eitaa logo
باصرین|Baserin
190 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
26 فایل
جهت تبادل @student314
مشاهده در ایتا
دانلود
..! ❤️🌊 صداي زنگ در بلند شد... در رو که باز کردم... علي بود! علي ۲۶ ساله من... مثل يه مرد چهل ساله شده بود. چهره شکسته، بدن پوست به استخوان چسبيده با موهايي که مي شد تارهاي سفيد رو بين شون ديد و پايي که مي لنگيد... زينب يک سال و نيمه بود که علي رو بردن و مريم هرگز پدرش رو نديده بود. حالا زينبم داشت وارد هفت سال مي شد و سن مدرسه رفتنش شده بود و مريم به شدت با علي غريبي ميکرد. مي ترسيد به پدرش نزديک بشه و پشت زينب قايم شده بود. من اصلا توي حال و هواي خودم نبودم! نمي فهميدم بايد چه کار کنم. به زحمت خودم رو کنترل مي کردم... دست مريم و زينب رو گرفتم و آوردم جلو... - بچه ها بيايد، يادتونه از بابا براتون تعريف مي کردم؟ ببينيد... بابا اومده... بابايي برگشته خونه... علي با چشم هاي سرخ، تا يه ساعت پيش حتي نميدونست بچه دوممون دختره، خيلي آروم دستش رو آورد سمت مريم، مريم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توي دست علي کشيد. چرخيدم سمت مريم... - مريم مامان... بابايي اومده... علي با سر بهم اشاره کرد ولش کنم. چشمها و لبهاش مي لرزيد! ديگه نميتونستم اون صحنه رو ببينم... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتي براي کنترل اشک هام نداشتم. صورتم رو چرخوندم و بلند شدم... - ميرم برات شربت بيارم علي جان... چند قدم دور نشده بودم که يهو بغض زينبم شکست و خودش رو پرت کرد توي بغل علي... بغض علي هم شکست! محکم زينب رو بغل کرده بود و بي امان گريه مي کرد. من پاي در آشپزخونه، زينب توي بغل علي و مريم غريبي کنان شادترين لحظات اون سال هام به سخت ترين شکل مي گذشت... بدترين لحظه، زماني بود که صداي در دوباره بلند شد. پدرومادر علي، سريع خودشون رو رسونده بودن. مادرش با اشتياق و شتاب، علي گويان... روزهاي التهاب بود. ارتش از هم پاشيده بود، قرار بود امام برگرده. هنوز دولت جايگزين شاه، سر کار بود. خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ايران رفتن، اون يه افسر شاه دوست بود و مملکت بدون شاه براي اون معنايي نداشت؛ حتی نتونستم براي آخرين بار خواهرم رو ببينم. علي با اون حالش بيشتر اوقات توي خيابون بود. ادامه دارد... @Baserin313
۳قسمت‌از‌رمان‌قشنگمون‌تقدیم‌به‌شما🌱..
وضو‌قبل‌خواب‌فراموش‌نشه(: شبتون‌بخیر🙂💕`
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبحتون بخیر 😌🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا‌توهی‌بگورهبرمون‌بده😏! @Baserin313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آره‌،برای‌مردمیهن‌آبادی‌.! @Baserin313
چهار جمله از چهار کودک که در تاریخ بشر به خط سیاه حک شده است!🖊 اول دختر سوری بود که در وقت جان کندن یعنی آخرین مرحله زندگیش گفت : همه چیز را به خداوند خواهم گفت. دوم دختر معصومی که از وحشت جنگ سوریه از صحنه جنگ فرار میکرد و خطاب به خبرنگاری که میخواست ازش فیلم بگیرد در حالت گریه وزاری گفت : عمو به خاطر خدا عکسم را نگیر چون بی حجاب ام! سوم دختر کوچکی بود که از گرسنگی چنین گفت: ای الله چیزی نمانده از گرسنگی بمیرم نان خوردن نداریم مرا به جنت خود ببر که در آنجا نان بخورم. چهارم دختر افغانی بود که در انفجار دستش زخمی شده بود دکتر درحال آمادگی برای عمل جراحی بود تا دستش را قطع کند. دخترک گفت: آقا دکتر آستینم را پاره نکن جز این لباس دیگر ندارم😔 این نتیجه تمام جنگهاست چه ببری چه ببازی ... خدا را شکر به خاطر امنیت موجود در کشورم🙏🏻 @Baserin313
سید رضا نریمانی10824820764242.mp3
زمان: حجم: 2.64M
توقاب‌چشمام‌یه‌حرم‌کم‌دارم):♥ 🎙 @Baserin313