eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید مدافع حرم سردار 🌷 📅ولادت: 1346/7/01 (قزوین/الموت/آوه) 📅شهادت: 1394/9/6 (سوریه) ▪️وضعیت تاهل: متاهل ▪️نام جهادی: ندارند ▪️اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س)و فرمانده گردان امام حسین(ع) شهرستان کرج
بصیـــــــــرت
🌷شهید مدافع حرم سردار #عبدالرشید_رشوند 🌷 📅ولادت: 1346/7/01 (قزوین/الموت/آوه) 📅شهادت: 1394/9/6 (سور
▪️نحوه شهادت: در تاریخ شانزدهم مهر ماه مجددا راهی سوریه شد، ماموریت ایشان تا هشتم آذر ادامه داشت اما در روز ششم آذر طی حمله ای که از طرف گروه تکفیری داعش صورت گرفت به فیض شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش به میهن اسلامی باز گشت و در جوار مرقد پاک امامزاده محمد (ع) آرام گرفت. ▪️سن شهادت: ۴۸ ساله ❤️علاقه: شهید عباس کردانی 🌷شادی روح شهدا صلوات ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
⚘﷽⚘ 📌دعوت شده پیامبر همسرشهید: به آقامصطفےگفتم براےاتمام حجت وآرامش خودم برویم حرم واستخاره بگیریم وقتےرسیدیم حرم خجالت میکشیدم واردحرم شوم چون ازخدا خواسته بودم که به بنده اش نشان دهدآیاراهےکه میرویم درست است یانه وآیاحضرت آقا راضےبه این کارهستندیانه و خداوندبه خوبے باخواب صادقه و تحقیقات نشانم داده بود. وقتےاستخاره گرفتیم جوابش اینگونه بود؛ دعوت پیامبربا دعوت انسانهاےعادےفرق میکند به او اجازه دهید.🌹 ازآقاعلےبن‌موسےالرضاخواستم همانگونه که تاکنون مراقبم بودازاین پس نیزهوایم راداشته وصبورےنصیبم کند🌹 هنوزازحرم مطهربیرون نرفته بودم که به آقا مصطفےگفتم:به گمانم امام رضا(ع)برمن منت گذاشتندوصبورےبسیارےبه من عطاکردند. آرامشےخاص وجودم رافرا گرفته بودوازآن همه ناآرامےوبیتابےخبرےنبود. 🌷 شهیدےکه پیکرش لبخند زد ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــ
🔻سردار حسنی سعدی اظهار داشت: ✍ یک روز رفتیم خانه دو شهید انجم شعاع، پدر این شهدا خودش جانباز ۵۰ درصد و در زمان جنگ تحمیلی برای مدت نسبتا طولانی راننده سردار سلیمانی بود. وی افزود: پدر دو شهید انجم شعاع تعریف می کرد، زمانی سردار سلیمانی را از جبهه برای حضور در جلسات به تهران می بردم، حاج قاسم به دلیل کار زیاد و خستگی، می رفت آخر استیشن می خوابید، من که می دیدم هوا گرم است کولر ماشین را روشن می کردم اما سردار به محض خنک شدن هوا بیدار می شد و می گفت کولر را خاموش کن درست نیست من زیر باد خنک کولر بخوابم و رزمندگان و بسیجیان در هوای گرم بیایانها باشند. 🔹مدیرکل سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران کرمان گفت: پدر شهیدان انجم شعاع افزود، زمانی که هوا سرد بود و من بخاری ماشین را روشن می کردم باز با مخالفت سردار روبرو می شدم و ایشان می گفت، درست نیست، زمانی که همرزمان ما در بیابان سردشان است ما گرم باشیم. ❤️ 《ساعت شهادت》 ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوریه رفتن شهدا که برای خاک نیست، از جای دیگری به آنها الهام می‌شود که وقت رفتن است یکی از دوستان شهید می‌گوید برای توصیف اهمیت کار شهدای مدافع حرم باید حرف خود او را بزنم، می‌گفت ما که برای خاک نمی‌رویم، هدف، باز کردن مسیر ظهور است ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
