زیارت امام کاظم و امام رضا و امام جواد و امام هادی عليهم السلام در
«روز چهارشنبه»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا حُجَجَ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا نُورَ اللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكُمْ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي
لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِينَ وَ جَاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاكُمُ الْيَقِينُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِينَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ
يَا مَوْلاَيَ يَا أَبَا إِبْرَاهِيمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ يَا مَوْلاَيَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى
يَا مَوْلاَيَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍ يَا مَوْلاَيَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ
أَنَا مَوْلًى لَكُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ جَهْرِكُمْ مُتَضَيِّفٌ بِكُمْ فِي يَوْمِكُمْ هَذَا وَ هُوَ يَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ
فَأَضِيفُونِي وَ أَجِيرُونِي بِآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ »
#رحلت_نبی_مکرم_اسلام
#شهادت_کریم_اهل_بیت
#شهادت علی بن موسی الرضا
🌸🍃 هیچ قلبی نمیتواند انس با ولیّ اعظم خدا حضرت حجّة ابن الحسن ارواحنافداه را درک کند و آن لذّت واقعی را حس کند الّا قلب تو، الّا دل تو.
«لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا»(اعراف/۱۷۹)
حالا چرا تو این را نمیفهمی و در دلت همهچیز هست الّا آن حبّ و معرفت امام زمانت؟
چون در دل تو مرض آمده و نشسته است، سیاه و آلوده کرده است.
کسی که از خواب غفلت بیدار شد این درد را حس میکند. و وقتی درد را حس کرد دنبال درمانگر میرود.
⤴️استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
🌹
🦋ملاصدرا با تمام وجود این کلید راز را درک کرد که(خداوند) به همان اندازه که به او باور داری پاسخت را می دهد.
🦋 اگر باور داری خداوند همه کارهایت را خودکار انجام می دهد، همان خواهد شد.
اگر باور داری خداوند خیلی راحت روزیت را میرساند، همان خواهد شد.
اگر باور داری خداوند زندگیت را به نحو احسن مدیریت می کند، همان خواهد شد.
🦋 اگر باور داری خداوند نگهبان و حفاظت کننده، جسم و جان و فرزند و همسر و زندگی و کار و مال و خانواده همه چیزهای توست، همان خواهد شد.
بیائیم زیرکی کنیم و هر چه باور عالی و خوب است نسبت به خداوند مهربان داشته باشیم. باور کنید همان خواهد شد.
🌺🌿 خداوند به اندازه درک و باورهای تو، به تو جهانش را نشانت می دهد.
از هر نظر خیالت راحت باشد. تمام زندگیت را به خداوند بسپار و منتظر نتایج شگفت انگیز آن باش.
🦋وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
🌺🌿 ﻭ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﻫﺮﺟﺎ ﻛﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ ، ﺑﻴﻨﺎﺳﺖ .(٤)
سوره حدید 🌿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💚
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا جَامِعَ الْکَلِمَةِ عَلَی التَّقْوَی...
🌱 سلام بر شادی جمعیت قلبهای ما در سایهی دستهای مبارک تو.
سلام بر آن لحظه ای که پراکندگی های هوا و هوس را به نگاهی آرام می کنی.
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
فرزند صحرا – قسمت چهل و یکم
این خاک قبر منه!
ایندفه خود حسین رفت و در خونه رو باز کرد. یکی از همسران با ایمان پیغمبر به نام اُمّ سلمه پشت در بود. انگاری اونم بو برده بود که حسین میخاد از مدینه بره. تا چشمای اُمّ سلمه به حسین افتاد سلام کرد و گفت:
تو رو به خدا حسین جون! اگه می خوایی هر جا بری به عراق نرو، آخه من یه شبی از پیغمبر شنیدم که فرزندم حسین توی جایی از عراق که اسمش کربلاس کشته میشه!
حسین نگاهی به ته کوچه انداخت و بعد به اُمّ سلمه گفت:
مادر جون! بفرما داخل.
حسین، دست اُمّ سلمه رو که حالا خیلی هم پیر شده بود گرفت و بهش کمک کرد تا بیاد توی خونه. بعدشم دو تایی اومدن داخل اتاق. اُمّ سلمه که روی زمین آروم گرفت، نفس عمیقی کشید و آهسته برگشت به حسین گفت:
قربونت برم پسرم! راستشو بخوای پیش من یه خاکیه که پیغمبر اون رو توی یه شیشه ریخته و به من داده. اگه اشتباه نکنم خاک همون کربلاس.
حسین نگاهی به اُمّ سلمه انداخت و گفت:
حالا که پیغمبر تو رو اهل دونسته و یه چیزایی از این راز بزرگ رو برات گفته بزار بقیشو خودم برات بگم. به خدا سوگند که من خودم می دونم یه روزی کشته میشم. حتی می دونم که چه روزی و به دست چه کسی کشته و توی کجا دفن میشم. حتی می دونم که کدومیک از بچه ها و برادرام و رفقام کشته میشن. یزیدیا نمی تونن زنده موندن منو تحمل کنن. حتی اگه به عراقم نرم بازم منو می گیرن و میکشن. اگه بخوای می تونم قبر خودم و محل کشته شدن اصحابم رو هم بهت نشون بدم.
اُمّ سلمه هاج و واج مونده بود و با شگفتی داشتش به حرفای حسین گوش می داد. اینجا بود که حسین دست خودش رو بالا اُوُرد و به صورت ام سلمه کشید. پرده ها از جلوی چشای اُمّ سلمه کنار رفت و اون تونست کربلا رو ببینه! گنبد و بارگاه حسین و شهدای کربلا رو ببینه! شور و هیجان و ولوله ای بر پا بود. توی همون حال و هوا بودند که چند قدمی با همدیگه برداشتند. به یه جای خاصی که رسیدند حسین خم شد و مقداری خاک برداشت و اون رو توی شیشه ای ریخت و به اُمّ سلمه داد و گفت:
این خاک قبر منه! هر وقت دیدی که این خاک، آغشته به خون شد بدون که من کشته شدم.
حسین یه بار دیگه دستش رو به چشای اُمّ سلمه کشید. ناگهان اُمّ سلمه دیدش که هر دوتاشون توی همون اتاق توی خونۀ حسین در شهر مدینه هستند. اون با تعجب دید که یه شیشه پُر از خاک کربلا هم توی دستاشه! کمی که گذشت اُمّ سلمه با شگفتی بلند شد و با کوهی از حیرت به خونۀ خودش برگشت ...
(الخرائج و الجرائح: ج۱ ص۲۵۳، بحارالانوار: ج ۴۵ ص۸۹، المنتخب طریحی: ج 2 ص 436).
ادامه دارد ...
علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ 30 آبان 97
💢↶ زیـارت امـیـناللـه
هدیه به امام رضا علیهالسلام🥀
🍃بِسْمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰنِ الْرَّحیمْ🍃
اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يا اَمينَ اللهِ فى اَرْضِهِ
وَ حُجَّتَهُ عَلى عِبادِهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يا اَميرَالْمُؤْمِنينَ
اَشْهَدُ اَنَّک جاهَدْتَ فِى اللهِ حَقَّ جِهادِهِ
وَ عَمِلْتَ بِکتابِهِ
وَاتَّبَعْتَ سُنَنَ نَبِيّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ
حَتّى دَعاک اللهَ اِلى جِوارِهِ
فَقَبَضَک اِلَيهِ بِاِخْتِيارِهِ
وَ اَلْزَمَ اَعْدائَک الْحُجَّةَ مَعَ مالَک مِنَ
الْحُجَجِ الْبالِغَةِ عَلى جَميعِ خَلْقِهِ
اَللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسى مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِک
راضِيةً بِقَضآئِکَ
مُولَعَةً بِذِکرِک وَ دُعآئِکَ
مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ اَوْلِيآئِکَ
مَحْبُوبَةً فى اَرْضِک وَ سَمآئِکَ
صابِرَةً عَلى نُزُولِ بَلائِکَ
شاکرَةً لِفَواضِلِ نَعْمآئِکَ
ذاکرَةً لِسَوابِغِ آلآئِکَ
مُشْتاقَةً اِلى فَرْحَةِ لِقآئِکَ
مُتَزَوِّدَةً التَّقْوى لِيوْمِ جَزآئِکَ
مُسْتَنَّةً بِسُنَنِ اَوْلِيآئِکَ
مُفارِقَةً لِأَخْلاقِ اَعْدائِکَ
مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيا بِحَمْدِک وَ ثَنآئِکَ
اَللّهُمَّ اِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتينَ اِلَيْکَ
وَ الِهَةٌ وَ سُبُلَ الرَّاغِبينَ اِلَيک شارِعَةٌ
وَ اَعْلامَ الْقاصِدينَ اِلَيْکَ واضِحَةٌ
وَ اَفْئِدَةَ الْعارِفينَ مِنْک فازِعَةٌ
وَ اَصْواتَ الدَّاعينَ اِلَيْکَ صاعِدَةٌ
وَ اَبْوابَ الْإِجابَةِ لَهُمْ مُفَتَّحَةٌ
وَ دَعْوَةَ مَنْ ناجاک مُسْتَجابَةٌ
وَ تَوْبَةَ مَنْ اَنابَ اِلَيک مَقْبُولَةٌ
وَ عَبْرَةَ مَنْ بَکى مِنْ خَوْفِک مَرْحُومَةٌ
وَالْإغاثَةَ لِمَنِ اسْتَغاثَ بِک مَوْجُودَةٌ
وَالْإِعانَةَ لِمَنِ اسْتَعانَ بِک مَبْذُولَةٌ
وَ عِداتِک لِعِبادِکَ مُنْجَزَةٌ
وَ زَلَلَ مَنِ اسْتَقالَکَ مُقالَةٌ
وَ اَعْمالَ الْعامِلينَ لَدَيْکَ مَحْفُوظَةٌ
وَ اَرْزاقَک اِلَى الْخَلائِقِ مِنْ لَدُنْک نازِلَةٌ
وَ عَوآئِدَ الْمَزيدِ اِلَيهِمْ واصِلَةٌ
وَ ذُنُوبَ الْمُسْتَغْفِرينَ مَغْفُورَةٌ
وَ حَوآئِجَ خَلْقِکَ عِنْدَکَ مَقْضِيةٌ
وَ جَوآئِزَ السَّآئِلينَ عِنْدَکَ مُوَفَّرَةٌ
وَ عَوآئِدَ الْمَزيدِ مُتَواتِرَةٌ
وَ مَوآئِدَ الْمُسْتَطْعِمينَ مُعَدَّةٌ
وَ مَناهِلَ الظِّمآءِ مُتْرَعَةٌ
اَللّهُمَّ فَاسْتَجِبْ دُعآئى
وَاقْبَلْ ثَنآئى وَاجْمَعْ بَينى وَ بَينَ اَوْلِيآئى
بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِىٍّ وَ فاطِمَةَ
وَالْحَسَنِ وَالْحُسَينِ اِنَّکَ وَلِیُّ نَعْمآئى
وَ مُنْتَهى مُناىَ
وَ غايةُ رَجائى فِى مُنْقَلَبى وَ مَثْواىَ
⬅️ و در کامل الزيارة بعد از اين زيارت
اين فقرات نيز مسطور است↯
اَنْتَ اِلهى وَ سَيدى وَ مَوْلاىَ
اِغْفِرْ لِأَوْلِيآئِنا
وَ کفَّ عَنَّا اَعْدآئَنا
وَاشْغَلْهُمْ عَنْ اَذانا
وَ اَظْهِرْ کلِمَةَ الْحَقِِّ
وَاجْعَلْهَا الْعُلْيا
وَ اَدْحِضْ کَلِمَةَ الْباطِلِ
وَاجْعَلْهَا السُّفْلى
اِنَّکَ عَلىٰ کُلِّ شَىءٍْ قَديرٌ
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
☑️
❣#سلام_امام_زمانم❣
🔅 السلام علیک یا میثاق الله الذی اخذه و وکّده...
🌱سلام بر تو ای مولایی که در عالم عهد از همه پیمان گرفته شد تا چشم به راهت باشند و دعاگوی ظهورت.
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
#اللهــمعجـللـولیکالفــرج
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@barballdin
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فرزند صحرا – قسمت چهل و سوم
وقتی آدما بی وفا باشَن!
حسین و همراهاش بی سر و صدا مدینه رو پشت سر گذاشته و راهشون رو توی بیابون ها به سمت مکه طی می کردن. ساعتی از حرکتشون نگذشته بود که به چشمۀ آبی رسیدن. بچه ها توی اون تاریکی شب با شنیدن صدای شُرشُر آب از بالای شترها پایین پریدن و دوان دوان خودشون رو به چشمۀ آب رسوندن. اونا فارغ از دلنگرانی های حسین، کنار چشمۀ آب، غرق شادمانی کودکانۀ خودشون جست و خیز می کردن و توی خنکای آب چشمه با همدیگه آب بازی و بِپَّر بِپَّر می کردن. بزرگترها هم به دنبال برپایی چادری برای استراحت بودن. حسین نگاهی به آسمان شب انداخت و توی اون تاریکی دید که فرشته های زیادی، اسلحه به دست، سوار بر اسب های بهشتی دارَن به طرفش میان. انبوه فرشته ها که نزدیک حسین رسیدن سلام کردن و گفتن:
ای که بعد از پیغمبر و علی و حسن، حجت خدا روی زمین هستی! خداوند، خیلی جاها به وسیلۀ ماها جدّت رو یاری کرد! حالا هم ما رو فرستاده تا تنهات نذاریم و کمکت کنیم.
حسین نگاهی به فرشته های مهربون خدا انداخت و گفت:
الان برگردید و برید. وعدۀ من با شما باشه توی اونجایی که اسمش کربلاس! اونم توی گودال قتلگاه!
فرشته ها هرچی اصرار کردن تا حسین اجازه بده که یاریش کنن بی فایده بود. به ناچار با دلهایی شکسته پر کشیدن و به آسمون ها رفتن. کمی که گذشت انبوهی از طایفۀ جنّیان پیداشون شد. بزرگ اونها جلو آمد و عرض کرد:
آقاجون! ما شیعیان و یاران شماییم. هرچی می خواهید دستور بدید تا اجراش کنیم. اگه رُخصت بدین توی یه چشم به هم زدن، دشمناتون رو از دم تیغ می گذرونیم.
حسین از اونا تشکر کرد و گفت:
خدا به شما جزای خیر بده! مگه توی قرآن نخوندین که اگه توی خونه هاتونم نشسته باشین اونایی که مرگشون مقدّر شده به سوی بستر مرگشون میرن؟ از اون گذشته اگه شما اینجوری به من کمک کنین و من توی شهر و وطن خودم بمونم پس این مردم چه جوری امتحان بشن؟ پس شما هم برگردید و برید دنبال زندگیتون.
طایفۀ جنّیان با شنیدن این حرفا رو کردن به حسین و گفتن:
به خدا قسم اگه نه این بود که دستوراتت لازم الاجراست و چاره ای از فرمانبری تو نداریم در این مورد مخالفت می کردیم و همۀ دشمنات رو پیش از اونکه دستشون به تو برسه تیکه تیکه می کردیم، اما حیف!
حسین نگاه محبت آمیزی به طایفۀ جنّیان انداخت و گفت:
به خدا قسم که ما به انجام این کار از شما تواناتریم، اما این مردم پس چه جوری باید امتحان پس بِدَن؟! این اتفاق یه آزمایشیه برای آدما تا راه برای اونایی که به دنبال حقیقت و سعادت ابدی هستن نمایون بشه و من وسیلۀ اون آزمایشم!
(لهوف: ص 66-69)
ادامه دارد ...
علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ 5 آذر 97