یادیاران ❤️
🥀✨ من و آقارضا و شهید صحرایی با هم از مقطع کارشناسی در دانشگاه همکلاسی بودیم، من درسم زیاد خوب نبود و میثم نیز زیاد درس نمیخواند لذا به رسم دیگر دوستان، ریزنوشتههایی را با خود به جلسه امتحان میبردم، من از آن ریزنوشتهها کمکهایی میگرفتم و به رضا هم میدادم تا شاید به کارش آید اما او اعتنایی به کاغذها نداشت و دوست نداشت در امتحانات تقلب کند، وقتی به آقارضا میگفتیم که چرا تقلب نمیکنی میگفت: من قراره با این مدرک حقوق بگیرم اگه مدرکم از راه درست نباشه، پولی که میگیرم و به خانوادم میدهم درست نیست.
راوی:دوست شهید
شهیدرضا_حاجیزاده
@Bashohadatashahadatt
4.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 واکنش آقا به اهانت به مقام رهبری...😢😔
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ•●•ـــــــــــ ـ ـ ـ ـ
@Bashohadatashahadatt
👌یه تنه یه گردان بود...
♦️دانشگاهش تموم شده بود و از آلمان چندتا دعوت نامه بورسیه تحصیلی براش اومده بود...
همان ایام بود که آقا تو یکی از سخنرانیهاش گفتند باید به سمت غنی سازی اورانیوم و انرژی صلح آمیز هستهای بریم.
تا این رو شنید، دست رد زد به سینه همه دعوتنامه ها و خارج رفتنها.
موند پای کار کشور امام زمان...
گفت: کشور مرتضی علی و شیعه خانه امام زمان نباید چند سال دیگه دستش دراز باشه پیش بیگانه...
♦️رفت و با خون دل، تاسیسات هستهای نطنز رو راه انداخت...
🗓۲۱ دی
سالروز ترور دانشمند هسته ای
شهید مصطفی احمدی روشن🥀
@Bashohadatashahadatt
📌 شهیدی که نیمه شعبان به دنیا آمد و نیمه شعبان هم به شهادت رسید
🔹️ سردار شهید 'مهدی نظر فخاری' در سال ۱۳۳۸ همزمان با سالروز میلاد با سعادت منجی عالم بشریت در ساوه متولد شد.
◇ نقشی موثر در پیروزی انقلاب در ساوه داشت و سپس در کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران پیوست.
◇ اندیشه تعلیم و تربیت او را معلم کرد و سپس رئیس آموزش و پرورش یکی از شهرهای توابع ساوه شد.
◇ با شروع جنگ تحمیلی وارد عرصه دفاع مقدس شد، در عملیات های زیادی حضور داشت و و مسوول پشتیبانی لشكر 17 علی بن ابیطالب(ع) بود.
◇ سردار شهید 'مهدی نظر فخاری' در سال 65 همزمان با نیمه شعبان در كربلای پنج در شلمچه به فیض شهادت نائل شد
◇ مرضیه طهمورثی' مادر مهدی درباره خصوصیات فرزند شهیدش می گوید : سخاوتمندی، مهربانی، وظیفه شناسی، احساس مسوولیت، اخلاص در كار و عبادت و پشت پا زدن به امور دنیوی از مهم ترین ویژگی های شخصیتی آقا مهدی می باشد.
◇ مادر شهید در خاطره ای از مهدی می گوید: روزی برادر كوچكش قصد داشت به جبهه برود و برادرهایش در جبهه بودند، من موافقت نمیكردم؛
◇ برحسب اتفاق مهدی به ساوه آمد، من به او گفتم: «مادر! تو با مصطفی صحبت كن و از رفتن به جبهه منصرفش كن.» و او هم قبول کرد.
◇ مسجد رفته بودم، وقتی برگشتم ديدم ساك مصطفی را بسته و مصطفی نيز خوشحال ايستاده است!
◇ گفت: «مادر! امروز روز ياری اسلام است؛ من ديروز كه آمدم جنازه شهيدی را با خود آوردم كه قبلاً برادرش نيز شهيد شده است. »
@Bashohadatashahadatt