18.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 به دنیای بازیهای هیجانانگیز در نمایشگاه زاینده نور خوش آمدید!
🎮 این نمایشگاه فرصتی عالی برای علاقهمندان به بازیها و سرگرمیهای تعاملی است. ۲۵ بهمنماه، با مجموعهای از بازیهای جذاب و هیجانانگیز در مصلای امام خمینی (ره) اصفهان همراه باشید.
🌟 بیایید با هم به دنیای سرگرمی و هیجان قدم بگذاریم و لحظات فراموشنشدنی را با هم تجربه کنیم!
💫 زاینده نور، حکایت یک ستاره دنباله دار...
جهت ثبت نام برای حضور در نمایشگاه در تاریخ 25 بهمن ماه
زمان بازدید: 17 تا 21شب
به آیدی زیر مراجعه کرده و مشخصات (نام و نام خانوادگی/نام پدر/کد ملی /کد پرسنلی /تاریخ تولد/تعداد همراهان)را به آیدی زیر ارسال بفرمایید .
@Gomnam_mimanim313
🆔https://eitaa.com/Basijfarhangian_Nahieh6
#سلام_امام_زمانم✋🏻
🌸سلام بر آخرین آغاز هستی
خدا داند فقط آقا که هستی
بیا آقا که در این باغ زیبا
بروید واژه یکتا پرستی
اَلسَـّـلاٰمُعَليكَاَيُـّهَـاالاِمامُالْمُنتَظَـر
بسیج فرهنگیان ناحیه ۶ اصفهان
#خاک_های_نرم_کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی گلایه #قسمت_صد_و_سی_و_دو همسر شهید تو خانه که بود
#خاک_های_نرم_کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
عشق به فرزند
#قسمت_صد_و_سی_و_چهار
گفتم :«حتماً اینها رو از چشم من میبینن؟»
«خب بله دیگه»
لخبندی زدم و گفتم «بنده های خدا نمی دونن که من اگر تو خدمت به انقلاب توفیقی هم دارم، مدیون آقای برونسی هستم.»
مکث کردم و پی ،صحبت با خونسردی پرسیدم :«حالا کدوم قوم و خویش ها ناراضی هستن؟»
اسم بعضی ها را برد نزدیکترین افراد بودند به آقای برونسی. ادامه داد:«دیروز که اون جا بودم همه شون اومده بودن که اتمام حجت کنن»
«چه اتمام حجتی؟»
«پا تو یک کفش کرده بودن که از این به بعد اگه رضایی بخواد بیاد خونه ی تو دیگه ما پا تو خونه ات نمی
گذاریم.»
دستی به محاسنم کشیدم سرم را بالا و پایین تکان دادم و ناباورانه گفتم: «عجب!»
پرسیدم: «خب آقای برونسی چی گفت؟»
اولش خیلی حرف زد و اونا رو نصحیت کرد ولی وقتی دید که از خر شیطون پایین نمی آن،همچبن جدی و
خاطر جمع به همه شون گفت «من از یک یک شما می گذرم و از رضایی نه.»
اصلا همه ماتشون ،برد اوستا عبدالحسین هم شاید برای این که شوکه نشن ،گفت:« آقای رضایی داره به انقلاب خدمت میکنه و دوستی ما به خاطر خداست»...
از علاقه ی او به خودم خبر ،داشتم ولی دیگر نمی دانستم تا این حد زیاد باشد.
چند روزی از آن ماجرا گذشت حسن " ۱ .. آن وقتها هنوز دبستان نمی رفت یک روز داشت با بچه ای که همسن و سال خودش بود بازی می.کرد نمی دانم چکار کرد که صدای جیغ و داد بچه بلند شد. رفتم جلو، دست حسن را گرفتم و آوردم این طرف برای خالی نبودن عریضه یکی دوتا هم خیلی آهسته زدم پشت کله اش. او هم کوتاهی نکرد و یکدفعه زد زیر گریه دستش را از دستم کشید بیرون و دوید تو خانه
#قسمت_صد_و_سی_و_پنج
از گریه افتادنش خودم هم ناراحت شده بودم ولی دیگر کاری نمی شد کرد چند لحظه ی بعد، آقای برونسی با حسن آمد بیرون، انتظار داشتم مثل همیشه با قیافه ی خندان ببینمش ولی ناراحت بود!یعنی نه لبخندی به لبش بود و نه هم به من نگاه می کرد؛ یک برخورد بی سابقه.
آمد یکی دو قدمی ام ایستاده انگار می خواست چیزی ،بگوید ولی ملاحظه می کرد. نگاهش را دوخت به زمین بالاخره به حرف آمد و با لحنی بین حالت جدی و نیمه جدی گفت:« کسی حق نداره دست رو بچه ی من بلند کنه!»
یک آن جا خوردم با آن همه عشق و علاقه که به من ،داشت این حرف ازش بعید بود. شاید برای همین خیلی رو دلم سنگینی کرد.
بعداً که احساسات را کنار گذاشتم و منطقی به قضیه نگاه کردم دیدم تا چه حد بچه هایش را دوست دارد.
پاورقی
۱- فرزند بزرگ شهید برونسی
همسر شهید
یک شب مسجد گوهرشاد سخنرانی داشت برای اینکه موضوع زیاد بزرگ نشود می گفت :«به عنوان یک رزمنده می
خوام برای مردم حرف بزنم»
ابوالفضل " 1 ". آن وقت ها ،یکی دو سالش بود عبدالحسین که خواست برود، دنبالش گریه کرد. تو بغلم دست و پا می زد و با زبان بچه گانه،اش «بابا - بابا» می گفت
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج »
📝 آن روز به ما ميگفتند شما برويد لولهنگ بسازيد؛ آفتابههاى گلىاى كه آن وقتها ميساختند؛ يعنى آفتابهى حلبى هم نه! ما حتّى دستهى بيل را هم از خارج وارد ميكرديم؛
... برنامهريزانِ آن وقت افتخار هم ميكردند! سال ۴۴ يا ۴۵ در مشهد به ديدن دوستى رفته بوديم و تصادفاً يكى از نمايندگان مجلس شوراى ملّى آن روز هم به اين جلسه آمده بود. دورهى جوانى و پرشورى ما بود و از وابستگى و تسلّط بيگانگان و اينگونه مطالب حرفهايى زديم؛ بىتوجّه به اينكه اين آقا نمايندهى مجلس است. نمايندهى مجلسِ آن وقت - يعنى كسى كه دربار ليست داده بود كه ايشان بايد نمايندهى فلانجا شود؛ آنوقت كه انتخابات نبود - در جواب من يک مقدار با تفرعن و تكبّر و اخم و تخم حرفهايى زد؛ از جمله اينكه گفت شما چه ميگوييد و به چه چيزى اعتراض ميكنيد؟ امروز اروپاييها و غربيها مثل نوكر دارند براى ما كار ميكنند. ما نفت داريم، پول داريم، پول ميدهيم و آنها كارگر مايند و مثل نوكر دارند براى ما كار ميكنند! اين، منطق يک نمايندهى مجلسِ آن روز است! دورهى انحطاط كه ميگويم، يعنى اين. فكر اين بود كه ما چرا توليد كنيم؟ چرا بسازيم؟ چرا ياد بگيريم؟ ما در خانههاى خود مثل آقاها مينشينيم، برايمان مىآورند و وسايل لازم را در اختيار ما ميگذارند؛ ما هم پول نفت داريم، ميدهيم و زندگى اشرافى ميكنيم. اين، منطق آن روزِ يک دولتمردِ در سطح بالا بود. فرهنگ حاكمِ آن روز بر دستگاههاى ادارهكنندهى كشور، همين بود؛ لذا آن صد سال، دورهى انحطاط ماست.
📚 برشی از کتاب مجسمه
https://shop.khameneibook.ir/product/مجسمه
@KhameneiBook