eitaa logo
بسیج فرهنگیان ناحیه ۶ اصفهان
369 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
89 فایل
اطلاع رسانی برنامه های کانون بسیج فرهنگیان اداره آموزش و پرورش ناحیه ۶ استان اصفهان دریافت نظرات و پیشنهادات ارتباط با ادمین @yazeinab14 @Gomnam_mimanim313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷 گرامیداشت ۲۵ آبان روز حماسه و ایثار اصفهان شهید رضا حیدری در عملیات خیبر سال ۱۳۶۳ در سن ۱۹ سالگی بر اثر اصابت خمپاره به پهلویش به درجه ی رفیع شهادت نائل گردید. شهید گرانقدر در وصیت نامه اش به خانواده یاد آور شده که همچون بانوی صبر واستقامت زینب (س) باشید. صبوری کنید وبرایم گریه نکنید🖤🌹
مرکز نیکوکاری مسجدالعباد با مشارکت گروه جهادی یاوران مهدی(عج) به مدت یک روز آماده ارائه خدمات رایگان زیر به مردم عزیز است: ✅پایش سلامت رایگان 🔹اندازه گیری فشار خون ✅خدمات پزشکی رایگان 🔹قلب و عروق 🔹مامایی 🔹عمومی 🔹ارتوپد ✅خدمات داروخانه رایگان ✅طب سنتی ✅خدمات مشاوره رایگان 🔹پرسش و پاسخ حقوقی 🔹مشاوره خانواده 🔹مشاوره تحصیلی ✅پیرایش برادران ✅کارگاه نقاشی و قرآن 📅 جمعه ۱۴۰۳/۸/۲۵ به مدت یک روز ⏰ ۸/۳۰ الی ۱۶ 🏫خ جی _ محله ستار - دبستان دخترانه نرجس https://eitaa.com/markaznikokari7
علی گوید چگونه بدون تو زندگی کنم ای تمام زندگی ام؟ تمام زندگی مولا را گرفتند... اما روزی خواهد رسید که با پسرش مهدی انتقام میگیرد وعده ی الهی است این انتقام گفت: صبر کن تا با مهدی ام انتقام بگیرم ‼️صدقه برای سلامتی امام زمان ارواحنا فداه در این شب و روز ها یادمون نره‼️
AUD-20220104-WA0004.mp3
7.16M
🔳 ♨️از فاطمه(سلام الله علیها) بگو 👌سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام علیرضا 🌴🥀🕯🥀🌴
▪️▫️ 🏴 ✖️مقام شفاعت فاطمۀ زهرا سلام الله علیها ▪️جابر بن عبدالله انصاری می گوید: ⚫️«به حضرت باقر علیه السلام عرض کردم: فدایت شوم، یابن رسول الله! برای من حدیثی در فضیلت جده ات فاطمه زهرا بفرمایید تا هنگامی که آن را برای شیعیان بیان می کنم خوشحال گردند!» ▪️امام باقر علیه السلام از قول پدرانش و بعدنقل از رسول اکرم عرض می نمایند: ⚫️«وقتی روز قیامت شود، از باطن عرش ندا می رسد: ▪️ای اهل محشر! سرها را پایین افکنده و چشم ها را ببندید، این فاطمه است که به سوی بهشت می رود. ▪️خدای متعال صدهزار فرشته را در طرف راست و صدهزار فرشته در سمت چپ وی می فرستد، و صدهزار فرشته را مأمور می فرماید تا حضرت فاطمه را به در بهشت برسانند. ▪️ وقتی که به در بهشت می رسند، حضرت می ایستد. خدای متعال می فرماید: ⚫️ «ای دخت حبیب من! چرا توقف کردی و حال آنکه من تو را امر کرده بودم به بهشت من درآیی؟» ▪️حضرت صدیقه عرض می کند: ⚫️«پروردگارا دوست می دارم که ارزش و قدر و قیمت من در مثل چنین روزی شناخته شود.» ▪️خداوند می فرماید: ⚫️«ای دختر حبیب من! برگرد و بنگر هر که در قلبش محبت تو و یا محبت یکی از فرزندان تو باشد، دستش را بگیر و او را داخل بهشت نما.» ▪️حضرت باقر علیه السلام فرمود: ⚫️«والله ای جابر! در آن روز حضرت زهرا شیعیان و دوستانش را برمی گزیند و انتخاب می کند، همانگونه که پرنده، دانه نیکو را از دانه بد جدا می کند. ▪️ وقتی که شیعیانش به آن بزرگوار نزدیک و بر در بهشت می آیند، خدای تعالی در قلب آنان چنین می افکند که در آنجا بایستند. ▪️ وقتی می ایستند خداوند می فرماید: ⚫️ «ای دوستان من! توقف شما برای چیست؟ و حال آنکه فاطمه دخت حبیب من شفاعت شما را نموده است؟» ▪️ پاسخ می دهند: ⚫️«پروردگارا! ما دوست داریم که در چنین روزی ارزش و منزلت مان شناخته شود.» ▪️ خداوند می فرماید: ⁉️«ای دوستان من! برگردید و ببینید چه کسی به خاطر آنکه شما فاطمه را دوست می داشتید، شما را دوست می داشت؟ ⁉️چه کسی به شما به خاطر دوستی فاطمه زهرا غذا داد؟ ⁉️چه کسی شما را به خاطر دوست داشتن فاطمه لباس پوشانید؟ ⁉️ چه کسی به شما به خاطر دوستی فاطمه شربتی نوشانید؟ ⁉️ چه کسی به خاطر فاطمه و دوستی وی، غیبت غیبت کننده ای را از شما رد کرد؟ ▪️پس دستش را بگیرید و او را وارد بهشت نمایید.» 📚منابع: اسد الغابه، ج 5، ص 523. گنجی شافعی، کفایه الطالب، ص 212. ذهبی، میزان الاعتدال، ج 2، ص 18. همدانی، موده القربی،ص 104.
بسیج فرهنگیان ناحیه ۶ اصفهان
#خاک_های_نرم_کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی انگشتر طلا #قسمت_شصت_و_پنج باور کن راست می گم الا
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی آخرین آرزو ثابت کنم.» جالب بود که می گفت:« از خدا خواستم تا قبل از شهادتم این آرزو حتماً برآورده بشه...» بعدها چند بار دیگر هم این را گفت ولی توچند تا عملیات که همراش بودم، خواسته اش عملی نشد. تو عملیات والفجر یک باهاش نبودم اما وقتی. شنیدم مجروح شده، تشویش و نگرانی همه ی وجودم را گرفت. بچه ها می گفتند: «تیر خورده به گلوش» گلو جای حساسی است. حتی احتمال دادم شهید شده باشد. همین را هم به شان گفتم گفتند: «نه الحمدالله زخمش کاری نبوده.» «چطور؟» «ظاهراً گلوله از فاصله ی دوری شلیک شده، وقتی به گلوی حاجی خورده، آخرین حدود بردش بوده.» یکی از بچه ها پی حرف را گرفت: «بالاخره آرزوی حاجی برآورده شد؛ من خودم دیدم که رو یک تخته سنگ با همون خونی که از گلوش می اومد اسم مقدس بی بی را نوشت.....» اتفاقا آن روز قسمت شد وقت تخلیه مجروح،ها عبدالحسین را ببینم روی برانکارد می بردنش نیمه بیهوش بود و نمی شد باهاش حرف بزنی، زخم روی گلو را ولی خیلی واضح دیدم، و اثر خون روی قسمت_شصت_هشت انگشت سبابه ی دست راستش را به بیمارستان که رسیده بود امان نداده بود زخمش خوب شود بلافاصله برگشت منطقه، چهره اش شور و نشاط خاصی داشت. با خوشحالی می گفت: «خدا لطف کرد و دعای من مستجاب شد دیگه غیر از شهادت هیچ آرزویی ندارم.» سید کاظم حسینی جوان رشیدی بود و اسمش« دادیر قال» موردش را نمی دانم ولی می دانم از گردان اخراجش کرده بودند. یک نامه دستش داده بودند و داشت می رفت دفتر قضایی همان جا توی محوطه حاجی برونسی دیدش از طرز رفتن و حالت چهره اش فهمید باید مشکلی داشته باشد. رفت طرفش. گفت: «سلام.» ایستاد جوابش را داد، حاجی پرسید:«: چی شده جوان؟» آهسته گفت: «هیچی منو اخراج کردن دارم میرم دفتر قضایی» حاجی نه برد و نه آورد، دستش را گرفت و باهاش رفت تو دفتر قضایی نامه اش را پس داد و گفت: «آقا من این رو می خوام ببرم.» گفتند این به درد شما نمی خوره آقای برونسی گفت:«شما چکار دارین؟ من می خوام ببرمش»..... آوردش گردان «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤یا حضرت مـــــادر 🖤 ▪️خبر از یک زن بیمار ▪️شود میمیرم ▪️مادری دست به دیوار ▪️شود میمیرم ▪️با زمین خوردن تو ▪️بال و پرم میریزد ▪️چادرت را نتکان ▪️عرش بهم میریزد ایام فاطمیه تسلیت باد 🏴
چهارشنبه های امام رضایی دبستان حاج حسین اسدی ۲
💔 💔 ! ▪️در میان دود و آتش مادر به تو می‌اندیشد، 🔥 به تو که آخرین گل باغچه‌اش هستی، به تو که نگه داشته بودت برای روز مبادا، حتما به تو می‌اندیشد که پشت در صدایت زده! حالا مباداترین روزهای جهان است. دنیا در سیلاب غمِ از دست دادن مادرت تا عمق جان فرو رفته است. ولی هنوز از تو خبری نیست. کاش بیش از این نگاه تارِ مادر به راه آمدنت نماند. 🏴 مولای من! شهادت غمبار حضرت مادر، بانوی دوعالم ،حضرت زهرا سلام الله علیها، تسلیت . 🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀
بسیج فرهنگیان ناحیه ۶ اصفهان
#خاک_های_نرم_کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی آخرین آرزو #قسمت_شصت_هفت ثابت کنم.» جالب بود
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی نسخه ی الهی قسمت_شصت_نه مثل او چند تا نیروی دیگر هم .داشتیم همه شان جوان بودند و از آن اخراجی ها از همان اول جذب حاجی می شدند. حاجی هم حسابی روی فکر و روحشان کار می کرد جوری که همه، دل بخواهی می رفتند تو گروهان ویژه یعنی گروهان آرپی چی زن ها همیشه سخت ترین قسمت عملیات با گروهان ویژه بود. مدتی بعد همان «دادیرقال» شدفرمانده ی گروهان ویژه و مدتی بعد هم اسمش رفت تو لیست شهدا یک روز به خاطر دارم حاجی به فرمانده ی قبلی «دادیرقال» می گفت:« شما این جوان ها رو نمی شناسین یک بار نمازش رو نمی خونه کم محلی می کنه یا یه کمی شوخی می کنه سریع اخراجش می کنید اینها رو باید با زبان بیارین تو راه اگه قرار باشه کسی برای ما کاربکنه همین جوان ها هستن. مجید اخوان قاسم از بچه های خوب و با معرفت بود آن وقت ها حاجی برونسی فرمانده ی گردان بود و قاسم هم دستیارش یک روز آمد پیش حاجی و بی مقدمه گفت: «من دیگه نمی تونم کار کنم!» «چرا؟» نشست سرش را این طرف و آن طرف تکان داد انگار بخواهد گریه کند با ناراحتی گفت: «این قدر ذهنم مشغول شده که داره به کارم لطمه می خوره می ترسم اون جوری که باید،نتونم کار کنم از من ناراحت نشی حاجی،ازمن دلگیر نشی ها!» «»