eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻 🧡🌻 🌻 سرباز متوجه فاطمه نشده بود. فاطمه ماشینش رو جای ماشین افشین پارک کرد و داخل مؤسسه رفت.در اتاق حاج آقا موسوی باز بود.در زد. -سلام حاج آقا،اجازه هست؟ -سلام خانم نادری،بفرمایید. بعد از احوالپرسی،فاطمه روی صندلی نشست.میخواست درمورد افشین بپرسه ولی نمیدونست چجوری. حاج آقا گفت: -آقای مشرقی رو دیدید؟ الان پیش پای شما از اینجا رفتن. -فقط دیدم سوار ماشینشون شدن و رفتن.میان پیش شما؟! -بله.خیلی پیگیر موضوعات مختلف هست. معمولا یک روز درمیان میاد اینجا. سوالهای خیلی سختی میپرسه.بعضی هاشو همون موقع نمیتونم جواب بدم. خودم میرم تحقیق میکنم،بعد میاد جوابش رو میگیره و سوالهای دیگه میپرسه و میره.حق با شما بود،جواب های خیلی تخصصی هم میخواد.حتی به جواب های منم اشکال میکنه.ازش خوشم میاد.منم سر ذوق آورده. -در عمل چطوره؟!! -عمل هم میکنه.واجباتش رو انجام میده. کارهای انجام نمیده.حتی هم سعی میکنه انجام بده.روی هم خیلی کار میکنه. فاطمه تو دلش گفت یعنی دیگه مغرور و کینه ای نیست؟!! -خانم نادری -بفرمایید -شما ازش خبری نداشتین؟! -بعد از اون روزی که آوردمشون اینجا،یه روز کتاب هایی که شما بهش دادین رو بهم داد و دیگه ندیدمش. حاج آقا تعجب کرد. تا حدی متوجه علاقه افشین به فاطمه شده بود. همون موقع برادر حاج آقا وارد شد. فاطمه ایستاد و سلام کرد. مهدی هم مؤدب و محجوب سلام و احوالپرسی کرد. فاطمه به حاج آقا گفت: _با اجازه تون من میرم پیش خانم مومن. -خواهش میکنم.بفرمایید. دو قدم رفت،برگشت و گفت: _دختر خاله ما حالش چطوره؟ دیگه مؤسسه نمیاد؟ حاج آقا با لبخند گفت: _خداروشکر خوبه.هفته ای یک روز میاد. دخترها اینجا رو میذارن رو سرشون. -سلام برسونید،بهش بگین همین روزها میرم دیدنش. -حتما،خوشحال میشه. وقتی فاطمه رفت،مهدی روی صندلی نشست و گفت: _داداش. حاج آقا همزمان که برگه ای رو مطالعه میکرد،گفت: _جانم. -نمیخوای برای داداشت آستین بالا بزنی؟ حاج آقا با لبخند نگاهش کرد و گفت: ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» ❌ڪپے با ذڪر نام نویسنده و ذڪر یڪ صلوات براۍ هرپارت  @Banoyi_dameshgh 🧡 🌻🧡 🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻 🧡🌻 🌻 سرباز حاج آقا با لبخند نگاهش کرد و گفت: _ما که از خدا میخوایم.تا حالا هزار بار بهت گفتیم،خودت همیشه میگفتی نه.. حالا کسی هم درنظر داری یا بریم سراغ مورد هایی که مامان برات پیدا کرده؟ مهدی سرشو انداخت پایین و با خجالت گفت: _خانم نادری. حاج آقا جاخورد.یاد افشین افتاد. دو روز بعد بازهم افشین رفت مؤسسه. وقتی سوالهاشو پرسید و جواب گرفت، حاج آقا گفت: _افشین جان میتونم یه سوال خصوصی ازت بپرسم؟ -بفرمایید حاج آقا. -تا حالا کسی بوده که بخوای باهاش ازدواج کنی؟ افشین موند چی بگه. نمیدونست اگه بگه عاشق فاطمه ست حاج آقا درموردش چه فکری میکنه. حاج آقا خنده ای کرد و گفت: _رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون.. اگه دوست داری درموردش حرف بزنی، من گوش میدم. افشین به دستهاش نگاه میکرد. -فعلا نه...شاید یه وقت دیگه ای بگم. حاج آقا سکوت کرد.نفس بلندی کشید و با ناراحتی گفت: _باشه،هرجوری خودت راحتی. با خودش گفت ولی خدا کنه اون موقع دیر نشده باشه. مادر مهدی با زهره خانوم تماس گرفت.. و برای هفته بعدش قرار خاستگاری گذاشتن. شب خاستگاری رسید. افشین نماز مغرب مسجد بود.بعد از نماز با حاج آقا صحبت میکرد که مهدی نزدیک شد.با افشین احوالپرسی کرد.به حاج آقا گفت: _خانواده تو ماشین منتظرن. افشین گفت: _مزاحمتون نمیشم.فردا میام مؤسسه درمورد بقیه ش صحبت میکنیم. به مهدی گفت: _خبریه؟ تیپ دامادی زدی؟ مهدی لبخندی زد و گفت: _اگه خدا بخواد میخوام قاطی مرغا بشم. افشین هم خندید و گفت: _مبارک باشه. -البته فعلا خاستگاریه.