eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊شهیدے که پودر شد و بازنگشت🥀🕊️ رضا(علی) بیات🌹 ▪️تاریخ تولد: ۷ / ۱۱ / ۱۳۶۵ ▪️تاریخ شهادت: ۲۴ / ۱ / ۱۳۹۵ ▪️محل تولد: فلاح/ تهران ▪️محل شهادت: سوریه ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
بصیـــــــــرت
🥀🕊شهیدے که پودر شد و بازنگشت🥀🕊️ #شهید_محمد_ رضا(علی) بیات🌹 ▪️تاریخ تولد: ۷ / ۱۱ / ۱۳۶۵ ▪️تاریخ شهاد
شهیدے که پودر شد و بازنگشت 🌹روایت از همرزم شهید← «چند روز قبل از شهادت از یک‌دیگر خواستیم که در حق هم‌دیگر دعا کنیم و سپس از آرزو‌های خود بگوییم⭐ نوبت به محمدرضا که شد، گفت *دعا کنید خدا من را پودر کند🥀 روایت از پدربزرگوار شهید← عروسی یکی از خواهرزاده هایم بود🎈در مراسم بودیم که حس کردم یک لحظه جو مراسم بهم خورد و همه باهم در حال صحبت شدند. از برادرم پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ گفت خبر داده‌اند محمد رضا به شهادت رسیده است🕊️همرزمهایش تعریف کردند که محمد رضا و دوستانش به کمین می‌خورند🥀با تعداد کمی از دوستانش، تعداد بسیاری از تکفیری‌ها را نابود میکنند💥 اما به دلیل اتمام مهمات، به رگبار گلوله بسته می‌شوندو پیکر مطهرشان سه روز زیر آفتاب میماند☀️ در نهایت نیز آن منطقه در دست تکفیری‌ها باقی مانده و آن را بمباران میکنند محمد رضا همانطور که خواست پودر شد و من(پدرش) روضه علی اکبر را لمس کردم پیکرش برای همیشه در آن‌جا به یادگار ماند و به آرزوی خود که گمنامی همچون مادرمان حضرت زهرا (س)🌷بود رسید🕊️ ـــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
📸 تصویری از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله در کنار فرمانده‌شان سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃🌺 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_دهم(الف) ✍چند روزی تو راه بودیم حالا دیگه مطمئن بودم مقصد،جای
🌺🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 (ب) - من خوبم.. بگو.. لبهای مچاله شده ی صوفی زیر دندانهایش،باز شد: - زنهای زیادی اونجا بودن که... خیلی شبیه برادرتی..موهای بور، چشمای آبی... انگار تو آب و هوای آلمان اصالتتون،حسابی نم کشیده چقدر تلخ بود زبانِ به کام گرفته اش درست مثل چای مسلمانان صدای عثمان بلند شد: - صوفی؟!😡 چقدر خوب بود که عثمان را داشتم صوفی نفسی عمیق کشید: - عذر میخوام. اسمم صوفیه،اصالتا عرب هستم،قاهره اما تو فرانسه به دنیا اومدم و بزرگ شدم. زندگی و خانواده خوبی داشتم.. درس میخوندم،سال آخر پزشکی دو سال پیش واسه تفریح با دوستام به آلمان اومدم و با دانیال آشنا شدم. پسر خوبی به نظر میرسید. زیبا بود و مسلمون،و اما عجیب... هفت ماهی باهم دوست بودیم تا اینکه گفت میخواد باهام ازدواج کنه. جریانو با خانوادم در میون گذاشتم اولش خوشحال شدن، اما بعد از چند بار ملاقات با دانیال،مخالفت کردن،گفتن این به دردت نمیخوره. انقدر داغ بودم که هیچ وقت دلیل مخالفتشونو نپرسیدم شایدم گفتنو من نشنیدم. خلاصه چند ماهی گذشت،با ابراز علاقه های دانیال و مخالفهای خانواده ام. تا اینکه وقتی دیدن فایده ای نداره، موافقتشونو اعلام کردن و ما ازدواج کردیم درست یکسال قبل حالا حکم کودکی را داشتم که نمیدانست ماهی در آب خفه میشود،یا در خشکی؟ او از دانیال من حرف میزد؟یعنی تمام مدتی که من از فرط سردرگمی،راه خانه  گم میکردم، برادرم بیخیال از من و بی خبریم، عشق بازی میکرد؟ اما ایرادی ندارد... شاید از خانه و فریادهای پدر خسته شده بود و کمی عاشقانه میخواست حق داشت... دختر جرعه ای از قهوه اش را نوشید: - ازدواج کردیم تموم نمیتونم بگم چه حسی داشتم، فکر میکردم روحم متعلق به دوتا کالبده... صوفی و دانیال یه ماهی خوش گذشت با تموم رفتارهای عجیب و غریب تازه دامادم. که یه روز اومد و گفت میخواد ببرتم سفر،اونم ترکیه دیگه رو زمین راه نمیرفتم..