فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 زمان: صد سال پیش نیست. تیر۱۳۹۷ است.
♦️مکان هم : ایران جهان سومی تحت تحریم نیست. ژاپن است. دومین قدرت دوم تکنولوژیک جهان و متحد آمریکا
♦️خسارت: ۲۲۵ کشته و ۱۱۰۰میلیارد دلار معادل ۲۰سال صادرات نفت ایران.
باید یقه همه کرکسهای وطن ستیز و قاتل امید و کاسب لایک را گرفت و مجبور کرد این را ببینند
Aliz علی علیزاده @ #tw
🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا
🌍 sapp.ir/ebratha.org سروش
💐💐💐
@Basirat_135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🚨اینجا آمریکا
📵اینا به کی گفتن مرگ...؟؟ آقایان #مرتضی_پورعلی_گنجی و #مهرداد_میناوند و بقیه ی #سلبریتی_ها
‼️آمریکا در طول تاریخش چند میلیون #سرخ_پوست کشته؟؟
‼️چند میلیون #سیاه_پوست رو کشته و به بردگی گرفته و آواره کرده؟؟
‼️چند میلیون #ویتنامی رو کشته؟؟
چند هزار #ژاپنی رو در یک لحظه با بمب هسته ای از بین برد؟؟
‼️چند میلیون مسلمون رو با #جنگ_مذهبی به جون هم انداخت و کشت؟؟
‼️چند میلیون #مسلمان رو مستقیم کشته؟؟چند میلیون رو غیرمستقیم با فروختن اسلحه و تجهیزات جنگی، باعث کشته شدنشون شده؟؟
▪️تاریخ آمریکا آنقدر به شکل های مختلف پر از جنایت است که روی جنایتکاران عالم را سپید کرده است...
#پورعلی_گنجی #سیل_گلستان
#میناوند #آق_قلا #گنبد
#سیل_شیراز #سیل_لرستان
✅ @efshagari_ir
💐💐💐
@Basirat_135
بسیجیها و حزب اللهیها که متهماند چرا همیشه بجای کمک به ایران، به فلسطین و سوریه و عراق کمک میکنند، در روزهای گذشته در صف مقدم کمک به سیل زدگان بودهاند اما آنهایی که شعارشان "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران است" کجایند؟!
هنوز سفرهای نوروزیشان در ترکیه و تایلند تمام نشده است؟!
https://eitaa.com/mahmoodmoalemi
💐💐💐
@Basirat_135
🔴 #سیل
♦️وقتی حاج شیخ عبدالکریم حائری(ره)، با تربت #سیدالشهدا(ع)
از طغیان و #سیل آب رودخانه قم جلوگیری کرد.
#آیت_الله_بهجت درباره یکی از کرامات شیخ عبدالکریم حائری یزدی این گونه نقل میکنند:
" از کرامات حاج عبدالکریم حائری این بود که
زمانی که رودخانه قم در اثر #سیل طغیان کرده بود و آب تا لبه پل علی خانی رسیده بود،
به گونهای که عدهای از روی پل با آب رودخانه وضو میگرفتند
و برای جلوگیری از نفوذ آب تمام فرش های مسجد امام را جمع کرده بودند.
♦️مرحوم حاج شیخ روی پل رفت و مقداری تربت مزار سیدالشهدا(ع)را در دست گرفت و چیزی بر آن خواند و در آب انداخت.
♦️پس از این کار مرحوم حائری، به تدریج آب پایین آمد و بعد از چند ساعت چندین متر آب پایینتر رفت.
و به برکت این کار وی از طغیان بیش از حد رودخانه جلوگیری به عمل آمد.
🌷 #آیت_الله_بهجت میفرمایند :
ما نه ایمان اهل ایمان را داریم و نه یقین اهل یقین را. ...
بزرگان ما مقامات عالیه علمی را دارا بودند و در مقام عمل نیز
چه عبادتهایی،
چه نمازهایی داشتند.
با خود میگویم:
با اینکه آنها را دیدی، باز چرا این جوری؟! آنها آنگونه خوب، و تو اینگونه ؟!
📚 در محضر بهجت، ج۱، ص۴۸
🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا
🌍 sapp.ir/ebratha.org سروش
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید
💐💐💐
@Basirat_135
#اختصاصی
#اولین_بار_بخوانید 👇
🔮 نقل خاطرهای از مرحوم حاج عیسی خادم بیت #امام_خمینی (ره)
🔴 روزی که امام با دو دست بر سر خود زدند ⁉️
♦️من يک مسئلهای در مورد آقای منتظری به شما بگويم. يک سال بود كه حاج احمد آقا هر هفته به قم می رفت. ما خيال می كرديم كه ايشان در حوزه علميه قم درس ميخواند ولی يک روز آمد و خودش را جلوی امام به زمين زد؛
♦️امام (ره) فرمودند «چه شده است؟»
حاج احمد آقا گفت «ناراحتم، ديگر خسته شدهام و ديگر نمی توانم. دكتر گفته است 10 روز استراحت كن»، امام گفتند «خب برو استراحت كن. بلند شو و برو».
♦️ حاج عيسی بيان می دارد: بعد از اين زنگ زد و گفت آقای منتظری به آنجا آمدند. وقتی اينگونه افراد می آمدند خدمت امام ديگر ما نمی توانستيم داخل برويم. فقط من يک خواهر زاده داشتم كه در داخل خانه امام كار می كرد.
♦️ او برايمان تعريف كرد كه وقتی آقای منتظری جلوی امام نشست، نامهای را بيرون آورد و خدمت امام داد؛
♦️ امام تا نامه را نگاه كردند دو دستی بر سر خودشان زدند و گفتند :
👈 «ما اين همه تقلا كرديم تا كشور را از چنگال آمريكا نجات دهيم، آن وقت شما می خواهيد دوباره دو دستی كشور را تقديم آمريكا كنيد».
♦️ وی می افزايد: آنهايی كه اين كارها را می كنند بايد بدانند كه امروز امام از آنها ناراحت می شود؛ اما ما انسانها بايد به فكر عاقبت خويش باشيم، ما هيچ وقت فكر نمی كرديم عاقبت منتظری اين طور شود.
♦️حاج احمد آقا يک سال با مأموريت از طرف امام (ره)، قم می رفت و منتظری را نصيحت می كرد كه اينها كه دورهاش كردهاند، آدمهای خوبی نيستند و بايد مواظب عاقبت خويش باشد ولی منتظری گوشش به اين نصيحتها شنوا نبود.
🗓 بمناسبت ۶فروردین #سالروز_عزل_منتظری
🌺🍃ابر حریفی شو👇
🆔 @Iranian_Central_Cloud
💐💐💐
@Basirat_135
🔴 به مسئولین بگویید: حائری همراه با مسافرین در جاده می ماند تا مسیر را باز کنید ...
♦️ اواخر زمستان 79 بود. همه از باران سیل آسای کم نظیری میگفتند که در راه شیراز است، اما تلفیق آن با ریزش هوای سرد، آنرا تبدیل به بارش برفی کرد که تاکنون هم نمونه اش نیامده !!
از بعد از ظهر، بارش برفِ سنگین تبدیل به یخبندان شد و گردنه های ورودی شیراز یک به یک بسته شدند.
خیل عظیم مسافرها در اتوبوس و ماشین شخصی در مسیر گیر کرده بودند و می رفت فاجعه ای انسانی ببار آید.
♦️ پدر بعد از اطلاع قضیه، در فکر فرو رفت و بدون مقدمه به محافظین گفتند: «به سمت جاده برویم». بعد هم تماسی به مسئول دفتر گرفتند که از انجیر، کشمش و مویز هر آنچه که امکان دارد تهیه کنند و به همراه ایشان بفرستند.
در جاده تا چند کیلومتری سعادت شهر با ماشین رفتند. جاده را برف سنگین بسته بود و امکان تردد با ماشین وجود نداشت. همراه با محافظین، گونی انجیر و مویز را برداشتند و با پای پیاده به جاده زدند تا به ماشین ها و اتوبوس در راه مانده رسیدند. آذوقه ها را کیسه کیسه کردند و بین ماشین ها تقسیم کردند تا تمام شد.
♦️ بعد اتوبوسی را دیدند که مسافرینش امیدوارانه نگاه پدر می کردند. پدر به سمت اتوبوس رفت. محافظ، ابتدا به ارامی و بعد، بلندتر فریاد زد: «حاج آقا! حاج آقا! چیزی از انجیر ها باقی نمانده» پدر اما بی اعتنا به راهش ادامه می دهد. گویی صدای او را نمی شنود. وقتی وارد اتوبوس شدند، دستی به آرامی به سر مسافرین کشیدند و بعد رو به محافظ گفتند: مطلب شما را شنیدم و روی یکی از صندلی های اتوبوس نشستند و گفتند:
«به آقایان بگویید حائری همراه با مسافرین آنقدر در جاده می ماند تا مسیر را باز کنید و همه همراه هم به شیراز بیاییم»
و اینچنین شد که همان شب راه باز شد
📚به نقل از «محراب توانا» محافظ مرحوم آیت الله حائری شیرازی
#مدیریت_بحران #همدردی #امدادرسانی_جهادی
🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا
🌍 sapp.ir/ebratha.org سروش
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید
💐💐💐
@Basirat_135
محرمانه
💥هشداری برای همه
🔥وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ
برخی از مردم (نادان) غیر خدا را همانند خدا گیرند و چنانکه باید خدا را دوست داشته باشند با آنها دوستی می ورزند،
لیکن آنها که اهل ایمانند کمال محبّت و دوستی را فقط مخصوص خدا می دانند.
و اگر فرقه مشرکین ستمکار عذاب خدا را مشاهده کنند خواهند دید که قدرت خاص خدا است و عذاب خدا بسیار سخت و ویرانگر است
ایه 165 سوره بقره
💧دیروز تصاویری از سیل شیراز را مشاهده می کردم،
سیلی ویرانگر و ماشینهایی که همچون قوطی کبریت از هم بالا می رفتند و مردمی که دستشان به هیچ جا بند نبود،
برایم این سئوالات پیش آمد:
⁉️کجایند آنانی که پولهای سرگردانشان را وارد بازار کردند تا قحطی مصنوعی به وجود اورده و خود را سلطان فلان و بهمان کنند تا ببینند تمامی دار و ندارشان در مقابل قدرت مطلقه او همچون قوطی کبریتی بیش نیست؟
⁉️کجایند دولت مداران و صاحب منصبانی که با دروغ و تزویر بر صندلی قدرت نشسته و تصورشان این است با این اخلاق شیطانی تا ابد بر ان صندلی های کاذب تکیه خواهند زد تا ببینند با اشاره الهی همه منصب و مقامشان به باد فنا خواهد رفت؟
⁉️کجایند بزدلانی که ترامپ و امثالهم را قدرت مطلقه جهانی دانسته و در مقابل این بتان پوچ و یاوه از ترس سر تعظیم فرود اورده اند و بجای اینکه قدرت لایتناهی را مد نظر داشته باشند این قدرت های پوشالی شیطانی برایشان ملاک تصمیم گیری شده است تا ببینند در مقابل ان قدرت لایزال عظیم همه ترامپ ها همچون پر کاهی پریشان شده و محو و نابود خواهند شد؟
🤔بیایید و از این سیلابی که خداوند به نمایش گذاشت عبرت گرفته و به خود اییم که تمامی سیاره زمین هم که از آنمان باشد به آنی با اراده او نیست خواهد شد،
پس این جیفه پست و کریه دنیوی را سر لوحه معرفت مان قرار ندهیم که بدون اندیشه الهی همه چیزمان به باد فنا خواهد رفت،،،
✍ علی اصغر عطار
👌 #محرمانه کانال حرفهایها
http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea
محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
💐💐💐
@Basirat_135
محرمانه
🔴 از شهردار شیراز تا استاندار گلستان!
🔹اصلاً قابل قبول نیست که شهردار شیراز و استاندار گلستان در روزهای تعطیلات که اوج سفرهای تفریحی مردم کشور به این دو استان مهم و قطب گردشگری کشور هست، در محل کار خود حضور نداشته باشند یا در سفر خارجی به سر ببرند؛ در اتفاق ناگوار شیراز همانند سیل گلستان خبر آمده که شهردار حضور نداشته!
🔹رئیس جمعیت هلال احمر، پسر عمه روحانی که با رانت فامیلی به این جایگاه رسیده، بعنون سردسته امدادگران کشور نباید در وضعیتی که مردم در گلستان و مازندران و خوزستان و شیراز دچار سیلاب شدهاند در یکی از بهترین رستورانهای گرگان حاضر شده و بهترین و گرانقمیت ترین غذاها را بخورد و بعد هم بگوید در رستوران برای عموم باز بود!
🔹رئیسجمهورمان هم که این ایام در قشم به سر میبرد و از مناظر زیبای قشم بهره میبرد در حالیکه اقشار مختلف مردم درگیر مشکلات معیشتی هستند!
🔹حالا وضعیت مسئولین دیگر استانها و شهرها مشخص نیست که حضور دارند یا خیر، مگر حادثهای اتفاق بیافتد!
🔹در مدیریت جهادی، مسئول نباید روزوشب بشناسد، نباید تفریح و سیاحت و ... بشناسد، مسئول باید در سطح عموم مردم، قشر متوسط زندگی کند، ماشین سوار شود، غذا بخورد. حالا انتظاری نیست در سطح قشر ضعیف جامعه رفتار کند.
🔹این نگاه و سبک مدیریتی حاصل انتخاب ما مردم است؛ وقتی مدعی شدیم که "آدم پولدار و اشرافی بهتر است مدیر باشد نه آدم ندار و سادهزیست"، باید منتظر این سبک مدیریتی میبودیم که مدیران بدون توجه به فرهنگ اسلامی و ایرانی و جهادی، سبک #وقت_اداری کار کنند و خوب بخورند و خوب بپوشند و خوب تفریح کنند، ایام عید، مدیریتِ یک استان، یک کلانشهر، و مدیریت میلیونها نفر را رها کنند و به سفر تفریحی و خارجی بروند!
✍ داود مدرسی یان
👌 #محرمانه کانال حرفهایها
http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea
محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
💐💐💐
@Basirat_135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محرمانه
♨️ انتصاب #اسماعیل_نجار در پست ریاست #ستاد_مديريت_بحران و استمرار آن انتصاب پس از عملکردهای ضعیف و بعضا موهن در مدیریت بحرانها چه علتی دارد جز آنکه او فامیل سرخهای #روحانی است؟! کاش دستکم مناصب حساس اینچنینی که با جان و مال مردم سروکار دارند را طعمه فامیلبازی و باندبازی نمیکردند!
✍ سیاوش آقاجانی
👌 #محرمانه کانال حرفهایها
http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea
محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
💐💐💐
@Basirat_135
📽کنایه سنگین روحانی به خودش:
🔺در روز سختی است که آدمها خودشون رو نشون می دهند، در روز سختی است که اگر فرماندار، بخشدار، فرمانده سپاه و فرمانده بسیج فرمانده ارتش نیروهای امدادی شب عید نرفتند خونه ، کنار مردم بودند، تو جاده بودند، تو روستا بودند، کنار سیل بودند، اونوقت ارزش آدمها مشخص میشه. و الا در روز عادی همه خوبیم. تو روز سختی است معلوم میشه ما چکاره هستیم. جوهره انسان ها در روز سختی آشکار و روشن میشه.
@Fetan2
💐💐💐
@Basirat_135
🔴آیت الله دژکام: مردم حق دارند هر بدی بگویند
♦️امام جمعه شیراز:مسیل را گرفته اند و به ساختمان تبدیل کرده اند، چرا نباید سیل جاری شود؟
♦️چرا شهرداری بلوار کشیده و مسیل را مسدود کرده است؟
♦️آب بالا دست دروازه قرآن باید از کجا سر در بیاورد که سیل جاری نشود؟
♦️باید ببینیم شهرداری چه بر سر مردم آورده است، وقتی خود شهرداری به حریم رودخانه خشک تجاوز کرده چه انتظاری از مردم داریم؟
♦️این همه هزینه، وام و تسهیلات پرداخت شود و بعد با اندک بارانی دوباره شاهد این خسارت ها باشیم؟ این به معنی آن است که در جریان امور ما، نفهم ها تصمیم می گیرند، نفهم ها به مسئولیتشان عمل نمی کنند.
♦️نمی شود بنشینیم و فقط نظاره کنیم، مردم حق دارند فحش بدهند و هر بدی به ما بگویند.
🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا
🌍 sapp.ir/ebratha.org سروش
💐💐💐
@Basirat_135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥زیارت نامه امام زمان علیه السلام
در روز جمعه
💐💐💐
@Basirat_135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷بی تو ای صاحب زمان....
💐💐💐
@Basirat_135
کتاب (عبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان )ازمشهورترین کتابهای پیرامون مشرف شد گان خدمت امام زمان است
اثر مرحوم ایت الله علی اکبر نهاوندی متوفای 1329شمسی ومدفون درحرم رضوی است این کتاب به همت مسجدجمکران در9جلد تجدید چاپ شده است
حکایت زیر (درچهارقسمت) از ان کتاب نقل می شود
💐💐💐
@Basirat_135
حکایتی شگفت انگیز
قسمت اول:
حمّال و کشیکچی یا نگهبان ساده بازار اصفهان بود. آنقدر ساده بود و بی ریا که مردم به او لقب "هالو" داده بودند. امّا کسی نمی دانست که در ورای این ظاهر ساده و فقیرانه ، روح بلندی وجود دارد ، صاحب مقامی رفیع نزد حضرت صاحب الأمر و الزّمان أرواحنا لتراب مقدمه
مرحوم میرزا حسین کشیکچی مشهور به هالو (متوفی 1309 ه ق) که بدن مطهرش در بهشت تخت پولاد اصفهان آرام گرفته است ،حکایتی شگفت انگیز دارد که از قول مرحوم حاج آقا جمال اصفهانی در کتاب عبقری الحسان نوشته مرحوم ایت الله علی اکبر نهاوندی با رعایت امانت نقل گردیده است:
نزدیک اذان ظهر روز بود. مثل هر روز مهیای رفتن به مسجد شدم. از منزل ما تا مسجد فاصله چندانی نبود . چند سالی بود که توفیق امامت جماعت در این مسجد به من عنایت شده بود. مسجدی که بواسطه قرار گرفتنش در راسته بازار ، پاتوق کسبه و اهل بازار بود و البته حضور باربران و کشیکچیان و نگهبان های بازار هم رونق خاصی به مسجد می داد.
هنوز چند قدمی به مسجد مانده بود که صدای جمعیت اندکی که تابوتی را بر دوش خود حمل می کردند مرا متوجه خود ساخت. جلوتر رفتم ؛ تابوتی ساده و فقیرانه بر دوش چند نفر که همه از باربران بازار بودند و چند نفری مشایعت کننده نیز در کسوت ساده حمّالان و کشیکچیان بازار که البته چهره برخی از آنها برایم آشنا بود. معلوم بود که میّت ، یکی از منسوبان همین آدم های سر و ساده و فقیر است که اینچنین غریبانه و بی پیرایه تشییع می شود.
در همین بین ، ناگهان چشمم به میرزا حبیب ، تاجر سرشناس و مؤمن بازار افتاد که با حالتی نزار و پریشان در حالی که بشدت می گریست و مویه می کرد ، جنازه را مشایعت می نمود. مشاهده میرزا حبیب ، آن هم با این حال پریشان که گویی صاحب عزای اصلی است و نزدیک ترین کسان خود را از دست داده است ، مرا بسیار شگفت زده کرد. آخر میرزا حبیب از بازاریان و تجّار سرشناس و مؤمن بازار و از نیکان اصفهان بود. اگر از نزدیکان و بستگان او کسی فوت نموده ، پس چگونه است که اینچنین غریبانه و بی خبر تشییع می شود؟! چرا از بزرگان تجار و کسبه و اقربای خود میرزا حبیب ، کسی در این تشییع جنازه شرکت ندارد؟! .... همه اینها سؤالاتی بود که ذهن مرا به خود مشغول ساخته و بشدّت کنجکاو یافتن اصل ماجرا کرده بود.
در همین حال بودم که نگاه پریشان میرزا حبیب به من افتاد و گویی متوجه تعجب و حیرانی من شد. بطرفش رفتم و دست بر شانه اش گذاشتم . پیش از آنکه سخنی بگویم با صدایی لرزان و مصیبت زده گفت: «حاج آقا جمال! به تشییع جنازه یکی از اولیای خدا نمی آیید؟! »
کلامش بر قلب و جانم نشست و مرا بی اختیار بسوی جنازه کشاند. از رفتن به مسجد منصرف شدم و به همراه میرزا حبیب و جماعت باربران و کشیکچیان بازار ، جنازه را به طرف غسّالخانه مشایعت نمودم. از بازار تا غسالخانه که در محلی بنام «سرچشمه پاقلعه» قرار داشت ، مسافت نسبتاً زیادی بود و من باتفاق عده معدود مشایعت کننده در حالی این مسافت را پیمودم که در تمام طول مسیر ، جمله میرزا حبیب در توصیف صاحب جنازه ، ذهنم را به خود مشغول ساخته بود و بشدت کنجکاو بودم تا صاحب آن را بشناسم .
به غسالخانه که رسیدیم ، جنازه را تحویل مغتسل دادند تا مراسم تغسیل و تکفین میت انجام شود. گوشه خلوتی یافتم و تا مهیا شدن جنازه ، در انتظار نشستم. ساعتی از ظهر گذشته بود و من خسته از راه دراز و اندوهناک از فوت نماز جماعت اول وقت ، به سرزنش خود پرداختم که چرا بی جهت ، تحت تأثیر سخنان یک تاجر پریشان حال ، مسجد و نماز جماعت را ترک گفته ام. در حال و هوای خود بودم که دستی بر شانه خود احساس کردم. خودش بود ، میرزا حبیب. مثل اینکه تحیّر و سرگردانی مرا بیش از این تاب نیاورده بود. حالا مثل اینکه کمی آرام گرفته بود. به او گفتم: « میرزا! این جنازه کیست؟! حکایت این حال پریشان شما چیست؟!»
میرزا حبیب ، آه بلندی کشید و در حالی که دست بر کمر گرفته بود و می نشست ، گفت: « قصه عجیبی است حکایت من و آشناییم با صاحب این جنازه!! قصه ای که تا کنون برای کسی آن را بازگو نکرده ام.»
با کنجکاوی و تعجب گفتم: « بسیار مشتاق شنیدنم میرزا حبیب! بگو و مرا از این بهت و حیرانی بیرون آور.»
میرزا حبیب دوباره آهی کشید و ادامه داد:
« همینطور که می دانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا ، راهی حجاز شویم. همه چیز بخوبی می گذشت تا در چند فرسخی کربلا ، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری سفرم را دزدان به سرقت بردند
💐💐💐
@Basirat_135
حکایتی شگفت انگیز
قسمت دوم:
جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمی خواست که غیر از خودم ، همسفرانم را نیز درگیر مشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی اینکه کسی متوجه موضوع شود ، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستأصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته خویش بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه می دیدم علی رغم دارایی های بسیار ، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است ، احساس غبن و خسارتی جانکاه می کردم. هیچ دوست و آشنایی هم نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم.
شبی تنها از نجف بسمت کوفه به راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. در راه حالتی عجیب بر من مستولی شده بود. احساس درماندگی و استیصال می کردم و در همان حال به آقا و مولایم ، حضرت صاحب الأمر (عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذشت که در همان بیابان و در تاریکی شب ، ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. با حضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی و شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم ، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان ، حضرت صاحب الأمر (عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم.
در آن حال ، ایشان در برابرم ایستاده فرمودند: « چرا اینطور افسرده حالی؟! » عرض کردم که خستگی راه سفر دارم. فرمودند: « اگر سببی غیر از این دارد بگو. » چون دیدم آن بزرگوار اصرار دارند که سرگذشتم را شرح دهم ، ماجرای خود را بیان کردم و سبب ناراحتی و تأثر خود را عرضه داشتم.
در این هنگام دیدم ، حضرتش فردی بنام « هالو » را صدا زدند. بلافاصله فردی نمد پوش درهیأت و لباس کشیکچی ها و باربرهای بازار اصفهان ، در کنارمان نمایان شد. وقتی که جلو آمد به دقت در وی نگریستم و متوجه شدم همان هالوی اصفهان خودمان است؛ کشیکچی بازار که ازسال ها پیش در اطراف حجره ام رفت و آمد دارد و او را کاملاً می شناسم.
حضرت رو به او نموده فرمودند: « اسباب سرقت شده اش را به او برسان و او را به مکه ببر و بازگردان. » آقا این جمله را فرمودند و از نظرم ناپدید شدند.
آن شخص ، ساعتی از شب را با من در محل مشخصی از کوفه قرار گذاشت تا پول و وسایل گمشده ام را به من برساند. من متحیّر از آنچه می دیدم با نگاه مبهوت خویش هالو را بدرقه کردم. او رفت و ساعتی دیگر در مکانی که وعده گاهمان بود نمایان شد. در حالی که بسته ای در دست داشت. آن را به من داد و گفت: « درست ببین ، قفل آن را باز کن و آنچه را داشتی به دقت بنگر تا بدانی که صحیح و سالم تحویل گرفته ای. »
من به بررسی وسایل و شمارش سکه هایم مشغول شدم. دیدم همه چیز دست نخورده و سالم است. آن شخص که مطمئن بودم هالوی خودمان است ولی از هیبت او جرأت سؤال کردن نداشتم ، با من در کربلا و در زمانی دیگر وعده کرد و از من خواست تا وسایلم را به شخص امینی بسپارم و مهیای حرکت بسمت مکه شوم. من نیز در زمان مقرر در وعده گاه حاضر شدم . هالو جلو می رفت و من به دنبال او. پس از مدت کمی راه رفتن ، بناگاه خود را در مکه یافتم. در مکه از من جدا شد و هنگام خداحافظی مکانی را تعیین نمود و از من خواست تا پس از انجام مناسک حج به آنجا بروم تا مرا بازگرداند. او همچنین از من خواست تا این راز را برای کسی بازگو نکنم و فقط در جواب هم کاروانیان خویش بگویم که همراه کس دیگری از راهی نزدیک تر آمده ام.
مناسک حج به پایان رسید و من در تمام طول انجام اعمال خویش ، مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ از فراق حضرتش ، او را جستجو می کردم. پس از پایان مناسک حج ، در وعده گاه خویش حاضر شدم و در ساعت مقرر دوباره هالو را دیدم که بسویم آمد و پس از سلام و مصاحفه ، به همان کیفیت قبل و در مدتی بسیار کوتاه مرا به کربلا برگرداند. عجیب آنکه در تمام این مدت با اینکه با من سخنان نرم و ملایمی داشت ، از شدت هیبت و عظمت او جرأت سؤال کردن پیدا نکردم. موقع خداحافظی در کربلا ، خواستم از مَراحم او در حق خویش تشکر کنم که گفت: « از تو خواسته هایی دارم که امیدوارم هرگاه وقتش رسید ، برایم انجام دهی.» این را گفت و از من جدا شد.
روزها و هفته ها سپری شد. سفر شگفت انگیز و معجزه آسای من به پایان رسید و به اصفهان بازگشتم. مدتی کوتاه به استراحت و دید و بازدید گذشت. اولین روزی که به حجره خود در بازار رفتم ، جمعی از تجّار و بازاریان به دیدنم آمدند. در این بین ، ناگاه هالو ، همان شخص باکرامت و والا مقام را دیدم ، با همان لباس و کسوتی که در کربلا و مکه دیده بودم. خواستم که از جای برخیزم و او را تعظیم کنم که با اشاره دست مانع شد و ازمن خواست که سخنی بر زبان نیاورم و رازش را پوشیده دارم. سپس نزد باربرها و کشیکچی ها رفت و با آنها چای خورد و قلیانی کشید. مدتی بعد موقع رفتن ، نزد من آمد و آهسته گفت:
💐💐💐
@Basirat_135
حکایتی شگفت انگیز
قسمت سوم:
« آن تقاضایی که از تو داشتم این است که روز پنجشنبه دو ساعت مانده به ظهر بیایی منزل ما تا کارم را به تو بگویم. » آن گاه آدرس منزلش را داد و تأکید کرد که سر ساعتی که گفته بروم ، نه دیرتر و نه زودتر.
تا پنجشنبه موعود برسد ، چند روز فاصله بود که برای من یک عمر گذشت و من دیگر اورا در بازار ندیدم. در تمام این مدت به راز وعده آخر هالو می اندیشیدم و لحظه شماری می کردم تا دیدارمان تازه شود و من از او احوال مولا و صاحبمان را جویا شوم. و بالاخره آن پنجشنبه موعود از راه رسید و آن همین دیروز بود.
صبح با خود گفتم خوب است ساعتی زودتر به ملاقات هالو بروم تا با او درباره مولایمان و راز و رمز ارتباطش با امام زمان (عج) گفتگو کنم. به آدرسی که داده بود رفتم ، اما اثری از منزل هالو و نشانه هایی که گفته بود نیافتم. ساعتی جستجو کردم تا سرانجام در همان ساعتی که وعده کرده بودیم ، منزلش را یافتم. »
میرزا حبیب در حالی که بشدّت منقلب شده بود و اشک از دیدگانش جاری بود ، آه بلندی کشید و با صدایی لرزان ادامه داد:
« وقتی خود را پشت درب خانه هالو یافتم ، آماده در زدن شدم که ناگاه دیدم درب خانه باز شد و سید بزرگواری غرق نور عمامه ای سبز بر سر و شال مشکی به کمر از خانه هالو خارج شد و هالو نیز شتابان به دنبال او از خانه بیرون آمد در حالی که بشدت ادب می کرد و تواضع و احترام فوق العاده ای نثار آن جناب می نمود . در آن حال صدای هالو را می شنیدم که می گفـت: « سیدی و مولای! خوش آمدید ، لطف فرمودید به خانه این حقیر تشریف فرما شدید... »
هالو تا انتهای کوچه آن سید بزرگوار را بدرقه کرد و بازگشت. مقابلم که رسید ، آثار شعف و شور زایدالوصفی را در سیمایش مشاهده کردم. سلام کردم و با حالتی آمیخته از بهت و حیرت از او پرسیدم: « هالو! او که بود؟! » چهره اش دگرگون شد و پاسخ داد: « وای بر تو!! مولا و صاحب خود را نشناختی؟!! .... او سرور و مولایم ، حضرت حجت ابن الحسن (عج) بود که در واپسین روز عمرم ، لطف فرموده و به دیدار نوکر خود آمده بود....»
آن گاه مرا با خود به داخل خانه اش برد و چنین گفت: « از شما می خواهم فردا به ابتدای بازار بروی و دو ساعت مانده به ظهر ، حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری. درب این خانه باز خواهد بود و وقتی به آن وارد می شوید ، من از دنیا رفته ام. کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده و داخل صندوق گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و خرج کفن و دفنم نما و در قبرستان تخت پولاد به خاکم بسپار....!! »
با شنیدن این سخنان ، تأثّری عمیق بر جانم نشست. مات و مبهوت از آنچه دیدم و شنیدم ، با جناب هالو ، وداعی سخت و حسرت آلود نمودم و خانه اش را ترک گفتم.
امروز صبح به بازار رفتم و دوستان و رفقای حمّال و کشیکچی هالو را خبر کردم و با هم به سمت منزل هالو به راه افتادیم ، بی آنکه طبق خواسته جناب هالو ، کس دیگری را با خبر سازم. در ساعت مقرّر به منزلش رسیدیم ، در حالی که درب خانه باز بود و همانطور که خودش دیروز خبر داده بود ، روح از بدنش مفارقت کرده و در اتاق ، رو به سمت قبله آرام گرفته بود. درب صندوقی را که گوشه اتاق بود گشودم و داخل آن کفنی دیدم با هشت تومان پول که در آن نهاده شده بود. جنازه او را غریبانه برداشتیم و اکنون طبق وصیّت او سوی قبرستان تخت پولادش می بریم....»
صحبت های میرزا حبیب که به اینجا رسید ، با صدای صلوات تشییع کنندگان که تعدادشان از عدد انگشتان دست فراتر نمی رفت ، متوجه شدم که کار غسل و تکفین میت تمام شده است. حالت عجیبی داشتم. بغض سنگینی در گلویم نشسته بود و از اینکه تاکنون از وجود امثال هالو در اطراف خویش بی خبر بوده ام ، در وجود خویش احساس شرمساری می کردم. بی اختیار میرزا حبیب را در آغوش گرفتم و چشمان او را که لیاقت دیدار مولا و صاحبمان ، حضرت ولی عصر (عج) را یافته بود ، غرق بوسه خویش کردم.
چیزی نگذشت که تابوت جناب هالو دوباره بر دستان اقلیت تشییع کننده بسوی آرامگاه تخت پولاد روانه شد. خود را به زیر تابوت آن ولیّ خدا رساندم و با چشمانی اشکبار او را تا تخت پولاد مشایعت کردم. دلم می خواست ، پرتوی از نور معرفت یکی از عاشقان و دلباختگان ملازم و همراه حجّت خدا ، وجودم را روشن سازد.
مراسم تدفین جناب هالو که تمام شد ، دیدم میرزا حبیب تاجر که تا همین جا نیز سوز و بی قراری بی اندازه اش در فراق هالو ، حاضران و تشییع کنندگان اندک او را که همگی از دوستان و همکاران او بودند به حیرت وا داشته بود ، طاقت از کف داد و خود را بر خاک مزار او انداخت ، در حالی که با صدای بلند می گفت: « ای مردم! هیچ کدام از شما او را نشناختید! ... او یکی از اولیای خدا و از ملازمان امام زمان (عج) بود....» و در آن هنگام کسی از حاضران جز من ، راز سوز و گداز بی اندازه میرزا حبیب را نمی دانست.
💐💐💐
@Basirat_135
حکایتی شگفت انگیز
قسمت چهارم:
صبح فردای ان روز میرزا حبیب به سراغ من فرستاد تا به مسجد بازار بروم. من که هنوز مبهوت ماجرای دیروز و حکایت میرزا حبیب و هالو بودم ، بی درنگ خود را به مسجد رساندم. دیدم جمع زیادی که اکثر آنها از حاجیان کاروان حج امسال و همسفران میرزا حبیب بودند در مسجد جمع شده اند. چشم میرزا حبیب که به من افتاد جلو آمد و گفت: « می خواهم راز شگفت انگیز سفر حج خود را با همسفریان و هم کاروانیان خویش در محضر مبارک آیت الله چهارسوقی فاش نمایم و پرده از چهره غریب و گمنام چناب هالو بردارم.» لبخند رضایتی به نشانه تأیید از خود نشان دادم و سپس در معیّت میرزا حبیب و دیگر همسفران او عازم بیت آیت الله سید محمد چهار سوقی ، صاحب کتاب شریف روضات الجنّات شدیم.
در منزل آیت الله روضاتی (چهار سوقی) همهمه و شور و حال عجیبی بود. میرزا حبیب تاجر ، در حالی که ردای مشکی بر تن داشت و مصیبت زده ای را می مانست که نزدیک ترین فرد زندگیش را از دست داده است ، با صدایی لرزان و گریان ، حکایت عجیب و شگفت انگیز سفر حج خود و ماجرای عنایت حضرت صاحب الأمر (عج) بواسطه جناب هالو را برای حضرت آیت الله و دیگر حاضران تعریف می کرد و در این بین صدای گریه و ضجّه مردم ، همراه با ذکر یابن الحسن آنها شور و حال عجیبی در بیت روحانی بزرگترین عالم شهر ایجاد کرده بود. سخنان میرزا حبیب که تمام شد ولوله ای وصف ناشدنی در حاضران ایجاد شد و از همه پر سوز و گدازتر ، حال خود مرحوم آیت الله روضاتی بود که با شنیدن حکایت میرزا حبیب و جناب هالو ، در حالی که اشک شوق از دیدگان مبارکش روان بود ، منقلب و پریشان از جای برخاسته و عازم تخت پولاد ، محل دفن جناب هالو گردید.
موج زیادی از جمعیت ، یابن الحسن گویان در حالی که مرحوم آیت الله روضاتی در پیشاپیش آنها حرکت می کرد بسمت تخت پولاد روانه شدند. لحظه به لحظه بر شمار جمعیت افزوده می شد و طولی نکشید که سیل مشتاقان امام زمان (عج) به قبرستان مقدّس تخت پولاد رسید.
مرحوم آیت الله سید محمد چهارسوقی در حالی که بشدت گریه می کرد و پریشان بود ، خود را بسرعت به کنار قبر هالو رساند. سپس این عالم ربّانی خود را بر روی قبر جناب هالو افکند و پس از گریه ها و راز و نیازهای فراوان ، برخاست و رو به جمعیت فرمود: « مردم اصفهان! در همین جا به شما وصیّت می کنم ، هنگامی که مُردم ، مرا اینجا کنار قبر هالو دفن کنید. می خواهم وقتی امام زمان به زیارت قبر هالو تشریف می آورند ، از روی قبر من عبور کنند و نگاهی هم به قبر من بیندازند.»
تکیه اکنون به نام تکیه صاحب روضات یا تکیه چهارسوقی معروف است (ایت الله چهارسوقی کتابی به نام روضات الجنات فی احوال العلما والسادات دارند) درخیابان مصلی مقابل تکیه خوانساری وپشت دیوار مصلی اصفهان قرار دارد
💐💐💐
@Basirat_135
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
✅راز آفرینش انسان
از قول علامه حسن زاده آملی نقل شده است: « شبی در این موضوع فکر می کردم که #چرا خداوند، انسان ها را #آفرید؟ آیاتی مانند:
🔸"و ما خَلَقتُ الْجِنَ و الاِنس اِلاّ لِیعْبُدون"
🔸را هم که از نظر #می گذراندم و این که در #تفسیرش فرموده اند: لیعبدون، یعنی لتعرفون، باز این اشکال به #ذهنم می آمد که عبادت، فرع #معرفت است، و ما که معرفتی نسبت به خدا نداریم، پس چه عبادتی؟! و. ..». صبح، اول وقت، به حضور استاد #علامه_طباطبایی رسیده و سؤال را با ایشان در میان گذاشتم و گفتم:
🔸« #حضرت استاد! پس چه کسی بناست #خداوند را عبادت کند؟!» ایشان در بیانی کوتاه فرمودند:
🔸« گرچه #یک نفر! »
🔸تا این جمله را فرمودند، من #آرام شدم؛ همان دم به یاد وجود #مقدس #امام_زمان رحمه الله افتادم و خاطرم آمد که #زمین، همواره چنین #شخصی را دارد.
🔸#دیگران همگی #طفیلی وجود انسان کامل (معصوم) هستند و گویی هدف از #خلقت آنان، به #خلقت موجود تام و کامل باز می گردد».
📔مجله امان ، شماره 24
🌿کانال نفوس مستعد
@samad1001
💐💐💐
@Basirat_135