اگه جوابشون مثبت بود،برای عقد حتما دعوتت میکنم. -پسر به این خوبی،از خداشون هم باشه. -اینجوری هام نیست افشین جان.تا حالا به بهتر از من جواب رد دادن. -سراغ دختر شاه پریون رفتی؟ -آره تقریبا..میشناسی شون،خانم نادری. حاج آقا به افشین نگاه میکرد.لبخند افشین خشک شد.رنگش پرید.حاج آقا به مهدی گفت: _شما برو،من الان میام. مهدی خداحافظی کرد و رفت.حاج آقا گفت: _من ازت پرسیدم که اگه قصدت برای ازدواج با خانم نادری جدیه،مهدی رو منصرف کنم.ولی تو حتی نخواستی درموردش حرف بزنی.حالا هم چیزی معلوم نیست.بسپر به خدا.ان شاءالله هرچی خیره پیش میاد. افشین با خودش گفت *مهدی پسر خیلی خوبیه.حتما فاطمه بهش جواب مثبت میده.خدایا پس من چی؟ حواست به من هست؟ اینبار پدر حاج آقا صداش کرد. -چشم،الان میام. به افشین گفت: _افشین جان،آخرشب باهات تماس میگیرم.حتما جوابمو بده..فعلا خداحافظ. حاج آقا رفت.افشین همونجا نشست..... ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» ❌ڪپے با ذڪر نام نویسنده و ذڪر یڪ صلوات براۍ هرپارت  @Banoyi_dameshgh 🧡 🌻🧡 🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
دلمون برا حـرمت تنگ شـده برا لحظه لحظه اربعینت...💔 | | 🏴
ای خاک کربلای تو مهر نمــاز من...♥️ | | 🏴
• گمنامۍ . . تنها‌براۍ‌شهدانیست‌میتونۍ زنده‌باشۍ‌وسرباز‌‌حضرت‌زهرا‌‹س› باشۍ‌اما‌یہ‌شرط‌داره‌؛باید‌فقط‌ براۍخدا‌کار‌کنۍ‌نہ‌خلق‌خدا +وچہ‌قشنگ‌است‌گمنامۍ🙂💔!'
°•🌱 دیروزخاڪـریز . . . ! امروزفضاۍ‌مجازے . . . اینجا‌براۍماابزاری‌ست؛ براۍزدن‌توۍ‌دهانِ‌دشمنآن…! خدایادراین‌سنگرِ‌مجازے مارایارِدین‌و‌سربازِ‌انقلاب؛ قرار‌بده‌و‌از‌فتنہ‌هـامحفوظ ومدیونِ‌خون ‌نگردان ‌آمیـــــن . . . ! ‌ ‌
بھ قول حاج حسین یڪتا؛ شب اول قبر بہ خاطر فشارےڪه از گناهانمون بھمون میاد ! بہ قدرے فشار هست ، شیرے ڪه در بچگۍ خوردیم از گوش و دهنمون میزنہ بیرون .. اون جا اگه امام‌حسین علیہ‌السلام نیاد ، و امام‌زمان علیہ‌السلام نیاد ، و نگن اینا از ما هستن... اگر شھدا نیان و واسطہ نشن بیچاره‌ایم بیچاره..💔😭
چفیہ... پرچمـ... چـادر... همہ از یڪ خانواده اند...🖐🏻 امــا چفیہ بر دوش شـهدا پرچم بہ دست رزمـندگان و چادر برسَرِ توست اے خواهر...:)♥️ 🦋 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡 ازڪجا بفھمم فڪرۍڪہ الان توۍ سرمہ، از سوۍ شیطانہ یا از سوۍ فرشتہ‌ها ؟!
🌙امشب اشک های داغ ِ روی گونه هایم، در کنار تپش های ملتهب قلبم، نظاره گر پر کشیدن سجده دارترین عنصر هستی است . ای امام زمزمه های عاشقانه شب، سفرت پرباران! 🏴 (ع) وارث نهضت تسلیت باد.🥀
^^ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱۝ 🌿 شبتون‌حسینۍ✨ دعاۍفرج‌آقا‌جانمون‌فراموش‌نشھ🌼🧡
رفاقت با امام زمان... خیلی سخت نیست! توی اتاقتون یه پشتی بزارین.. آقا رو دعوت کنین.. یه خلوت نیمه شب کافیه.. آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه! 🚛⃟🌵¦⇢ 🚛⃟🌵¦⇢ ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ ⇢ @Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
بسم رب الحسین... آقا دلمون کربلا میخواد💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_ کربلامیخوای...؟! هیئت‌میخوای...؟! حب‌حسینشومیخوای...؟! :) از مادرش‌بخواه :)💔
جوان‌هااگربخواهند ازدستِ‌شیطان‌راحت‌شوند . . عشق‌به‌شھادت‌رادروجود‌خود زنده‌نگه‌دارند'!(:🚶🏿‍♂️
آرزوهاےزیادےدردل‌دارم‌ولۍ دیدن‌ڪرب‌وبلایت‌ازهمہ‌واجب‌تراست..!💔
"👀💙" اِمـام‌زَمانَـم! نامَـت‌‌کِہ‌‌مِۍآیَدآرام‌‌مِیـشَم گویِۍجـُز‌تـو‌هِیـچ‌نِیسـت‌مَـرا سوگَـند‌بِہ‌نامَـت‌‌کِہ‌تو‌آرام‌مَنۍ...!••• 💙¦⇜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا