eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم علی اصغر شیردل 💠انتشار به مناسبت سالگردشهادت ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
05.mp3
4.14M
؟ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ، تنها گناه ما طمع تو بود... ما را کرامت تو کرده است! ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
🌸 محاسبه ی نفس مصطفی دو زانو نشست ، سرش را انداخت پایین، زل زد به مهرش، دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشت هایش رد می کرد، گفت: ساعت یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم، بر می گردم کارهایم را نگاه می کنم از خودم می پرسم : کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم؟! خاطره از شهید مصطفی ردانی پور ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #شهید_حسن_باقری 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت :
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت : 11 51- زمين زير گلوله هاي توپ مي لرزيد . رو به رو ؛ رديف تانك هاي عراقي . گوشه ي خاكريز با چند تا بسيجي نشست دعاي توسل خواند. ـــــــــــــ💠💠ــــــــــــــــــ 52- می گفت: امام صادق اشاره مي كرد، اصحابش مي رفتند توي تنور داغ . بسيجي ها هم اين جوري اند . منطقه ي دشمنه ، تاريكه ، سي كيلومتر پياده روي داره ، با همه ي موانع . اما بسيجي ها مي رن . هر جا حرف بسيجي ها بود، مي گفت «اين ها پديده ي جديد خلقتند .» ــــــــــــــ💠💠ــــــــــــــــ 53- ديشب رفته بودند شناسايي . امشب مي گفتند « ديگه نمي ريم. فرماده گردان گفته يه شب بريد ، اونم براي اين كه شب حمله گردان رو ببريد.» سرشان داد كشيد « پس فردا عمليات داريم. حرف گردان و تيپ نيست، حرف اسلامه.شما شرعا مسئوليد امشب هم خلاف كرديد نرفتيد. بريد واقعا استغفار كنيد. حالا پاشيد زودتر راه بيفتيد، به بچه ها برسيد!» ــــــــــــــ💠💠ـــــــــــــ 54- حسن بهش گفته بود برود خط ، ولي تازه بيدار شده بود و خواب آلود حرف مي زد. از دستش عصباني بود. مي گفت «چي بهت بگم ؟ اعدامت كنم ؟ يا گوشت رو بگيرم بگم آقا برو گم شو؟ چه قدر بگم فلاني برو دنبال فلان كار؟ وقتي نمي ريد، خودم مجبورم برم. هي بايد بگم آقاي ايكس برو با آقاي ايگرگ هماهنگي كن. تو رو به امام زمان باهم بسازيد ! تو كوتاه بيا. بذار بگن فلاني كوتاه اومد . اصلا بابا ما به بهانه ي جنگ وگردان وخاك ريز باهم رفيق شديم تا همديگه رو بسازيم.» ـــــــــــ💠💠ــــــــــــ 55- پشت بيش تر نامه هايي كه مي رسيد نوشته بود« اهواز – گلف – حسن باقري .» بچه هايي كه مرخصي مي رفتند خيلي براش نامه مي نوشتند. ـــــــــــــــــ💠💠ـــــــــــــــ 56- مي گفت « فرمانده تيپ گفته توپ صد و هفت نداريم كه بديم . حالا چه كار كنيم؟» تند گفت « يعني چي كه نداريم؟ اگه مي خوان گربه برقصونن، ما هم بلديم. بابا جنگه ، سمج باشين. برو به اون فرمانده پدر سوخته بگو اگه ندي ، گردان براي عمليات نمي آرم .اون وقت ببين داره بده يا نه؟ » ــــــــــــــــ💠💠ـــــــــــــــــــ 57- تير بار عراقي ها همه را كلافه كرده بود. آمده بود پشت خاكريز نقشه را پهن كرده بود و فكر مي كرد.