کمال محض را با چشم خود ما در نجف دیدیم ،
سجود ناقصی دارند مردان ظل ایوانش .
به یاد شیر یزدان با وضو بنشین که مصحف اوست ،
چونان ختم رسالت شان مکتوب است قرآنش .
برون از جلوه دارد نشئهای در وادی حیرت ،
که دودو میکند در دیدنش چشمان حیرانش .
کرامت کرد و ما را کُشت از لطف ، ای فدای او ،
سخاوت کرد و خونها را هدر کرد ، ای به قربانش .
چنان عید غدیرش دلربا افتاده در عالم ،
که یک هفته جلوتر میروم از خود به قربانش .