♦️ فرمانده کل سپاه : 🔹‏شهید سلیمانی بسیار متواضع بود، خاشع بود، در مقابل مردم احساس فرودستی می‌کرد. او یک انسان قدرتمند بود. اما این قدرت و این محبوبیت هرگز او را دچار غرور نکرد. اشداء علی الکفار بود، در مقابل دشمنان سخت‌گیر بود ولی رئوف بالمومنین بود و مردم برای او بسیار مقدس بودند ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔻 شهدای سلامت از امتیازات افراد «در حکم شهید» برخوردار می‌شوند سعید اوحدی رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران: 🔹شهدای سلامت موضوع «آیین‌نامه تعیین مصادیق و امتیازات شهید خدمت وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی» با حفظ عنوان «شهید خدمت» از مزایا و امتیازات افراد «در حکم شهید» برخوردار می‌شوند. 🔹از زمان شیوع کرونا در ۶ ماه گذشته بیش از ۶ هزار نفر از کادر درمان کشور به بیماری کووید ۱۹ مبتلا شده و بیش از ۱۴۰ نفر از آنان در مسیر حفظ سلامت مردم شهید شده‌اند ـــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهل_و_یک(ب) دو دست مشت شده اش نظرم را جلب کرد،او که خوی وحشی
✨🌸💖 🌸💖 💖 ✍ آسمان ابری بود و چکیدن نم نم باران روی صورتم از فرط درد و تهوع، تک تک سلولهای بدنم خستگی را فریاد میزد و پاهایم هوس قدم زدن داشت. اینجا بود بدون رودخانه،میله های سرد،عطر قهوه و محبتهای عثمان همیشه نگران. اینجا فقط عطر بود و ، و حسامی که نگرانی اش خلاصه میشد در برق چشمان به زمین دوخته اش و محبتی که در آوازه قرآنش،گوشواره میشد به گوشهایم. دیگر از او نمی ترسیدم اما احساس امنیتی هم نبود فقط میدانستم که حسام نمیتواند بد باشد! به قصد بیرون رفتن،در را باز کردم که حسام مقابلم ظاهر شد.با همان صورت آرام و مهربان - جای تشریف میبرین سارا خانم؟ ابرو گره زدم فکر نکنم به شما مربوط باشه اینجا خونه ی منه. و اینکه چرا مدام انجا پلاسید،سر درنمیارم. زبانی به لبهایش کشید - هر جا خواستید تشریف ببرید من در خدمتتونم. به صلاح نیست تنها برید چون مسیرها رو بلد نیستید و حال جسمی خوبی هم ندارید. برزخ شدم - صلاحمو خودم بهتر از تو میدونم. از جلوی راهم برو کنار از جایش تکان نخورد،عصبی شدم. با دست یک ضربه به سینه اش زدم که مانند کنار رفت و از حماقت مسلمانان در ارتباط با زنان به قول خودشان خنده ام گرفت😏 قدمی به خروج نزدیک شده بودم که به سرعت مانتویم را کشید. چنان قوی و پر قدرت که نتواستم مقاومت کنم و تا نزدیک حوض وسط حیات به دنبالش کشیده شدم. به محض ایستادن به سمتش برگشتم و سیلی محکمی به صورتش زدم. صدای ساییده شدن دندانهایش را می شنیدم،اما چیزی نگفت و من هر چه بدو بیراه در چنته داشتم حواله اش کردم و او در سکوت فقط گوش داد. بعد از چند ثانیه سرش را بالا آورد - حالا آروم شدین؟میتونیم حرف بزنیم؟ شک نداشتم که دیوانگی اش حتمیست - اگه عصبانی نمیشین باید بگم تا مدتی بدون من نباید برید بیرون از منزل، بیرون از این خونه براتون امن نیست. معده ام درد میکرد - چرا امن نیست هان؟ تا کی باید صبر کنم؟ اصلا من میخوام برگردم آلمان
بصیـــــــــرت
✨🌸💖 🌸💖 💖 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهل_و_دوم ✍ آسمان ابری بود و چکیدن نم نم باران روی صورتم از
دستی به جای سیلی روی صورتش کشید. - فعلا امکان برگشتن هم وجود نداره فقط باید کمی تحمل کنید. به زودی همه چی روشن میشه،سلامت شما خیلی واسم مهمه سری از روی عصبانیت تکان دادم و بی توجه به حسام و حرفهایش به سمت در رفتم که کیفم را محکم در مشتش گرفت و با صدایی نرم جمله ای را زمزمه کرد. - دانیال نگرانتونه... ایستادم - چرا درست حرف نمیزنی؟داری دیوونم میکنی اون قصابی که صوفی ازش تعریف میکرد چطور میتونه نگران خواهرش باشه؟ به معده ام چنگ زدم و او پروین را برای کمک به من صدا زد. هیچ کدام از پازلها کنار هم قرار نمیگرفت. اینجا چه خبر بود؟ هر روز حالم بدتر از روز قبل میشد و حسام نگران تر از همیشه سلامتیم را کنترل میکرد و هر وقت درد امانم را میبرید؛ میان چهارچوب در اتاقم می نشست و برایم قرآن میخواند. خدای مسلمان،خودش هیچ اما کلامش مسکنی بی رقیب بود و حسام مردی که در عین تنفر حس خوبی به او داشتم. و بالاخره بدی حالم باعث شد که به تشخیص پزشک چند روزی در بیمارستان بستری شوم. آن چند روز به مراقبت لحظه به لحظه ی حسام از من گذشت. تمام وقتش را پشت در اتاق میگذراند و وقتی درد مچاله ام میکرد با صدای قرآنش، را به من هدیه میداد. گاهی نگرانیش انقدر زیاد میشد که نمازش را در گوشه ای از اتاقم میخواند و من تماشایش میکردم،با حسی پر از خنکی خدای مسلمانان. نمازش هم تله بود برای عادت کردن به خدایی اش دیگر نه امیدی به زندگی داشتم،نه زنده ماندن. نیمه های شب یک پرستار وارد اتاق شد. حسام بیرون از اتاق روی صندلی، کنار در خوابش برده بود. پرستار بعد از تزریق چند دارو در سِرُم،با احتیاط جعبه ای کوچک را به طرف من گرفت و با صدایی آرام گفت که مال من است، سپس با عجله اتاق را ترک کرد جعبه را باز کردم یک کوچک در آن بود. ترسیدم. این را چه کسی فرستاده بود؟ خواستم از تخت پایین بیایم و جریان را به حسام بگویم که چراغ گوشی روشن شد. جواب دادم. صدایی آشنا سلام گفت - سارا منم،صوفی سعی کن حرف نزنی ممکنه اون سگ نگهبانت بیدار شه. حسام را میگفت او مگر ما را میدید؟ - من ایرانم.پیداش کردم،دانیالو پیدا کردم. اون ایرانه درباره ی برادر من حرف میزد؟ مجالِ فکر کردن نداد - سارا همه چی با اون چیزی که من دیدم وتو شنیدی فرق داره. جریانش مفصله الان فرصت واسه توضیح دادن نیست! ⏪ .... @khamenei_shohada 💖 🌸💖 ✨🌸💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"دلتنگی" نام دیگر این روزهاست وقتی از این همه رهگذر یکی تو نیستی ... وقتی قرار است همه را ببینم؛ اما تو را نه............ ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
چشم هایمان را بازه می کنیم. بر صبحی دوباره خداوند راشاکریم که بر ما منت نهاده که ببینیم روزی دیگر را .. وبر برخاک سجده میزنیم که بی شک جای قدمهای پاسداری شماست .⚘ ⚘شهید کربلایی ⚘ 🕊شهادت ۱۳۹۸/۶/۷🕊 ⚘شهید 🕊شهادت۱۳۹۸/۵/۲۲🕊 دلاوران تکاوری لشکر۲۲بیت المقدس کردستان ـــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بیشتر گردش ما تو قطعه های بهشت زهرا بود . جایی میخاستیم بریم خلوت کنیم و بهمون خوش بگذره میرفتیم پیش شهدا انرژی میگرفتیم و میومدیم . بیشتر وقتها چند نفری و میبردیم و محمد به شوخی میگفت: کاروان زیارتی بهشت زهرا حرکت کنید عاشق قطعه بیست و شش بود و بیشترین وقتشو اونجا میگذروند گمشدشو همونجا تو قطعه بیست و شش پیدا کرد . شهادت... 🌷شهید 🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
5 روز تا عید 🌺 پنج روز مانده است به 💫حاجی کسی است که ڪعبه ی دل را نکرده گم 💫تایید حج فقط به طواف قد علی است مبلغ باشیم ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔴 تفحـــــ🔎ـــــص عصر عاشورا بود. در فکه مشغول جست و جو بودیم اما هیچ خبری از شهدا نبود. به شهدا التماس کردم که خودی نشان دهند. ناگهان میان خاک ها و علف های اطراف، چشمم افتاد به شیی سرخ رنگ که خیلی به چشم می زد. دقت کردم یک بند انگشت استخوانی داخل حلقه ی یک انگشتر بود. با محمودوند و دیگران آن جا را گشتیم . آن جا یک استخوان لگن و یک کلاه آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم. خیلی عجیب بود. در ایام محرم نزدیک عاشورا و اتفاقاً صحنه ی دیدنی بود. همه نشستیم و زدیم زیر گریه؛ انگار روز عاشورا بود و انگشت و انگشتر حضرت امام حسین (ع) ... 📚منبع: کتاب تفحص، صفحه:112 ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
❤️ شهید_محمود_شفیعی 🍃 غدیری_ام ......🌷
🌹تنها جایی که سردار سلیمانی دست ها را بالا می برد.   ✍آن شب با هم به مسجد مقدس جمکران رفتیم، انتهای شب بود مسئولان بازرسی ایشان را نشناختند ایشان دست ها را بالا گرفت و کامل بازرسی شد و من به شوخی به شهید گفتم: یک جا می توان دو دست شما را بالا دید آنهم در حرم ائمه(ع) و هنگام زیارت است. بعد به حرم حضرت معصومه(س) رفتیم ایشان گفت: سختم است به زیارت بیایم چون مردم از ضریح فاصله گرفته و به سمت من می آیند. من گفتم محبت مردم به شما به عنوان سردار سلیمانی در طول محبت اهل بیت(ع) است مردم شما را خدمتگزار این خاندان می دانند و از این جهت به شما هم محبت و ارادت دارند ... اما ایشان از این اتفاق قلباً ناراحت بود. سپس بر سر مزار شهید شیرازی از رفقای سردار و شهید مطهری و علامه طباطبایی و آیت الله بهجت رفتیم در این قبور توقف بیشتری داشت، البته در سفر آخر توقف خاصی بر سر قبر آیت الله شاهرودی داشت. 📚به گزارش خبرنگار گروه قرآن و معارف  ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔸وقتی شهید رضا کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده👣 از کرمان به را تعریف می کرد، ناگهان با حالت تعجب😧 از پدر شهید پرسید: مگر شما اهل کرمان هستید⁉️ گفتند: بله 🔹حاج قاسم به فرمانده گفت: چرا به من نگفته بودید که همشهری ماست⁉️ فرمانده گفتند: رضا خودش خواسته بود که این موضوع هیچ جا مطرح نشه⛔️ ومخصوصاً به گفته نشود. ⚜آری او را در جزئیات هم میدانست👌 .ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
امیرالمومنین علی علیه‌السلا‌م می‌فرمایند: کسی که دینش را از قرآن و سنت پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم بگیرد، کوه‌ها از جای خود دور می‌شوند قبل از اینکه چنین کسی از جای خود دور شود!! (یعنی در دینش از کوه‌ پابرجاتر و ثابت‌تر می‌شود) و کسی که دینش را از دهان رجال (مردم) بگیرد ، همان رجال او را باز می‌گردانند و مرتد می‌کنند ... الکافی ، جلد۱ ، صفحه ۶ ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
