🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴🏳
🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴
🗓 قافله عزاداری پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله و سلم )دوشنبه ۱۲ شهریور ماه
✅ساعت ۹ تجمع در پل بزرگمهر
🇮🇷به سمت گلستان شهدا 🇮🇷
⚠️اعلام حضور در قافله ثبت کارکرد به همراه دارد .
@Basijfarhangian_Nahieh6
#سلام_عزیزتر_از_جانم 💖
صحبت روی تورا هردم شنیدن تابکی؟
دردلم نقش جمال توکشیدن تابکی؟
ای چراغ زندگی روشن نما قلب مرا
بی تودر تاریکی دنیا نشستن تابکی؟
توکریمی و منم یک طایر بی آشیان
روی بام این و آن دائم پریدن تابکی؟
راویان گویند روی گونه هات خالی بود
یک نظر خال سیاهت را ندیدن تابکی؟
اللهم عجل لولیک الفرج
بسیج فرهنگیان ناحیه ۶ اصفهان
#خاک_های_نرم_کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی قسمت_دوم اسم معلمش را با غیظ آورد و گفت «روم
#قسمت_چهارم
و به قول بچه ها هیکل ورزیده و در عوض قیافه روستایی و مظلومی داشتم
فرمانده پادگان هنوز لابلای بچه ها می گشت و می آمد .جلو نزدیک من یکهو ایستاد..،سعی کردم خونسرد باشم. توی چهره ام دقیق شد و بعد هم از آن نگاه های سر تا پایی
«توأم بروبيرون.»
یکی آهسته از پشت سرم گفت: «خوش به حالت!
تا از صف برم بیرون دو سه تا جمله دیگر هم از همین دست :شنیدم دیگه افتادی تو ناز و نعمت.»
تا آخر خدمتت کیف می کنی...
بیرون صف یک درجه دار اسمم را نوشت و فرستاد پهلوی بقیه
حسابی کنجکاو شده بودم از خود پرسیدم چه نعمتی به من می خوان بدن که این بچه شهری ها دارن افسوسش
رو می خورن؟!»
خیلی ها با حسرت نگاهم می کردند. بالاخره از بین آن ،همه چهار پنج نفر انتخاب شدیم. یک استوار بردمان دم آسایشگاه گفت سریع برین لوازمتون رو بردارین و بیاین بیرون، لفتش ندین ها.
باز کنجکاوی ام بیشتر شد برام سؤال شده بود که کجا می خوان ببرن ما رو؟
با آنهای دیگر هم رفاقت نداشتم که موضوع را ازشان بپرسم لوازمم را ریختند تو کیسه ی انفرادی و آمدم بیرون. یک جیپ منتظر بود. کیسه ها را گذاشتیم عقبش و پریدیم بالا.
همراه آن استوار رفتیم تو شهر بیرجند چند دقیقه بعد جلوی یک خانه بزرگ ویلایی، ماشین ایستاد. استوار پیاده شد. رو کرد به من و گفت: کیسه ات رو بردار بیا
#قسمت_پنجم
خودش رفت زنگ آن خانه را زد من هم رفتم .کنارش به من :گفت:«از این به بعد در اختیار صاحب این خونه هستی هر چی بهت ،گفتن بی چون و چرا گوش می کنی».
مات و مبهوت نگاهش می کردم آمدم چیزی بگویم در باز شد یک زن تقریبا مسن و ساده وضعی، بین دو لنگه ی در ایستاده بود چادر گلدار و رنگ و رو رفته اش را رو سرش جابجا کرد. استوار به او مهلت حرف زدن نداد. به من اشاره کرد و گفت:«این سرباز رو خدمت خانم (!) معرفی کنید.»
آمدبرود گفتم:« من اینجا اسلحه ندارم هیچی ندارم نگهبانی می خوام بدم چکار می خوام بکنم».
خنده ناشیانه ای کرد و گفت: «برو بابا دلت خوشه از فردا همین لباس هات رو هم باید در بیاری و لباس شخصی بپوشی.»
تو دوره آمورشی به قول معروف تمسه از گرده مان کشیده بودند یاد داده بودند که اگر مافوق گفت بمیر بی چون و چرا باید بمیری رو همین حساب حرف او را گوش کردم و دنبال زنه رفتم تو. ولی هنوز در تب و تاب
این بودم که تو خانه یک خانم می خواهم چکار کنم؟!
روبروی در ورودی آن طرف حیات یک ساختمان مجلل که چشم را خیره می کرد،ـ.وسعت حیات و گلهای رنگارنگ و...
درخت های سربه فلک کشده هم زیبایی دیگری داشت.
زن گفت:«دنبالم بیا»
کیسه به دست دنبالش راه افتادم رفتیم تو ساختمان جلوی راه پله ها زن ایستاد, اتاقی را تو طبقه دوم نشانم داد
و گفت: «خانم اونجا هستن.»
به اعتراض گفتم:«معلوم هست می خوام چکار کنم؟ این نشدسربازی که برم پیش یک خانم.»
ترس نگاهش را گرفت به حالت التماس گفت:« صدات رو بیارپایین پسرم!»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل توجه مسئولین فضای مجازی☝️
🔴 انتقاد صریح رهبر انقلاب از مدیریت فضای مجازی در کشور
ـ🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴
قافله عـزاداری فرهنگیان روز۲۸صـفر
🔻به مناسـبت رحلت پیامبر اکرم صلوات الله علیه، شهادت امام حسـن مجتبی علیه السلام و شهادت امام رضــا علیه السلام
📍از میدان بزرگمهر به سمت گلستان شهدا اصفهان
🗓۱۲ شهریور ماه از ساعت ۸:۳٠ صـبح
✅ محل اجتماع فرهنگیان:
پـل بـزرگـمهر، جنب آتش نشانی
⚠️اعلام حضور در قافله ثبت کارکرد به همراه دارد .
@Basijfarhangian_Nahieh6
سلام و احترام
از شما فرهنگیان بسیجی دعوت میشود در قافله عزاداری پیامبر اکرم (ص) حضور به عمل آورید.
وعده ما دوشنبه ۱۲ شهریور ماه ۱۴۰۳
ساعت ۸:۴۵
مکان : پل بزرگمهر جنب آتش نشانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 در ماتم فراق پدر گریه میکنم
همراه شمس و نجم و قمرگریه میکنم
شب ها و روزها زغمش مویه میکنم
تا آخرین توان بصر گریه میکنم
🖤 رحلت جانسوزش را به عاشقان رسالتش تسلیت می گوییم
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»