بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سی_و_هشتم(الف) ✍ - تو هم یه عوضی هستی مث دوستت و همه ی هم کیش
💐🍃🌸
🍃💖
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_سی_و_هشتم(ب) .
مدتی گذشت
تتمه توانم را صرف خانه خرابیم کرده بودم و حالی برای ادامه نبود
روی زمین تکیه زده به کمد نشستم
دیگر چه چیزی از همه ی نداشته هایم داشتم تا برایش زندگی کنم؟
با ضعیفی عجیب تکه ی خورد شده از آیینه را برداشتم
تمام لحظه های نفس کشیدنم را مرور کردم
معدود خنده هایم با دانیال،
شوخی هایش،
جوک های بی مزه اش،
سر بسر گذاشتن های بچه گانه اش،
کل عمرم خلاصه میشد در دانیال
تکه ی تیز آینه را روی مچ دستم قرار دادم
مردن هم جرات میخواست و من یکبار نخواسته،تجربه اش کرده بودم
چشمانم را بستم که ناگهان ضربه ای آرام به در خورد
- سارا خانم لطفا درو باز کنید
خودش بود،قاتل خوشْ صدای تنها برادرم
صدایش را شنیدم درست مانند وقتی که قرآن میخواند نرم و خوش آهنگ
اما من متنفر بودم،نه از صدا،که از صاحبش
دوباره ضربه ای به در زد
- سارا خانم خواهش میکنم درو باز کنید
زیادی #آلمانی را خوب حرف میزد،به همان خوبی که ته مانده ی انگیزه ی زندگیم را گرفت
دیگر چه داشتم که دل وصل کنم به بودن و نفس گرفتن؟
زیبایی،آخرین چیزی بود که از دست دادم و حالا به امید مرگ باید لحظه های آغشته به سرطانم را می شمردم
صدایش در گوشم موج زد
- ۳ثانیه صبر میکنم،در باز نشد میشکنمش
پس۳ثانیه برای گذشت از زندگی و نجات از دست این مسلمان داعش مسلک وقت داشتم.
باید داغ این رستگاری #نکاحین را به دلش میگذاشتم
تکه ی آینه را با وجودی لرزان شده از ترس روی مچ دستم فشار دادم
@khamenei_shohada