كسي باور نمي كرد فرمانده لشكر آمده باشد خط. ـــــــــــــ💠💠ــــــــــــــــــ 58- برگشتني موتورش خراب شد. بيابان و گرما كلافه ش كرده بود. بايد زودتر فرم هاي شناساييش را مي نوشت. حسن گزارش را كه مي خواند ، زير چشمي نگاهش كرد. برگه ها را پس داد و گفت « معلومه خسته بودي . دوباره بنويس ، ولي اين دفعه با حوصله ، با دقت.» ـــــــــــــــ💠💠ــــــــــــــــــ 59- از سنگرش خوب مي شد، عراقي ها را شناسايي كرد. ولي دو پاش را كرده بود توي يك كفش كه « نه . نمي شه .» جوشي شدم داشتم مي گفتم « بابا! اين فرمانده ته حسن...» ، كه آستينم را كشيد و گفت« ولش كن! مي ريم يه جا ديگه بذار راحت باشه.» ــــــــــــــ💠💠ــــــــــــــــــ 60- عصر بود كه از شناسايي آمد.انگار با خاك حمام كرده بود. از غذا پرسيد. نداشتيم. يكی از بچه ها تندي رفت ، از نزديكي شهر چند سيخ كوبيده گرفت . كباب ها را كه ديد ، داد زد « اين چيه ؟» زد زير بشقاب و گفت« هرچي بسيجي ها خورده ، از همون بيار. نيست، نون خشك بيار.» ادامه دارد..... ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
🌺🍃 🍃 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_دوم(۲) ✍روزها میگذشت. دیگر از جنگ و درگیری سابق در خانه خبری نبود
💐🍃🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 (۱) ✍مدتی بود که از مسلمان شدنِ دانیال و عادتِ من به خدایش میگذشت. پدر باز هم در مستی، با نعره رجوی را صدا میزدم و سر تعظیم به مریمِ بی هویتش فرود می آورد. اما برایم مهم نبود. حالا دیگر احساس تنهایی و پاشیده بودن، کوچ میکرد از تنِ برهنه ی افکارم و چه خوش خیال بود سارایِ بیچاره زندگی روالی نسبی داشت. و من برای داشتنِ بیشتر دانیال، کمتر دوستان و خوشگذرانی هایم را دنبال میکردم. صورتِ نقاشی شده در ته ریشِ برادر برایم از هر چیزی دلنشین تر بود دیگر صدای خنده مانند بوی غذا در خانه ی ما هم میپیچید.و این برای شروع خوب بود مدتی به همین منوال گذشت. که ناگهان موشی به جانِ دیوارِ آرامشِ زندگیمان افتاد و باز خدایی که نفرتِ  مرده را در وجودم زنده کرد چند ماهی بود که دانیال عجیب شده بود. کم حرف میزد. نمیخندید. جدی و سخت شده بود. در مقابل دیوانگی های پدر هیچ عکس العملی نشان نمیداد. زود میرفت، دیر می آمد. دیگر توجهی به مادر نداشت. حتی من هم برایش غریبه بودم. نگرانی داشت کلافه ام میکردم. آخر چه اتفاقی افتاده بود؟ چه چیزی دانیال، برادری که خدا میخواندمش را هرروز سنگتر از روز قبل میکرد. چند باری برای حرف زدن به سراغش رفتم اما با بی اعتنایی و سردی از اتاقش بیرونم کرد.چند بار مادر به سراغش رفت، اما رفتاری به مراتب بدتر از خود نشان داد. سرگردان و مبهوت مانده بودیم. من و مادرحالا هر دو یک هدف مشترک داشتیم، و آن هم دانیال بود. دیگر نمیخواستیم تنها ته مانده ی امید به زندگی را از دست بدهیم. اما انگار باید به نداشتن عادت میکردیم دانیال روز به روز بدتر میشد. بد اخلاق،کم حرف، بی منطق ❗️اجازه نمیداد، دستش را بگیرم یا بغلش کنم، مانند دیوانه ها فریاد میکشد که تو نامحرمی❗️ و من مانده بودم حیران، از مرزهایی بی معنی که اسلام برای دوست داشتنی ترین تکه ی زندگیم ایجاد کرده بود. بیچاره مادر که هاج و واج می ماند با دهانی باز، وقتی هم تیمی اش از احکامی جدید میگفت و باز ذهنم غِر غِر میکرد که این خدا چقدر بد بود دانیال با هر بار بیرون رفتن خشن و سردتر میشد و این تغییر در چهره ی همیشه زیبایش به راحتی هویدا بود. حالا دیگر این مرد با آن🔺ریشهای بلند و سبیلهای تراشیده🔻 ، و چشمهای از خشم قرمز مانده اش نه شبیه دانیالم بود و نه دیگر مقامی برای خدایی داشت. تازه فهمیده بودم که همه ی خداهای دنیا بد هستند و چقدر تنها بودم من… و چقدر متنفر بودم از پسری مسلمان که برادرم را به غارت برد.. ادامه دارد........ ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــــــ
✍ بیانیه خانواده فرمانده شهید نیروی قدس به مناسبت روز جهانی قدس 🔺️ در امتداد خون حاج قاسم تا نابودی کامل رژیم صهیونیستی در میدان مبارزه‌ایم ـــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
✅فلسطین قطعا آزاد خواد شد ✍رهبر انقلاب: فلسطین قطعا آزاد خواد شد و به مردوم برخواهد گشت و در آنجا دولت فلسطین تشکیل خواهد شد. در این‌ها هیچ تردیدی نیست. ۸۸/۱۲/۸ ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیـــــــ🌷ــد شدن، دل می‌خواهد! دلی آنقدر قوی،که بتواند بریده شود از تعلقات؛ دلی که آرام، له شود زیر پایت، به وقت بریدن و رفتن، به پای آرمان‌هایت... و شهدا،بی‌دل‌ترین دلدادگان هستند... رزق «رمضان‌المبارک» در محضر ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
بمناسبت #اول_خرداد ماه و فرا رسیدن روز #شهادت_شهید_بروجردی و همچنین سالروز #ولادت_سردار_محمود_کاوه آ
مردم کردستان به پاس زحمات یکی از شهدای دفاع مقدس لقب « » را به او دادند. در سال ۱۳۳۳ در روستای دره‌گرگ از توابع بروجرد متولد شد و در یکم خرداد سال ۱۳۶۲ در جبهه های جنگ علیه باطل به درجه رفیع شهادت ناءل آمد ــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#مسیح_کردستان مردم کردستان به پاس زحمات یکی از شهدای دفاع مقدس لقب « #مسیح_کردستان» را به او دادند.
در مورد اولین دیدار خود با شهید بروجردی می فرمایند: آن چیزی که من از شهید بروجردی احساس کردم و یک احترام عمیقی از او در دل من به وجود آورد، این بود که دیدم این برادر، با کمال متانت و با کمال نجابت، به چیزی که فکر می‌کند مسئولیت و وظیفه است. من تصور می‌کنم روحیه آرامش و نداشتن حالت ستیزه جویی با دوستان و گذشت و حلم در قبال کسانی که تعارض‌های کاری با او داشتند، نشانه آن روح عرفانی شهید بود. ـــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🌟 شرایط صاف کردن دل و روح ✍ رهبر انقلاب: صاف کردن دل فقط از راه نماز، از راه توسل، از راه توجه و از راه ذکر به دست می‌آید. اگر کسی خیال کند که میتوان دل و روح را بدون اینها صاف کرد، سخت در اشتباه است. از راه گریه‌ی نیمه‌شب، از راه خواندن قرآن با تدبر و با دقت، از راه خواندن ادعیه‌ی صحیفه‌ی سجادیه، دل انسان صاف میشود؛ والّا این‌طوری نیست که بگوییم آقا برو دلت را صاف کن؛ هر کاری هم کردی، کردی. ۱۳۸۴/۶/۸ ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
رهبر انقلاب فردا با امت اسلامی سخن می‌گویند ✍رهبر معظم انقلاب اسلامی ظهر فردا (جمعه- ۲ خرداد ۱۳۹۹) به مناسبت فرا رسیدن روز قدس به صورت زنده با امت اسلامی سخن خواهند گفت. ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🌹پیامبر اڪرم صلي اللہ علیہ و آلہ و سلم مي‌فرمایند: 💠تَرڪُ العِبَادَةِ یُقسِي القَلبَ تَرڪُ الذِّڪرِ یُمِیتُ النَّفسَ💠 ❌ترڪ عبادت، دڸ را سخت مي‌ڪند❗️ رها ڪردڹ یاد خدا، جاڹ را مي‌میراند...😱 📚 تنبیہ الخواطر ج ۲ ص ۱۲۰ ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #شهید_حسن_باقری 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت :
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت : 12 61- از كردستان آمده بودند. حسن نقشه را به ديوار زد و شروع كرد « اين جا بلتاي پايين ، اين بلتاي بالا ، اينم دهليز شاوريه ... » متوسليان با دست يواش به همت زد و جوري گفت كه باقري بشنود « حاجي ! اينا رو نقشه مي جنگن يا رو زمين؟» بردشان منطقه و گفت اينجا غرب نيست . تپه و قله هم نداره. زمين صافه. بچه هاي شناسايي چند ماه وقت گذاشتن تا اين نقشه هاي يك پنجاه هزارم رو درست كردند. » حساب كار دستشان آومد كه جنوب چه طوري است. ـــــــــــــــــ💠💠ــــــــــــــــــ 62- ده روز پيش گفته بود جزيره را شناسايي كنند ، ولي خبري نبود. همش مي گفتند « جريان آب تنده ، نمي شه رد شد. گرداب كه بشه، همه چيز رو مي كشه تو خودش. » -خب چه بكنيم؟ مي خوايد بريم سراغ خدا بگيم خدايا آب رو نگه دار؟ شايد خدا روز قيامت جلوت رو گرفت، پرسيد تو اومدي ؟ اگه مي اومدي ، كمك مي كرديم. اون وقت چي جواب مي دي؟ - آخه گرداب كه بشه.. . – همه ش عقلي بحث مي كنه. بابا تو بفرست، شايد خدا كمك كرد. ــــــــــــــــــــ💠💠ــــــــــــــــ 63- بهانه مي آورد . امروز و فردا مي كرد. مي گفت« من اكه الفباي توپ رو نمي دونم ، نمي تونم ادعا كنم توپ راه مي اندازم. » حسن از دستش كلافه شده بود. عصباني گفت« برو ببين اينايي كه الفباي توپ رو بلدند، از كجا ياد گرفتند .الفبا نداره كه تو هم . گلوله رو بنداز توش بزن ديگه . حالا فكر كرده قضيه يه فيثاغورثه! » - آخه بايد بدونم مكانيسمش چيه ؟ چند نفري كه بودند خنده شون گرفت. حسن ريز خنديد «مكانيسم مال شيرينيه ، بابا . قاطي نكن.» ــــــــــــــــــ💠💠ـــــــــــــــــ 64- تو يكي از اتاق هاي سه در چهار تاريك گلف جلسه داشتند. متوسليان ، خرازي ، رداني پور و همت و ... خيلي سرو صدا مي كردند. از تداركات بگير تا طرح عمليات و گله از آموزش بسيجي ها . حسن بهشان گفت « مي خوايد بريم آمريكا از تكاورايي آموزش ديده ي قوي هيكلشون براتون بياريم؟ بابا بايد با همين بچه بسيجي هاي شهري و دهاتي كار كنيد. اگه مي تونيد، اين ها را بسازيد. » فقط حسن حريفشان بود. ـــــــــــــــــ💠💠ـــــــــــــــــ 65- بچه ها از اين همه جابه جايي خسته شده بودند. من هم از دست بالايي ها خيلي عصباني بود. به حسن گفتم « ديگه از جامون تكون نمي خوريم، هرچي مي شه ، بشه . بالاتر از سياهي كه رنگي نيست.»حسن خيلي شمرده گفت« بالاتر از سياهي سرخي خون شهيده كه رو زمين مي ريزه.» گفتم «خسته شديم قوه ي محركه مي خوايم.» دوباره گفت« قوه ي محركه خون شهيده.» ادامه دارد ...... ـــــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
4_5924722267446576829
2.62M
🎙پادکست | مسجدالاقصی بیانات امام خمینی، رهبرانقلاب و سپهبد قاسم سلیمانی درباره مساله فلسطین 🏷 ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیام نوجوانان ایرانی به مردم فلسطین 🔹اگر چه امسال نمی‌توانیم در راهپیمایی شرکت کنیم اما ... @khamenei_shohada