eitaa logo
بصائر
1.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
59 فایل
بیانات #مقام_معظم_رهبری 💠شناخت زمان، شناخت نیاز، شناخت اولویّت، شناخت #دشمن، شناخت دوست، شناخت وسیله‌اى که در مقابل دشمن باید به کار برد؛ این شناخت‌ها؛ #بصیرت است. ۱۳۹۳/۹/۶ مسئول تبادلات 👇 @ALEE313
مشاهده در ایتا
دانلود
🚫عقب نشینی ممــــــــــــــــنوع مقام معظم رهبری مدظله العالی: اهل فتنه مایلند که خشیت خودشان را، خوف از خودشان را در دل نخبگان و خواص، به جای خشیت از خدا بنشانند؛ یعنی مایلند که از آنها ترسیده بشود؛ «الّذین قال لهم النّاس إنّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل». یعنی اینکه دائماً دارند به ما میگویند: آقا! «إنّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم»، جوابش همین است: «فقالوا حسبنا الله و نعم الوکیل». نتیجه‌‌اش هم این است: «فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم یمسسهم سوء» نتیجه‌‌ی این احساس، این درک، این حقیقت روحی و معنوی همین است که: «فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم یمسسهم سوء». بنابراین، بایستی این شجاعت را داشت ». 📍پ.ن: در فتنه کشف حجاب نیز برخی مذهبی ها و همچنین برخی از مسئولین، با مشاهده تعدادی فریب خورده یا بی بند و بار در کف خیابان و هیاهوی آنها در فضای مجازی، نسخه عقب نشینی از را با انواع و اقسام ادبیات و توجیهات بیان کردند. با این مدل توجیهات : ❌ که اگر با هنجارشکنان مقابله قاطع کنیم، ممکن است که شورش شود؛ اعتراض صورت گیرد؛ در این شرایط مردم با ما همراهی نمی کنند؛ مقاومت می کنند و... . ⚠️در حقیقت، فتنه گران با اینکه جمعیتشان قابل توجه نبود، اما در دل این افراد، خشیت و وحشت به وجود آوردند و در چنین شرایطی عقب نشینی از مواضع و اصول ‌، بسیار خطرناک است چرا که باعث جرأت دار شدن هرچه بیشتر هنجارشکنان میشود! تک تیرانداز انقلاب 📎 با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇 ╔═.🍃.═══════╗ 🆔@Basaerr313 ╚═══════.🍃.═╝
سر خواهرش کلاه گذاشته رفته کانادا داره از لذت میبره بیچاره طرفداراش 🤧 📎 با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇 ╔═.🍃.═══════╗ 🆔@Basaerr313 ╚═══════.🍃.═╝
🛑افسار خواهر تروریست ملحد ایذه با برخورد قاطع (نه با صورتی بازی و توجیه گردن کشی به بهانه عزادار بودن) کشیده شد 🔺چه بسا اگر افسار امجد امینی کشیده می‌شد، وقایع پاییز سال گذشته پیش نمی آمد ... 📎 با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇 ╔═.🍃.═══════╗ 🆔@Basaerr313 ╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انصافا سردار جهاد تبیین با پراید تورو خدا این اخلاص ها انقلاب را تا الان حفظ کرده من غبطه میخورم به اخلاص این مرد خدا اگر ایشون در جبهه دشمن بود سرتا پاشو طلا می گرفتند... مظلومیت ذریه حضرت زهرا سلام علیها تا ظهور ادامه دارد. خدا ان شاء الله به همه فهم انجام وظیفه عنایت فرماید. بنده هر سری این دوستان را میبینم شرمنده میشوم. 🖌شیخ قمی
✍نام_اثر ؛ تسخیر حیات خلوت... 📎 با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇 ╔═.🍃.═══════╗ 🆔@Basaerr313 ╚═══════.🍃.═╝
12.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 سناریوی زن‌هرزگی‌ آزادی(بردگی) از کجا شروع شد؟ 🔻‌ ارتباط بین چهارشنبه‌های سفید مسیح علینژاد و کمپین‌های ضدخانواده سلبریتی‌ها چه بود؟ 🔻‌ خانواده ایرانی چطور هدف پروژه دستکاری اجتماعی قرار گرفت؟ 📎 با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇 ╔═.🍃.═══════╗ 🆔@Basaerr313 ╚═══════.🍃.═╝
❗️چطوری تذکر بدم؟ 🔘 تصمیم داریم برای اونایی که دغدغه و دارن، یک سری آموزش قرار بدیم که چطور باید به بی‌حجابی تذکر بدن و البته با مشکل هم مواجه نشن. 😩 اگه سختته تذکر بدی، یا نمی‌دونی چی باید بگی 👈 مجموعه پست‌ها با هشتگ رو دنبال کن 👌 و برای دوستات هم بفرست. 1️⃣ اول از همه: ❤️ با محبت باش! ❤️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎فراسو 📎 با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇 ╔═.🍃.═══════╗ 🆔@Basaerr313 ╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. من چیزی نمی گم خودتون گوش بدین ❤️❤️😔😔 📎 با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇 ╔═.🍃.═══════╗ 🆔@Basaerr313 ╚═══════.🍃.═╝
❇️قسمت9⃣3⃣ کف دستهایم را اطراف فنجان چای میگذارم ،به سمت جلو خم میشوم و بغضم را فرو میبرم. لبهایم راروی هم فشار میدهم و نفسم را حبس میکنم… نیا! چقدر مقاومت برای نیامدن اشکهای دلتنگی فنجان را بالا می آورم و لبه ی نازک سرامیکی اش را روی لبهایم میگذارم. یکدفعه مقابل چشمانم میخندی… تصویر لبخند مردانه ات تمام تلاشم را از بین میبرد وقطرات اشک روی گونه های سرمیخورند.یک جرعه از چای مینوشم …دهانم سوخت!..وبعد گلویم! فنجان را روی میز کنار تختم میگذارم و با سوزش سینه ام از دلتنگی سر روی بالشت میگذارم… دلم برایت تنگ شده! نه روز است که بی خبر ام…ازتو…از لحن ارام صدایت…از شیرینی نگاهت… زیر لب زمزمه میکنم ” دیگه نمیتونم علی!” غلت میزنم ،صورتم را دربالشت فرو میبرم و بغضم را رها میکنم… هق هق میزنم… ” نکنه…نکنه چیزیت شده!..چرا زنگ نزدی…چرا؟!…نه روز برای کسی که همه ی وجودش ازش جدا میشه کم نیست! ” به بالشت چنگ میزنم و کودکانه بهانه ات را میگیرم… نمیدانم چقدر… اما اشک دعوت خواب بود به چشمانم… حرکت انگشتان لطیف و ظریف درلابه لای موهایم باعث میشود تا چشمهایم را باز کنم. غلت میزنم و به دنبال صاحب دست چندباری پلک میزنم..تصویر تار مقابلم واضح میشود.مادرم لبخند تلخی میزند _ عزیزدلم! پاشو برات غذا اوردم… غلت میزنم ، روی تخت میشینم و درحالیکه چشمهام رو میمالم ،میپرسم _ ساعت چنده مامان؟ _ نزدیک دوازده… _ چقدر خوابیدم؟ _ نمیدونم عزیزم! وبا پشت دست صورتم رانوازش میکند. _ برای شام اومدم تو اتاقت دیدم خوابی.دلم نیومد بیدارت کنم،چون دیشب تاصبح بیدار بودی.. باچشمهای گرد نگاهش میکنم _ تواز کجا فهمیدی؟؟ _ بلاخره مادرم! با سرانگشتانش روی پلکم را لمس میکند _ صدای گریه ات میومد! سرم را پایین میندازم و سکوت میکنم _ غذا زرشک پلوعه…میدونم دوس داری! برای همین درست کردم به سختی لبخند میزنم _ ممنون مامان… دستم را میگیرد و فشار میدهد _ نبینم غصه بخوری! علی هم خدایی داره…هرچی صلاحه مادرجون باور نمیکنم که مادرم اینقدر راحت راجب صلاح و تقدیر صحبت کند.بلاخره اگر قرارباشد اتفاقی برای دامادش بیفتد… دخترش بیچاره میشود. از لبه ی تخت بلند میشود و باقدمهایی اهسته سمت پنجره میرود.پرده راکنار میزند و پنجره راباز میکند _ یکم هوا بیاد تو اتاقت…شاید حالت بهتر شه! وقتی میچرخد تا سمت در برود میگوید _ راستی مادر شوهرت زنگ زد! گلایه کرد که ازوقتی علی رفته ریحانه یه سر بما نمیزنه!…راست میگه مادر جون یه سر برو خونشون!فکر نکنن فقط بخاطر علی اونجا میرفتی… دردلم میگویم ” خب بیشتربخاطر اون بود” مامان باتاکید میگوید _ باشه مامان،؟ بروفردا یسر. کلافه چشمی میگم و ازپنجره بیرون رو نگاه میکنم. مامان یه سفارش کوچیک برای غذا میکند و ازاتاق بیرون میرود با بی میلی نگاهی به سینی غذا و ظرف ماست و سبزی کنارش میکنم. باید چند قاشق بخورم تا مامان ناراحت نشه… چقدر سخت است فروبردن چیزی وقتی بغض گلویت را گرفته! دستی به شال سرخابی ام میکشم و یکبار دیگر زنگ در رافشار میدهم. صدای علی اصغر درحیاط میپیچد _ کیه!.. چقدر دلم برای لحن کودکانه اش تنگ شده بود! تقریبا بلند جواب میدهم _ منم قربونت برم! صدایش جیغش و بعد قدمهای تندش که تبدیل به دویدن میشود را ازپشت در میشنوم _ آخ جووون خاله لیحانههههه… بمن خاله میگوید!…کوچولوی دوست داشتنی.درراکه باز میکند سریع میچسبد بمن! چقدر بامحبت!…حتمن اوهم دلش برای علی تنگ شده و میخواد هرطور شده خودش راخالی کند. فشارش میدهم و دستش را میگیرم تاباهم وارد خانه شویم _ خوبی؟…چیکار میکردی؟مامان هست؟… سرش را چند باری تکان میدهد _ اوهوم اوهوم….داشتم باموتور داداش علی بازی میکردم… و اشاره میکند به گوشه حیاط.. نگاهم میچرخد و روی موتورت که با اب بازی علی خیس شده قفل میشود. هرچیزی که بوی تورا بدهد نفسم را میگیرد. علی دستم را رها میکند و سمت در ساختمان میدود _ مامان مامان…بیا خاله اومده… پشت سرش قدم برمیدارم درحالیکه هنوز نگاهم سمت موتورات بااشک میلرزد.خم میشوم و کفشم را درمی اورم که زهرا خانوم درراباز میکند و بادیدنم لبخندی عمیق و ازته دل میزند _ ریحانه!!!…ازین ورا دختر! سرم را باشرمندگی پایین میندازم _ ببخش مامان..بی معرفتی عروستو! دستهایش را باز میکند و مرا دراغوش میکشد _ این چه حرفیه!تو امانت علی منی… این را میگوید و فشارم میدهد…گرم …ودلتنگ! جمله اش دلم رالرزاند…امانت_علی.. مرا چنان دراغوش گرفته که کامل میتوان حس کرد میخواهد علی را درمن جست و جو کند..دلم میسوزد و سرم را روی شانه اش میگذارم… میدانم اگر چنددقیقه دیگر ادامه پیدا کند هردو گریه مان میگیرد.برای همین خودم را کمی عقب میکشم واوخودش میفهمد وادامه نمیدهد. به راهرو میرود _ بیا عزیزم تو!…حتمن تشنته…میرم یه لیوان شربت بیارم ... 📎 با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇 ╔═.🍃.═══════╗ 🆔@Basaerr313 ╚═══════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا