بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سی_و_چهارم ✍چشمانم را بستم. یک یکِ تصاویر از فیلتر خاطراتم گذ
باز هم صدای #اذان مسلمانان روی جاده ی خاکی افکارم قدم میزد و سوهانی میشد بر روحِ ترک خورده ام.
جلوی چشمان نگران پروین به اتاقم پناه بردم.
مغزم فریاد میزد که خودش بود.خود خودش
اما چرا اینجا؟
چرا زندگیم را به بازی گرفت؟
تمام شب،رختخواب عرصه ای شد برای درد تهوع.
پیچیدن به خود،جنگیدنِ افکار و باز صدای اذان بلند شد.
برای بستن و پنجره به رویِ الله اکبر مسلمانان از جایم برخواستم.
چشمانم سیاهی رفت،پاهایم سست شد و برخورد با زمین تنها منبع حسیم را پتک باران کرد.
صدای زمین خوردن آنقدر بلند بود که پروین نماز صبح خوان را به اتاقم بکشاند.
چیزی نمیدیدم اما #یا_فاطمه ی زهرایش را میشنیدم.
تکانم داد،صدایم زد،توانی برای چرخاندن زبان نبود.
گوشی به دست،پتویی بر تن یخ زده ام کشید.
صدایش نگران بود و لرزان...
- الو سلام آقا حسام
تو رو خدا پاشید بیاید اینجا سارا خانوم نقش زمین شده!
حسام؟
در مورد کدام حسام حرف میزد؟حسامی که من امروز دیدمش؟
تهوع به وجودم هجوم آورد و من بالا آوردم تمام نداشته های معده ام را.
پیرزن با صدایی که سعی در کنترلش داشت فریاد زد
- آقا حسام تو رو خدا بدو بیا مادر،این دختر اصلا حالش خوب نیست داره خون بالا میاره!
من نمیدونم چه خاکی بر سرم بریزم
خون؟کاش تمام زندگیم را بالا می آوردم
⏪ #ادامہ_دارد...
@khamenei_shohada