eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیـــــــــرت
#معرفی_شهید #شهید_حسین_علی_محمدی، #قائم_مقام_فرمانده_گردان_حمزه_سید_الشهدا(س) لشگر31 عاشورا در سوم ب
آرزوی حسین علی محمدی 🌷 صبح روز 30 آذر 1364 حسین برای جایگزینی تعدادی از نیروهای تازه نفس به جای نیروهایی که مدتها بود در پایگاههای کوهستانی مشغول دفاع از مرزهای ایران بودند،حرکت کرد. شب هنگام به روستایی رسیدند، به همراه یک نفر دیگر به داخل روستا رفت تا موضوع را به اطلاع شورای روستا برساند. در همان ابتدای امر متوجه حضور حدود 150 نفر از نیروهای کومله در روستا شد و آنها نیز متوجه حضور نیروهای سپاه شده بودند. حسین علیمحمدی همرزم همراه خود را برای آگاه کردن نیرو ها به طرف آنها فرستاد و خود با شروع درگیری و کشتن چند نفر از آنان، توجه نیروهای کومله را به خود جلب کرد.او در آن درگیری در اثر اصابت گلوله به قلبش به شهادتـــــــ🕊🌷ــــــ رسید،😓 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 @khamenei_shohada
❣ #شهید_محسن_فرامرزی از شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) است شهید فرامزری دانشجوی کارشناسی ارشد فقه و حقوق، دارای سه فرزند به نام‌های محمدرضا، فاطمه و محمدطا‌ها و از اعضای تیم حافظت آیت‌الله امامی کاشانی بود که سی‌ام آذر سال 94 طی عملیاتی مستشاری در سوریه به درجه رفیع شهادتــــــ🕊🌷ــ نائل آمد #روحمان_بایادش_شاد #سالروز_شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محمد جهان آرا.mp3
17.94M
مجموعه #صوتی🔊 9⃣ ✨" نیمه پنهان ماه "💫 روایتی از زندگی شهدا از زبان همسران شهدای عالی قدر #شهید_محمد_جهان_آرا ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
******************* اگر برای همه، سالی یک بار برای ما منتظران مهدی، هر شبمان شب یلداست...❣ ******************
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_سی_و_هش
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 9⃣3⃣ باذوق نگاهت میڪنم میفهمی و بحث راعوض می ڪنی _ اممم...خب بهتره چیزی ب مامان بابا نگیم.نگران میشن بیخود. پدرت ایســـــتاده و سیبی را ب پدرم تعـــــارف میزند.مادرم هم ڪنار زهرا خانوم نشسته و گرم گرفته.فاطمـــــه هم ی گوشه ڪنار چمـــــدانش ایستاده و باگوشی ور میرود.پدرم ڪ مارا درچند قدمی میبیند 🗣میگوید: _ ازتشنگی خفـــــه شدم بابا دیگه زحمت نڪش دختر ... باشرمندگی میگویم _ ببخشید باباجون نگاهش ڪ ب دست خالی ام می افتد جواب میدهد _ اصـــــن نیووردی؟؟؟...هوش و حواس نمونده ڪ ! و اشاره می ڪند ب تو! ب گرمی باخانواده ات سلام علیڪ می ڪنم و همه منتظر میشویم تا زمان سوار شدن رو اعلام ڪنن... باشوق وارد ڪوپه میشوم و روی صـــــندلی مینشینم. _ چقد خوووب شیش نفرس!!همه جامیشیم ڪنارهمیم! فاطمـــــه چمدانش را ب سختی جاب جا می ڪند و درحالی ڪ نفس نفس میزند ڪنار من ولو میشود. _ واقعـــــا ڪ !! بااین هوشت دیپلمم گرفتی؟ یڪیمونو حساب نڪردی ڪ! حساب سرانگشتی می ڪنم.درست میگویدماهفت نفریم و ڪوپه شش نفر!میخندم وجواب میدهم _ آره اصـــــن تورو آدم حساب نڪردم 😁 اوهم میخندد و زیرلب میگوید _ بچه پررو! پدرم چمـــــدان هارا یڪی یڪی بالای سرما درجای خودشان میگذارد.مادرم و زهراخانوم هم روبروی من و فاطمـــــه مینشینند.پدرت ڪمی دیرتراز همه وارد ڪوپه میشود و دررا میبندد.لبخـــــندم محو میشود. _ باباجون؟پس علـــــی اڪبر ڪجاموند؟ سرش را تڪان میدهد _ ازدست شما جوونا آدم داغ می ڪنه بخدا! نمیاد!... ی لحظـــــه تمام بدنم سرد شد باناراحتی پرسیدم :چرا؟؟؟ و ب پدرم نگاه ڪردم _ چی بگم بابا منم زنگ زدم راضیش ڪنم.اما زیربار نرفت....میگفت ڪار واجب داره! حس ڪردم اگر چندجمـــــله دیگر بگوید بی اراده گریه خـــــاهم ڪرد.نمیفهمم...ازجا بلند میشوم و ازڪوپه بسرعت خارج میشوم.ازپنجره راهرو بیرون را نگاه می ڪنم.ایستاده ای و ب قطار نگاه می ڪنی.بزور پنجره را پایین می ڪشم و بغضم را فرو میخورم😪.ب چشمـــــانم خیره میشوی و باغم لبخند میزنی. باگلایه بلند میگویم _ هنوزم میخـــــای اذیتم ڪنی؟ سرت را ب چپ و راست تڪان میدهی.یعنی ن! اشڪ پلڪم راخیس می ڪند _ پس چرا هیـــــچ وقت نیستی...الان..الانم...تنها... نمیتوانم ادامه دهم و حرفم رانیمه تمـــــام می ڪنم.صدای سوت قطار و دست تو ڪ ب نشان خداحافظی بالا می آید.باپشت دست صـــــورتم راپاڪ می ڪنم _ دوس داشتم باهم بریم ... بشینیم جلوی پنجره فولاد! نمیدانم چرا یدفعه چهره ات پرارغصه میشود _ ریحـــــانه! برام دعاڪن! هنوز نمیدانم علت نیامدنت چیست.اما آنقدر دوستت دارم ڪ نمیتوانم شڪایت ڪنم!دستم را تڪان میدهم و قطارآهسته آهسته شروع ب حرڪت می ڪند.لبهایت تڪان میخورد _ د...و...س...ت....د...ا....ر..م باناباوری داد میزنم _ چیییی؟؟؟؟ آرام لبخند میزنی!! بعد از چهـــــل روز گفتی چیزی ڪ مدتها در حسرتش بودم!!! . دست راستم راروی سینه میگذارم.تپش آرام قلـــــبم ناشی ازجمله آخر توست!همانی ڪ دردل گفتی!ومن لب خـــــــانی ڪردم!نگاهم را ب گنبد طلایی میدوزم و ب احترام ڪمی خم میشوم.جایت خالیست!!امامن سلامت راب آقا میرسانم!ی ساعت پیش رسیدیم همـــــه درهتل ماندند ولی من طاقت نیاوردم و تنها آمدم!پاهایم راروی زمین می ڪشم و حیاط باصـــــفا را از زیر نگاهم عبور میدهم.احساس آرامش می ڪنم.حسی ڪ ی عاشـــــق برنده دارد.ازین ڪ بعداز چهل روز مقاومت...بلاخره همـــــانی شدڪ روز و شب برایش دعا می ڪدم.نزدیڪ اذان مغرب است و غروب آفتاب.صحن هارا پشت سرمیگذارم و میرسم مقـــــابل پنجره فولاد.گوشه ای از ی فرش مینشینم و ازشوق گریه می ڪنم. مثل ڪسی ڪ بلاخره ازقفس آزاد شده.یاد لحـــــظه آخرو چهره غمگینت... ڪاش بودی علـــــی اڪبر!!😪 ♻️ ... 💘 @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇#تقویم_ابراهیم✔ ✍ #امروز 🌹 #یکشنبه ، مورخ👇 یکم(۱)، آذر(۹)، نود و هشت(۹۸)؛ می‌باشد. مصادف با: ۲۵ربیع‌الثانی۱۴۴۱ ۲۲دسامبر۲۰۱۹ 🔸️ذکر امروز: #یا_ذالجلال_و_الاکرام 🔹️حدیث امروز: هر کس سه بار بر تو خشم گرفت، ولی به تو بد نگفت. او را برای خود به دوستی انتخاب کن. #امام_صادق(ع) 🔸️رویداد‌های امروز: وفات شیخ عبدالله جوینی 🔴۱۰روز تا ولادت حضرت زینب(س) 🔵۱۸روز تا شهادت حضرت زهرا(س) ۷۵روز 🆔️ @khamenei_shohada
دلگیرم از تمامی دنیا شتاب ڪن مجنونم و به خاطر لیلا شتاب ڪن وقتش رسیده صبح طلوعت فرا رسد پایان بده بر این شب یلدا شتاب ڪن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 ▫️نام: داریوش ▫️نام خانوادگی: باقریان ▫️نام پدر: رضوان ▫️تاریخ تولد: ۱۴۴۴/۰۴/۰۱ ▫️محل تولد: چالوس ▫️تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۰/۰۱ ▫️محل شهادت: بانه،کردستان 🥀 با ایمان قوی که داشت دائما به خواهران و برادرانش توصیه میکرد که نماز بخوانید ، حرف پدر و مادر رو گوش کنید راه کج نروید اگر دیانت داشته باشید کارتان خوب پیش میرود احترام به شهدا را حفظ کنید و تاکید میکرد مردم آزاری نکنید 🕊🌷 http://eitaa.com/khamenei_shohada تنها کانال معرفی شهدای گمنام در ایتا 🌷
نام پدر: محمد 🌷تاريخ ولادت: 02/07/1343 🌷تاريخ شهادت: 01/10/1362 🌷محل شهادت: سقز 🔰دريا دلي از ديار ضياءآباد که به حضرت اباعبداله الحسين (ع) و حضرت رقیه (س) عشق مي ورزيد و تمام اين مواهب را از بركت روضه خواني اهل بيت‌(ع) به دست آورده بود. http://eitaa.com/khamenei_shohada تنها کانال معرفی شهدای گمنام در ایتا
بصیـــــــــرت
#شهيد_عبدالله_محبي نام پدر: محمد 🌷تاريخ ولادت: 02/07/1343 🌷تاريخ شهادت: 01/10/1362 🌷محل شهادت: سقز
🔰روایتی از مادربزرگوار شهید: يك روز براي فاتحه خواني در مزار شهدا بودم كه عبداله نزد من آمد و گفت مادر جان،من مي خواهم به جبهه بروم. سپس به نقطه اي اشاره كرد و گفت: اگر شهيد شدم مرا اين جا دفن كنيد. آن زمان عبداله هفده ساله بود و تازه داماد بود وقتي به جبهه رفت در منطقه ي جنگي سقز بود كه در كمين منافقان گرفتار شد و از پشت سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و جان پاكش را در راه وطن فدا نمود. پيكر مطهرش را پنج روز بعد تشعييع كردند و در همان جايي كه پيش بيني كرده بود به خاك سپردند.🕊🥀 http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88 🌷تنهاکانال‌معرفی شهدای گمنام درایتا🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▫️نام پدر:علی ▫️تاریخ تولد:۱۳۲۱ ▫️محل تولد:آذربایجان غربی شهید احمد ذوالفقاري در يكم فروردين ماه هزار و سيصد و بيست و يك در استان آذربايجان غربي متولد شد. وي داراي تحصيلات حوزوي بود و به عنوان روحاني خدمت مي نمود. شهید احمدذوالفقاری در يكم دي ماه هزارو سيصد و شصت درشهرستان بوكان جلوي منزلش توسط عناصر تروريستي منافقین (سازمان مجاهدين خلق) هدف سوء  قصد قرار گرفت و به شهادتــــــ🌷🕊 رسيد. http://eitaa.com/khamenei_shohada تنها کانال معرفی شهدای گمنام در ایتا
شهید وفی با علاقه شدیدی که برای خدمت به کشورش داشت در سال ۷۱ وارد دانشکده افسری ناجا شده و پس از طی دوره کاردانی فارغ التحصیل شد. وفی به صورت داوطلبانه به منطقه عملیاتی پیرانشهر عزیمت کرده و به عنوان فرمانده پاسگاه مرزی تمرچین در نقطه صفر مرزی مشغول انجام وظیفه شد. شهید در مدت فرماندهی پاسگاه هرگز از مقابله با اشرار، عناصر ضد انقلاب و قاچاقچیان مرزی نهراسیده و هرگونه آرامش را از آنان سلب کرده بود. شهید وفی سر انجام در ۲۰ آذر ۱۳۷۵ در درگیری با اشرار و در درحد فاصل پاسگاه های مرزی تمرچین و قمطره به درجه رفیع شهادت نایل آمد http://eitaa.com/khamenei_shohada تنها کانال معرفی شهدای گمنام در‌ایتا
🦋 🌼🦋 😜💣 | قبل از عملیات بود.🍃 داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیمـ📞 به هم رزمامون خبر بدیم.🧐 ڪه تڪفیریا نفهمن.😉 | یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)از فرمانده های تیپ فاطمیون😍 بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیمـ📞 گفتم : همه چی آرومه من چقدر خوشبختم. بدونید دهنم سرویس شده😁😂 پ ن ادمین ✍ دل یه مومنُ شاد میڪنم به نیت خشنودی خـ♥️ـدا http://eitaa.com/khamenei_shohada 🦋 🌼🦋🍃
4_5884429418306208378.mp3
2.82M
❖✨﷽✨❖ 🔰چرا دوستی باشهدا؟! 🎧 | دختر دانش آموز در راهیان نور "خاطره ای از ارتباط یک دانش آموز با شهید مهدی ناصری 🥀شهیدان الگوی جذب جوانان :حاج حسین کاجی http://eitaa.com/khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_سی_و_نه
‌ ◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 0⃣4⃣ قرار ست ڪه یڪ هفته درمشهد بمـــانیم.دوروزش به سرعت گذشت و درتمام این 48 ساعت تلفن همراهت خـــاموش بود📱 ومن دلواپس و نگران فقـــط دعایت می ڪردم..علی اصغرڪوچولو ب خاطر مدرسه اش همسفرمانشده و پیش سجـــاد مانده بود.. ازین ڪه بخـــواهم به خانه تان تمـــاس بگیرم وحالت رابپرسم خجالت می ڪشیدم پس فقـــط منتظر ماندم تا بالاخره پدریامادرت دلشوره بگیرندو خبری ازتو بمـــن بدهند..😩 چنگالم را درظرف سالاد فشار میدهم و مقـــدار زیادی ڪاهو باسس را ی جا میخـــورم...فاطمـــه ب پهلوام میزند _ آروم بابا!همش مال توعه! ادای مسخره ای در می آورم و بادهان پر جواب میدم.. _ دڪتر!دیرشده! میخـــام برم حرم! _ وا خب همه قراره فردا بریم دیگه! _ ن من طاقت نمیارم! شیش روزش گذشته! دیگه فرصت خاصــی نمونده! فاطمـــه باڪنترل تلویزیون راروشن و صدایش راصفرمی ڪند! _ بیا و نصفه شبی ازخرشیطون بیا پایین! چنگالم را طرفش تڪون میدهم _ اتفاقا این آقا شیطون پدرسوختس ڪه تو مخ تو رفته تامنو پشیمون ڪنی.. _ وااا! بابا ساعت سه نصفه شبه همه خـــوابن! 😴 _ من میخـــاام نماز صبح حرم باشم! دلم گرفته فاطمـــه! یادت میفتم و سالاد را بابغض قورت میدهم. _ باشه! حداقل ب پذیرش هتـــــل بگو برات اژانس بگیرن . پیاده نریا توتاریڪی! سرم را تڪان میدهم و ازروی تخت پایین می آیم. درڪمد راباز می ڪنم ، لباس خـــــوابم را عوض می ڪنم و بجایش مانتوی بلند و شیری رنگم رامیپوشم...روسری ام را لبـــنانی میبندم و چادرم را سرمی ڪنم.. فاطمـــه باموهای بهم ریخته خیره خیره نگاهم می ڪند. میخندم و باانگشت اشاره موهایش را نشان میدهم _ مثلن خلا شدی! اخم می ڪند و درحالی ڪ بادستهایش سعی می ڪند وضـــع بهتری ب پریشانی اش بدهد میگوید _ ایشششش! تو زائری یافوضـــول؟😜 زبانم را بیرون می آورم.. _ جفتش شلمان خانوم اهسته از اتاق خارج میشوم و پاورچین پاورچین اتاق دوم سوئیت را رد می ڪنم.. ازداخل یخچـــال ڪوچڪ ڪنار اتاق ک بسته شڪلات و بطری آب برمیدارم و بیرون میزنم..تقریبا تا آسانسور میدوم و مثل بچـــه ها دڪمه ڪنترلش را هی فشار میدهم و بیخـــود ذوق می ڪنم! شاید ازین خوشحالم ڪ ڪسی نیست و مرا نمیبیند! اما یدفعه یاد دوربین های مداربسته می افتم و انگشتم را ازروی دڪمه برمیدارم.آسانسور ڪ میرسد سریع سوارش میشوم و درعرض ی دقیقه ب لابی میرسم... در بخش پذیرش خــــاانومی شیڪ پوش پشت ڪامپیوتر نشسته بود و خمـــیازه می ڪشیدباقدمهای بلند سمتش میروم... _ سلام خانوووم!شبتون بخیر... _ سلام عزیزم بفرمایید.. _ ی ماشین تاحرم میخـــوااستم. _ برای رفت و برگشت باهم؟ _ ن فقط ببره! لبخند مصـــنوعی میزند و اشاره می ڪند ڪ مبل های چیده شده ڪنار هم بنشینم... در ماشین را باز می ڪنم و پیاده میشوم..هوای نیمه سرد و ابری ومنی ڪ بانفس عطر خوش فضـــــا رامیبلعم. سرخم می ڪنم و ازپنجره به راننده میگویم _ ممنون آقا! میتونید برید.بگید هزینه رو بزنن ب حساب. راننده میانسال پنجره رابالا میدهد و حرڪت می ڪند. چادرم را روی سرم مرتب می ڪنم و تا ورودی خواهران تقریبا میدوم.نمیدانم چرا عجله دارم.ازاینهمه اشتیـــاق خودم هم تعجب می ڪنم.هوای ابری و تیره خبراز بارش مهر میدهد.بارش نعمت و هدیه...بی اراده لبخـــند میزنم و نگاهم راب گنبد پرنور رضـــا ع میدوزم.. دست راستم رااینبار ن روی سینه بلڪ بالا می اورم و عرض ارادت و ادب می ڪنم. ممنون ڪ دعوتنامه ام را امضـــا ڪردی..من فدای دست حیدری ات! چقدر حیاط خلـــوت است...گویی ی منم و تنها تویی ڪ درمقابل ایستاده ای. هجـــوم گرفتگی نفس درچشمانم و لرزش لبهایم و دراخر این دلتنگی است ڪ چهره ام را خیس می ڪند. ینی اینقدر زود باید چمـــدان ببندم برای برگشت؟ حال غریبی دارم...ارام ارام حرڪت می ڪنم و جلو میروم. قصـــد ڪرده ام دست خالی برنگردم.ی هدیه میخـــام..ی سوغاتی بده تابرگردم! فقط مخصوص من...! احساسی ڪ الان در وجودم میتپد سال پیش مرده بود! مقـــابل پنجره فولاد مینشینم...قرارگاه عاشـــقی شده برایم!ڪبوترهاازسرما پف ڪرده و ڪنارهم روی گنبد نشسته اند....تعدادی هم روی سقاخانه روی هم وول میخورند.زانوهایم را بغـــــل میگیرم وبانگاه جرعه جرعه ارامش این بارگاه ملڪوتی را با روح مینوشم. صــورتم راروب اسمان میگیرم و چشمهایم را میبندم.ی لحظــه درذهنم چندبیت میپیچد.. _ آمده ام... آمدم ای شاه پنــاهم بده..! خط امانی ز گنــاهم بده... نمیدانم این اشڪ ها از درماندگی است یا دلتنــگی...اما خوب میدانم عمــق قلبم از بار اشتباهات و گنــاهانم میسوزد..! ♻️ ... 💘 http://eitaa.com/khamenei_shohada
⚘﷽⚘ 🖇فرازےاز اما سخنی با مردم همیشه در صحنه و شهیــــدپــرور دارم و آن این است که مانند مردم کوفه حسین زمانتان را تنها نگذارید... به یادنوجوانان لشکر روح‌الله 🌷