عشق یک زینب و هفتاد و دو سر می خواهد
بچه بازیست مگر عشق جگر می خواهد
💠فرزندان شهیدمدافع حرم #حجت_الله_نوچمنی
🕊شهیدنوچمنی درحمله هوایی رژیم صهیونیستی به فیض شهادت نائل آمد
🌸اواخر فروردین ماه بود،
پیكر خونین و خسته سید مرتضی بر دوش امت حزبالله در مقابل حوزه هنری تشییع میشد.
🌸 در همین لحظه اتومبیل حامل مقام معظم رهبری در خیابان سمیه ایستاد، آقا برای ادای احترام به شهید علیرغم مسائل امنیتی از ماشین پیاده شد، كنار پیكر سرباز دلخسته خویش ایستاد، و زیر لب زمزمه نمود،
🌾«انا لله و انا الیه راجعون»🌾
🌸نگاهی به اطراف انداخت، در جست و جوی خانواده شهید بود.
🌸 آقا آرام و بیصدا در حالیكه چشم به تابوت سید مرتضی دوخته بود، به راه افتاد خیابان سمیه هنوز صدای گامهای آهسته مقام معظم رهبری را به دنبال پیكر سربازش در ذهن دارد.
🌸و چه سخت است، كه سربازی را در مقابل چشمان مولا و مقتدایش به خاك بسپاری
🌸و چه بغضی در دل دارد، سالاری كه فرزند، سرباز و سردار فاتح قلبش را به خاك میسپرد.
📚منبع : کتاب راز خون
〰〰〰🌷🍃🌷〰
🌸یا فاطمـــة الزهرا سلام الله علیــــها(امُ الشــهداء)🌸
#کانال_بصیرتی_شهدایی_خامنه_ای_شهدا
#حدیث
قالَ لُقمانُ : ثَلاثَةٌ لا يُعرَفُونَ اِلاّ فى ثَلاثَةِ مَواضِعَ: لايُعرَفُ الحَليمُ اِلاّ عِندَ الغَضَبِ، وَ لايُعرَفُ الشُّجاعُ اِلاّ فِى الحَربِ، وَلا تَعرِفُ أَخاكَ اِلاّ عِندَ حاجَتِكِ اِلَيْهِ.
لقمان حكيم فرمود: سه كس شناخته نشوند مگر در سه جا: انسان بردبار شناخته نمى شود مگر در هنگام غضب، فرد شجاع شناخته نمى شود مگر در هنگامه جنگ، و برادرت را نخواهى شناخت مگر آنگاه كه به او نيازمند باشى .
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍حسین(ع)جان وقتی کہ مابہ جبهه میرویم بہ این نیت میرویم
انتقام #سیلی بازوی ورم
و سینہ سوراخ شده را بگیرم
#شهید_احمد_پلارک
#سالگرد_شهادت
بصیـــــــــرت
#فرازے_از_وصیت_نامہ ✍حسین(ع)جان وقتی کہ مابہ جبهه میرویم بہ این نیت میرویم انتقام #سیلی بازوی ورم و
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#گذرے_بر_سیرہ_شـهید
"شـهید پلارک" به شیوه حر...
✍شب عاشورا، "سید احمد" همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن.
گفت:
حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین (عليه السلام) بشیم.
✍نصف شب که شد، گفت:
پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد. بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.
گفت:
حالا بریم!
چند ساعت توی بیابونهای کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم.
اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه میکرد که تا اون موقع نشنیده بودم....
راوی: همرزم شـهید
#شهید_احمد_پلارک