تو منطقه خانطومان سجاد رو با تیر زدند و وقتی بهش رسیدیم خون زیادی ازش رفته بود به سختی گفت کمکم کنید روی زانوهام بشینم، بهش گفتم برا چی ، خون زیادی ازت رفته گفت: آخه اومده ، می خوام بهش سلام بدم اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِالله 🌷 ولادت : ۶۴/۴/۳۰ - رامسر شهادت : ۹۴/۹/۲۹ - خانطومان سوریه ــــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت🌹 🌹از _بادپا🌹 🕊🕊دستم را بگیر چشمت را ببند با من گریه کن همراهم بخند ♩♬♫ عمر رفته را رها کن تو فقط مرا صدا کن دستم را بگیر🕊🕊 ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔻 پیکر مجروح یمن رهبر معظم انقلاب: 🔹️ «همه ملّتهای مسلمان را برادران خود میدانیم و غم و گرفتاری جوامع مسلمان را گرفتاری خود به شمار می‌آ‌وریم. کمک به فلسطین مظلوم، دلسوزی برای پیکر مجروح یمن و دغدغه‌مسلمانان زیر ستم در هر نقطه‌ی جهان رااهتمام همیشگی خود قرار میدهیم.» ۱۳۹۹/۰۵/۰۷ ـــــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
✨🌸💖 🌸💖 💖 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهل_و_دوم ✍ آسمان ابری بود و چکیدن نم نم باران روی صورتم از
💐🍃💖 🍃💖 💖 ✍ صوفی: - موبایل وتلفن خونت از طریق اون حسام عوضیو رفقاش کنترل میشه. تو فردا مرخص میشی،این گوشی رو یه جای مناسب قایم کن تا وقتی رفتی خونه بتونم باهات تماس بگیرم. فقط مراقب باش که کسی از جریان بویی نبره،بخصوص اون سگه نگهبانت. دانیال واسه دیدنت لحظه شماری میکنه،فعلا بای. اینجا چه خبر بود؟صوفی چه میگفت؟ او و دانیال در ایران چه میکردند؟منظورش از اینکه همه چیز با دیده ها چی او و شنیده های من فرق داشت چیست؟ فردای آن شب از بیمارستان مرخص شدم و گوشی مخفی شده در زیر تشک را با خود به خانه بردم. تمام روز را منتظر تماس صوفی بودم اما خبری نشد. نگران بودم. چه چیزی انتظارم را می کشید؟ تازه به حسام و صبوری هایش عادت کرده بودم اما حرفهای تلگرافی صوفی نفرتِ دوباره را در وجودم زنده کرد. بعد از یک روز گوشی روشن شد،صوفی بود - سارا تو باید از اون خونه فرار کنی،در واقع حسام با نگه داشتن تو میخواد دانیال رو گیر بندازه. اون خونه به طور کامل تحت نظره. ابهام داشت دیوانم میکرد - من میخوام با دانیال حرف بزنم اون کجاست؟ با عجله جواب داد - نمیشه من با تلفن عمومی باهات تماس میگیرم تا ردمونو نزنن،اون نمیتونه فعلا از مخفیگاش بیاد بیرون..سارا..تو باید از اونجا خارج شی،البته طبق نقشه ی ما. نقشه؟چه نقشه ای؟ حسام خوب بود،یعنی باید به صوفی اعتماد میکردم؟ اسم دانیال که درمیان باشد،به خدا هم اعتماد میکنم. ترس همزاد آن روزهایم شده بود و سپری شدن ثانیه ای بدون اضطراب نوعی هنجار شکنی محسوب میشد. دو تماسش بیشتر از یک دقیقه طول نکشید و تقریبا فقط خودش حرف زد. دو روز بعد دوباره تماس گرفت تا نقشه ی فرار را بگوید،اما سوالی تمام آن مدت مانند خوره به جانم افتاده بود. به تندی شروع به گفتن اسلوب نقشه اش کرد،به میان حرفش پریدم - چرا باید بهت اعتماد کنم؟ از کجا معلوم که همه حرفات دروغ نباشه و نخوای انتقام همه ی بلاهایی رو که دانیال سرت آورده از من بگیری؟ حسام تا اینجاش که بد نبوده لحنش آرام اما عصبی بود - سارا،الان وقت این حرفا نیست. حسام بازیگر قهاریه،اصلا یعنی دروغ گفتن عین واقعیت. اگه قرار بود بلایی سرت بیارم،اینکارو تو اون کافه،وسط آلمان میکردم نه اینکه این همه راه به خاطرش تا ایران بیام. ادامه دارد .... @khamenei_shohada