سفر با دانیال. رفتیم استانبول اولش همه چی خوب بود اما بعد از چند روز رفت و آمدهای مشکوکش با آدمای مختلف شروع شد. وقتیم ازش میپرسیدم میگفت مربوط به کاره بهم پول میداد و میگفت برو خودتو با خرید و گردش سرگرم کن. رویاهام کورم کرده بود و من سرخوش تر از همیشه اطمینان داشتم به شاهزاده زندگیم یک ماهی استانبول موندیم خوش ترین خاطراتم مربوط به همون یه ماهه، عصرا میرفتیم بیرون و خوش بودیم تا اینکه یه روز اومد و گفت بار سفرتو ببند پرسیدم کجا؟ گفت یه سوپرایزه و من خامتر از همیشه موم شدم تو دست اون حیوون صدای عثمان سکوتم را بهم زد: - سارا اگه حالتون خوب نیست بقیه اشو بذاریم برای یه روز دیگه @khamenei_shohada
1_5023816923939340290.m4a
2.95M
🎧 « آن بیست و سه نفر » ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
💠 💠 💓بچہ محــل بودیم . حالا هم توی خیبـر شده بودیم همرزم. صبح عملیـــات دیدمش؛ شده بود غــرق خــون، دوتا دستاش قطــع شده بود... همہ بدنش پر بود از تیــــر و ترکش. وصیـــت نامہ اش توی جیبش بود. ✍همون اول وصیت نامہ نوشـــــتہ بود: 💛"خدایا دوسـت دارم همون طور کہ اسمم رو گذاشتند ابوالفـــــضل، مثل حضرت ابوالفضل 'ع' شهــــــید شم" دوتا دستاش قطــــــع شده بود...💛 🌺 ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
ای مادر خردہ نگیر کہ این همہ سال نہ خطـی نہ خبری دستشان بستہ بوده !!! ـــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه شنبه نسیم جمکرانت به دل ها می‌دهد حال ‌و هوایی نشسته بر لب شیعه همین ذکر کجایی یا ابا صالح کجایی..؟! أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِک ألْفَرَج ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
، سومین شهید مدافع حرم از شهرستان اسلام‌آباد «درچه» توابع خمینی‌شهر اصفهان بود که ۳۰ اردیبهشت ماه ۹۵ به سوریه رفت و ۲۰ خردادماه ۹۵ به رسید. همسر شهید 🔰🔰 💠آقا مهدی عاشق ولایت فقیه بودند و چون حضرت آقا به دفاع از مردم سوریه، یمن و عراق توصیه داشتند، او هم دوست داشت جزو کسانی باشد که حرف رهبر را اطاعت کرده‌اند. می‌گفت دوست دارم با رفتن به جنگ، آل‌سعود عصبانی شوند امضای قبولی شهادتش را در آخرین سفر کربلا از اهل بیت (ع) گرفت ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شهید_مهدی_اسحاقیان، سومین شهید مدافع حرم از شهرستان اسلام‌آباد «درچه» توابع خمینی‌شهر اصفهان بود ک
🔰آقا مهدی انتخاب پدر شهیدم بود خانم مداح همسر محترم شهید از نحوه آشنایی با شهید مهدی اسحاقیان روایت عاشقانه های ناتمام را این گونه بیان کرد💞: آقا مهدی متولد 2 فروردین 58 بود و از کودکی با معنویات انس عجیبی داشت و به همین دلیل عضویت در گروه بشارت و تدوین خاطرات شهدا برایش فرصت ایده آلی بود که او را همراه شهدا کند. با خانواده شهدا ارتباط عجیبی داشت و سه سال قبل « کتاب معمای عشق 1 » را که روایت زندگی شهدای امام زاده دُرچه بود را با همکاری گروه به چاپ رسانید. زمانی که برای تدوین کتاب « معمای عشق 2» به خانه ما آمدند، مادرم گفته بود که شهید محمد باقر دو دختر دارد و همان شب فکر اینکه آیا می شود داماد این خانواده شوم از ذهنش عبور کرده بود و بعد از جلسه، بر سر قبر پدرم زیارت عاشورا خوانده بود و شاید آن شب دختر آخر خانواده را از پدرم خواستگاری کرد.💍💍 ـــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
❁ ﷽ ❁ 💕باید ای دل اندڪی بهتر شویم! یا ڪ اصلا آدمی دیگر شویم ..! از همین امرورز ... هنگام با خود صمیمی تر شویم .. ! ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
😁 😶 ایام رجب المرجب بود و هر روز دعای «یا من ارجوه لکل خیر» را می خواندیم🙂 حاج آقا قبل از مراسم برای آن دسته از دوستان که مثل ما توجیه نبودند، توضیح می داد که وقتی به عبارت "یا ذوالجلال و الاکرام "رسیدید، که در ادامه آن جمله "حرّم شیبتی علی النار " می آید، با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید‼️ هنوز حرف حاجی تمام نشده ، یک بچه های بسیجی از انتهای مجلس برخاست و گفت: اگر کسی محاسن نداشت ،چه کار کند؟😅 برادر روحانی هم که اصولا در جواب نمی ماند گفت: محاسن بغل دستی اش را بگیرد😑😄 چاره ای نیست، فعلا دوتایی استفاده کنند تا بعدا😊😂😂😂 ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
امروز سالگرده شهادت شهید دانشگره... حاجتی اگه دارین ازش بخواین عباس حاجت خیلیارو داده... منتظرچی هستی؟ از خودش بخواه... التماس دعا ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از بچگی این شهید را می‌شناسم وی روحیه انقلابی داشت و از زمانی که عموی شهیدش در دوران جنگ به مقام شهادت رسیدند روحیه جنگ و جبهه داشت و در 13 سالگی عازم جبهه حق برعلیه باطل شد و از آن لحظه زندگی این شهید با شهادت رقم خورد.✅ روحیات و چهره شهید نشان می‎داد که عاشق امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) بودند❤️ و تا زمانی که جنگ تمام شد در قرارگاه جهادی و بسیج شرکت می‌کردند و دست مردم را می گرفتند.☝️ شهید زندگی ساده‎ای داشت و دنبال تجملات نبود، در بسیج حضور فعال داشت و آخر به هدفی که می‎خواست رسید.💔 شهیدمدافع‌حرم 🌹 🕊 ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاوير انتقام سخت شهادت شهيد صياد شيرازي براي اولين بار 🔹وقتي بي خبر از پيوند ناگسستني سپاه و ارتش، صيد صياد دلها کرد 🔘ڪانال اطلاعات سپاه سایبری http://eitaa.com/joinchat/3222732831C8c91699db1 ❌ برای خبرهای بیشتر کنید👆
بصیـــــــــرت
🌺🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_دهم (ب) - من خوبم.. بگو.. لبهای مچاله شده ی صوفی زیر دن
💐🍃🌿🌸🍃 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍صدای عثمان سکوتم را بهم زد:سارا.. اگه حالتون خوب نیست بقیه اشو بذاریم برای یه روز دیگه با تکان سر مخالفتم را اعلام کردم دختر آرامشی عصبی داشت:بار سفر بستم و عجب سوپرایزی بود رفتیم مرز از اونجا با ماشینها و آدمهای مختلف که همه مرد بودن به مسیرمون ادامه میدادیم مسیری که نمیدونستم تهش به کجا میرسه و تمام سوالهام از دانیال بی جواب میموند ترسیده بودم،چون نه اون جاده ی خاکی و جنگ زده شبیه مکانهای توریستی بود نه اون مردهای ریش بلند و بد هیبت شبیه توریست میدونستم جای خوبی نمیریم و این حس با وجود دانیال حتی یک لحظه هم راحتم نمیذاشت چند روزی تو راه بودیم حالا دیگه مطمئن بودم مقصد، جایی عرب زبان مثله سوریه ست و چقدر درست بود و من دلیل این سوپرایز عجیب شوهرم رو نمیفهمیدم بالاخره به مقصد رسیدیم جایی درست روی خرابه های خانه ی مردم در سوریه نمیدونستم این شوهر رذل چه نقشه ایی برای زنانگی هام داره اون شب دانیال کنار من بود و از مبارزه گفت مبارزه ای که مرد جنگ میخواست و رستگاری خونه ی پُرش بوداون از رسالت آسمانی و توجه ویژه خدا به ما و انتخاب شدنمون واسه انجام این ماموریت الهی گفت! اما من درک نمیکردم.و اون روی وحشی وارش رو وقتی دیدم که گفتم: کدوم رسالت؟ یعنی خدا خواسته این شهر رو اینطور سر مردمش خراب کنید؟؟ و من تازه فهمیدم خون چه طعمی داره،وقتی مزه دهنم شه منه کتک نخورده از دست پدر از برادرت کتک خوردم تا خود صبح از آرمانهاش گفت از شجاعت خودشو و هم ردیفاش،از دنیایی که باید حکومت واحد اسلامی داشته باشه ✍اون شب برای اولین به اندازه تک تک ذرات وجودم وحشت کردم ببینم تا حالا جایی گیر افتادی که نه راه پس داشته باشی،نه راه پیش؟ طوری که احساس کنی کل وجودت خالیه؟که دست هیچ کس واسه نجات،بهت نمیرسه؟که بگی چه غلطی کردم و بشینی دقیقه های احتمالی زندگیتو بشماری؟ من تجربه اش کردم اون شب برای اولین بار بود که مثل یه بچه از خدا خواستم همه چی به عقب برگرده اما امکان نداشت.صبح وقتی بیدار شدم، نبودیعنی دیگه هیچ وقت نبود ساکت و گوشه گیر شده بودم،مدام به خودم امید میدادم که برمیگرده و از اینجا میریم...اما... نفسهایم تند شده بود دختره روبه رویم،همسره دانیالی بود که برای مراسم ازدواجش خیال پردازی های خواهرانه ام را داشتم؟در دل پوزخند میزدم و به خود امیدی با دوز بالا تزریق میکردم که تمام اینها دروغهایی ست عثمانی تا از تصمیمم منصرف شوم عثمان از جایش بلند شد:صوفی فعلا تمومش کن و لیوانی آب به سمتم گرفت بخور سارا.واسه امروز بسه اما بس نبود داستان سرایی های این زن نظیر نداشت شاید میشد رمانی عاشقانه از دلش بیرون کشید ای عثمان احمق.... چرا در انتهای دلم خبری از امید نبود؟؟؟خالی تر این هم میشد که بود؟ (من خوبم.. بگو..) لبهای مچاله شده ی صوفی زیر دندانهایش،باز شد:زنهای زیادی اونجا بودن که… صدای آرام عثمان بلند شد:کمی صبرکن صوفی و دو فنجان قهوه ی داغ روی میزِ چوبی گذاشت:بخورید سارا داری میلرزیمن به لرزیدنهاعادت داشتم همیشه میلزیدم وقتی پدر مست به خانه می آمد وقتی کمربند به دست مادرم را سیر از کتک میکرد وقتی دانیال مهربان بود و میبوسیدم وقتی مسلمان شد وقتی دیوانه شد وقتی رفت پس کی تمام میشد؟حقم از دنیا، سهم چه کسی شد؟ صوفی زیبا بودمشکیِ موهای بلندِ بیرون زده از زیر کلاه بافت و قهوه ای رنگش،چشم را میزد چشمان سیاهش دلربایی میکرد اما نمی درخشید چرا چشمانش نور نداشت؟شاید.. صوفی با آرامشی پُرتنش کلاه از سرش برداشت و من سردم شد فنجان قهوه را لابه لای انگشتانم فشردم گرمایش زود گم شد و خدا را شکر که بازیگوشیِ قطرات بارون روی شیشه  بخار گرفته ی کنارم،بود! و باز صوفی:صبح وقتی از اتاقم زدم بیرون،تازه فهمیدم تو چه جهنمی گیر افتادم فقط خرابه و خرابه جایی شبیه ته دنیا ترسیدم منطقه کاملا جنگی بود اینو میشد از مردایی که با لباسها و ریشهای بلند،و تیرو تفنگ به دست با نگاههایی هرزه وکثیف از کنارت رد میشدن،فهمید.... ⏪ ... ‌@khamenei_shohada 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_5023816923939340291.m4a
4.14M
🎧 « آن بیست و سه نفر » ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر شهدا میگفت من با این چشما میخوام امام زمان(عج)رو ببینم پس چطور به نامحرم نگاه کنم؟ شاید به نظر شعار بیاد ولی عمل که میکنی شهید میشی :) ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔺تلنگر، بیشتر دقت کنیم و ☘️❣️☘️ خردمندانه صحبت کنیم 🤔حرف هايي كه ميزنيم،،،، دست دارند!!! دست های بلندی كه گاهی، گلويی را می فشارند و نفس فرد را می گيرند !!! 🤔حرف هايي كه ميزنيم،،،پا دارند !!! پاهای بزرگی كه گاهی، جايشان را روی دلی مي گذارند و برای هميشه مي مانند !!! 🤔حرف هايي كه ميزنيم ،،، چشم دارند !!! چشم های سياهی كه، گاهی به چشم های دیگران نگاه میكنند، و آنها را در شرمی بیکران فرو ميبرند !!! پس 👈مراقب حرفهايي كه ميزنيم باشيم زيرا سنجیده سخن گفتن از سکوت هم دشوار تر است !!! ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
▪️فرزند اسماعيل ▪️تاریخ شهادت :1360/03/21 ▪️محل شهادت : قصر شيرين کرمانشاه شهید عبدالرسول رهدار، دوم فروردین 1338، در شهرستان زابل به دنیا آمد. پدرش اسماعیل، کارگر ذوب آهن بود و مادرش زینب نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته انسانی درس خواند و دیپلم گرفت. از سوی ژاندارمری در جبهه حضور یافت. بیست و یکم خرداد 1360، با سمت فرمانده دسته در باختران هنگام درگیری با نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش گلوله به شکم، به شهادت رسیدمزار او در گلزار شهدای بهشت زهرای شهرستان تهران واقع است. ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این مادر اشک همه رو درآورد ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada