eitaa logo
🇵🇸 باصرین|Baserin
159 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
17 فایل
بسم‌رب‌المهدی♥️ جات‌خالی‌بود‌رفیق‌خوش‌اومدی😉 کپی؟ حذف نام راضی نیستیم وابسته‌به‌گروه‌فرهنگی‌پایگاه‌حضرت‌معصومه(س) شنوای‌حرفاتون↶ https://harfeto.timefriend.net/17185200066043
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚀🥇 رتبه اول ایران در تولید علم فضا در غرب آسیا ایران عزیز، نهمین کشور دنیا پس از شوروی، ایالات متحده آمریکا، فرانسه، ژاپن، چین، بریتانیا، هند است که به صورت مستقل موفق به پرتاب ماهواره شده است. [عکس بالا را حتما ببینید، نکته‌ی مهمی دارد] بیشتر بخوانید 📆 ۱۴۰۲/۰۱/۲۳ ‌ خوش‌خبر 👈 🇮🇷 @gooodnews_ir ♥️
*بسم الله الرحمن الرحیم* *جز ۲۲ قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود ندارد، فقط کافيست روی لینک بزنید.* *جزء 22 ⇨ http://j.mp/2bFRxNP*
🔴هميشه خواب روزه دار عبادت نيست، گاهي خيانت است! مثل وقتي كه پاي صهيونيست در ميان باشد... ✅وعده دیدار ما : راهپیمایی باشکوه روز جهانی 👊👊👊مرگ بر اسرائیل @Baserin313
تا حالا‌قیـمه بـا‌شـڪر‌خوردی؟!🤔 قطعا‌نخوردی🤢 چرا؟! چوݩ‌بـا‌هـم‌جـور‌در نمـیاد!😬 پـس‌چـراچادر‌مۍ‌پوشـے با‌شلوار تنـگ‌نود‌سانـتۍ‌و‌ رژ‌‌لب‌و‌موهـای پـریشـون⁉️ نڪـن‌خـواهـر‌مـن🙃 قیـمه رو‌بـا‌شـڪر‌نمیخورن:)❌ ↻ ‹.🙃💛.› @Baserin313
جملات زیبای این پسر نوجوان و به نمایش کشیدن آن روی تابلو در گذر چارباغ عباسی ارتش تک‌نفره که میگن این آقا پسره هاا دمت گرم🌹❤️ @Baserin313
همه امشب تنها برای کسی دعا کنیم که هر شب به تنهایی برای همه‌ی ما دعا می‌کند🥀 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفـَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌ 🌴🕯🥀🕯🌴 @Baserin313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برگزاری‌حلقه‌ی‌نوجوان‌شهیدآسمیه‌و شرکت‌در‌نماز‌جماعت🌱(: پایگاه‌حضرت‌معصومه(س) گروه‌فرهنگی‌باصرین @Baserin313
سلااام‌ظهرتون‌بخیر(:🤝 از چه‌خبر؟ راهپیمایی‌رفتین؟😌✨
*بسم الله الرحمن الرحیم* *جز۲۳ قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود ندارد، فقط کافيست روی لینک بزنید.* *جزء 23 ⇨ http://j.mp/2brItxm*
۱.سلام‌قطعا‌آروم‌نمیگیگیریم😂، واقعا؟😳 ۲.سلام‌خداروشکر ۳.سلامت‌باشی🌸
به‌زودی‌در‌قدس‌افطار‌خواهیم‌کرد💪🏻؛ 📷 @Baserin313
شما‌هم‌عکس‌ها‌و‌فیلم‌هاتون‌رو‌باما‌ به‌این‌آیدی‌به‌اشتراک‌بزارین💕👇🏻` @N_D_313
براندازان و ساده‌لوحانی که حرفهای براندازا رو باور میکنن دقت کنن این جمعیت دیشب تا صبح بیدار بوده، الانم روزه هستن، تشنه، گشنه، ساندیس هم نمیدن بهشون بلند شدن اومدن برای دفاع از یک کشور دیگه که مورد ظلم واقع شده. برای دفاع از خاک کشوری که غصب شده. حالا بنظرتون این جماعت برای خاک کشور خودشون چیکار میکنن؟ حالا دیگه برید دنبال بازی‌تون.... @Baserin313
🇵🇸 باصرین|Baserin
هدیه‌خانم‌عزیزمون‌‌که‌درراهپیمایی شرکت‌داشتن🥰 ان‌شاالله‌دیدارمون‌با‌هم‌در‌قدس🕶
با عرض شرمندگی! دیشب نتونستیم براتون پارت بذاریم 😔 امشب جبران میکنیم ۷ پارت میذاریم 🙃🍃
♦️‌ تفاوت روز قدس امسال با هر سال میدونین چیه؟ 🔹‌ امسال مردم اسرائیل هم همراه ما دارن پرچمشونو آتیش میزنند @Baserin313
بهشون ناخونک بزنیم کلا رو هوآن 😂
📗 بابا پرید وسط حرفش و گفت: _علی ولش کن.دست از سرش بردار. علی عصبانی از خونه رفت بیرون.... اولین باری بود که تو خونه ی ما کسی رو حرف بابا اما و اگه آورده بود.نه اینکه بابا زورگو باشه.همیشه عاقل ترین بوده و ما بچه هاش خوب میدونیم بابا درست ترین راه رو میگه. اهل نصیحت کردن نیست و با نگاهش به ما میفهمونه کارمون درسته یا نه.اما امروز علی بخاطر من به بابا نگاه نکرد. علی بعد روز دفن امین، از وقتی رو شونه ش گریه کرده بودم دیگه علی سابق نبود.می فهمیدمش ولی تنها دلخوشی منم فقط اون ماشین بود. شرمنده بودم... رفتم تو اتاقم.نیم ساعت بعد با علی تماس گرفتم.جواب نداد.بهش پیام دادم: _داداش مهربونم،نگران قلب من نباش.قلبی که یه بار ایستاد و بخاطر امین دوباره تپید،بخاطر امین دیگه نمی ایسته. چند دقیقه بعد پیام داد: _دلم برای خنده ها و شوخی هات تنگ شده. چیزی نداشتم بهش بگم.فقط شرمنده بودم.همه ی خانواده بخاطر حال من ناراحت بودن.اما من حتی نمیدونستم این ناراحتی تموم شدنیه یا نه.با خودم گفتم روزی که من بتونم بخندم و شوخی کنم دیگه نمیاد. چند دقیقه بعد محمد اومد پیشم.نگاهم کرد.دوباره چشمهاش پر اشک شد.سرمو انداختم پایین.شرمنده بودم. بابغض گفت: _زهرا،این روزها کی تموم میشه؟ جوابی نداشتم.گفت: _چقدر باید بگذره که بشی زهرای سابق؟ زهرای قوی و خنده رو. تو دلم گفتم اون زهرا مرد،کنار امین دفن شد.دیگه برنمیگرده ولی نمیتونستم به برادرهایی که اینجوری دلشون برام میسوخت این حرفهارو به زبان بیارم. محمد چند دقیقه نشست و بعد رفت. یه شب خواب امین رو دیدم.... گفت هفته ای یکبار بیا. اگه قرار باشه هفته ای یکبار برم سر مزارش بقیه روزها رو چکار کنم؟ همون روزها بود که مریم اومد تو اتاقم. گفت: _طاقت دیدن تو رو تو این وضع نداشتم. برای همین کمتر میومدم پیشت.ولی زهرا این وضعیت تا کی؟ الان پنج ماه از شهادت آقا امین گذشته.یه نگاهی به مامان و بابا کردی؟ چقدر پیر و شکسته شدن.داغ امین بزرگ بود برای همه مون.تو بیشترش نکن. راست میگفت ولی باید چکار میکردم.همه از دیدن من ناراحت میشدن.شاید حق داشتن.قیافه من ناراحت کننده بود. چند روز بعد همه خونه ما جمع بودن. حداقل هفته ای یکبار همه دور هم جمع میشدیم.تو این مدت وقتی همه بودن من تو اتاقم بودم.اما امشب میخواستم پیش بقیه باشم.گرچه خیلی برام سخت بود ولی دیگه نمیگفتم نمیتونم. رفتم تو هال... نسبتا بلند سلام کردم.سرم پایین بود ولی نگاه همه رو حس میکردم.مامان گفت: _سلام دخترم. به کنارش اشاره کرد و گفت: _بیا بشین. رفتم کنارش نشستم.سکوت سنگینی بود. سرمو آوردم بالا.به مامان نگاه کردم. مامان با لبخند نگاهم میکرد.لبخند شرمگینی زدم.مریم راست میگفت، مامان خیلی شکسته شده بود.چشمهام پر اشک شد ولی نباید اجازه میدادم الان بریزه.به بابا نگاه کردم. بالبخند رضایت نگاهم میکرد.شرمنده تر شدم.بابا هم خیلی شکسته شده بود.تقریبا همه مو هاش سفید شده بود.دیگه نتونستم اشکمو کنترل کنم و ریخت روی صورتم.همونجوری که به بابا نگاه میکردم سریع پاکش کردم و لبخند زدم.علی ناراحت نگاهم میکرد.محمد با نگاهش تأییدم میکرد. اسماء و مریم هم نگاهم میکردن و از چشمهاشون معلوم بود از دیدنم خوشحال شدن.ولی چهره همه داغ دیده بود. سرمو انداختم پایین و با خودم گفتم... زهرا خانواده ت این مدت باهات مدارا کردن.حالا نوبت توئه که محبت هاشون رو جواب بدی. سرمو آوردم بالا.رضوان بغل مریم بود.یک سال و نیمش بود ولی من راه رفتنش رو ندیدم.بلند شدم.بغلش کردم و باهاش حرف میزدم.به مامان گفتم: _بقیه بچه ها کجان؟ مریم بلند شد رفت سمت حیاط و بچه ها رو صدا کرد.بچه ها ساکت اومدن تو خونه... تا چشمشون به من افتاد جیغی کشیدن و بدو اومدن پیشم. دلم واقعا براشون تنگ شده بود... ... 🌱نویسنده: بآنومهدۍیارمنتظࢪقائم @Baserin313
📗 دلم واقعا براشون تنگ شده بود... محکم بغلشون کردم.امیرمحمد پسر علی شش سالش بود.گفت: _عمه حالت خوب شد دیگه؟ بالبخند گفتم: _بهترم عزیزم.دعا کن خوب بشم. ضحی که الان پنج سالش بود گفت: _عمه ما اینقدر برات دعا کردیم که زود خوب بشی. چشمهام پر اشک شد... حتی بچه ها هم بخاطر من ناراحت بودن.گفتم: _بخاطر دعاهای شما بود که خدا کمکم کرد. حنانه هم که نزدیک دو سالش بود خودشو انداخت بغلم و با دستهای کوچولوش نوازشم میکرد. مهر ماه شد... دانشگاه ثبت نام کردم.ترم آخرم بود. باشگاه هم میرفتم.سرمو شلوغ کرده بودم که زندگیم عادی بشه. ولی هنوز از ماشین امین استفاده میکردم. وقتی تو ماشین مینشستم بوی امین میومد. دیگه میخندیدم،شوخی میکردم،زندگی میکردم ولی ظاهری... تو دلم غمی بود که تموم شدنی نبود. هشت ماه از شهادت امین گذشت... از باشگاه میرفتم خونه،با ماشین امین.تو خیابان یه دفعه یه ماشین خارجی از پارک در اومد و محکم خورد به ماشین من. ای وای ماشین امینم.. پیاده شدم ببینم ماشینم چی شده.در سمت کنار راننده کلا رفته بود داخل. راننده ی اون ماشین که پسر جوانی بود تا دید راننده خانومه و چادری، شروع کرد به فرافکنی. با دعوا گفت: _خانم چکار میکنی؟حواست کجاست؟ماشینمو خراب کردی.کلی خسارت زدی. الان وقت اقتدار و قاطع بودنه.با اخم نگاهش کردم.گفت: _چیه؟یه جوری نگاه میکنی انگار من مقصرم. خیلی پر رو بود... اطرافمون جمع شدن و ترافیک شد.رفتم سمت ماشینم.گوشیمو برداشتم و به پلیس زنگ زدم.تا متوجه شد به پلیس زنگ زدم از پشت بهم حمله کرد که گوشی رو بگیره.گوشیم از دستم افتاد و شکست. منم جا خوردم یکی محکم زدم تو ساق دستش.فریاد بلندی زد.گفتم: _چته؟ چرا حمله میکنی؟مگه نمیگی من مقصرم؟خب بذار پلیس بیاد خسارت بگیری. با فریاد گفت: _تو چته؟وحشی..دستم شکست. با عصبانیت داد زدم: _تو حمله کردی.گوشی منم شکستی. مردم سعی میکردن آروممون کنن. گفت: _هم به ماشینم خسارت زدی هم دستمو شکستی. باید عذرخواهی کنی تا شاید ببخشمت. پوزخند زدم و به آقایی گفتم: _لطفا زنگ بزنید پلیس بیاد رو به پسره گفتم: _تا ببینم کی مقصره. مردم به پسره میگفتن تو مقصری ولی زیر بار نمیرفت.چند نفری هم به من میگفتن تو کوتاه بیا.گفتم: _باید معلوم بشه کی مقصره و مقصر عذرخواهی کنه. چند دقیقه گذشت... پسره زیر فشار بود.هم همه بهش میگفتن معلومه که تو مقصری،هم دستش درد میکرد،هم از اینکه داشت کم میاورد عصبی بود.داد زد: _خیلی خب،برو.خسارت نمیخوام. با خونسردی به جمعیت گفتم: _زنگ بزنین پلیس بیاد،چرا ایستادین نگاه میکنین؟ مگه نمیخواین راه باز بشه؟ چند نفری پسره رو کنار کشیدن و چیزی بهش گفتن که آروم شد.نمیدونم چه ریگی به کفشش بود که نمیخواست پلیس بیاد. اومد سمت من و آروم گفت: _هر چقدر پول میخوای نقدا همینجا میدم.فقط تمومش کن. با اخم نگاهش کردم و گفتم: _اولا به پولی که موقع تصادف طرف مقصر پرداخت میکنه میگن خسارت.ثانیا خسارت نمیخوام.همونکه قبلا گفتم.مقصر باید معلوم بشه و عذر خواهی کنه.. 🌱نویسنده: بآنومهدۍیارمنتظࢪقائم @Baserin313