه ست. باید سریع بروم تهران. اجازه می دهی؟ رفت. ده روز بعد آمد. ما آنجا، توی کردستان، اصلاً زندگی مشترک نداشتیم. فرصت نشد داشته باشیم. حتی در آن دو سال و دو ماهی که با هم زندگی کردیم. و من روز به روز تعجبم بیشتر می شد. چون ابراهیم را آدم خشن می دانستم و حتی ازش بدم می آمد. اما در همان مدت کوتاه و بدون اینکه پیش هم باشیم بهم ثابت شد که ابراهیم چقدر با آن برادر همتی که می شناختم و ازش می ترسیدم، فرق دارد. یعنی حتی با تمام آدم هایی که می شناختم فرق دارد. ابراهیم که با چشم بسته راهنمای می کرد و ما دخترها از تقوای چشمش حرف می زدیم، کارش به جایی کشید ادامه دارد... ↬🌿@banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا