🏴🌹 *حاضرم کل تفسیر المیزانم را با این بیت ایرج میرزا عوض کنم!*
آیت الله محمد جواد علوی بروجردی- نوه آیتالله العظمی بروجردی- میفرمودند:
روزی در محضر علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان نشسته بودم. اتفاقاً مداح اهل بیت جناب آقای حاج محمد علامهِ مداح هم تشریف داشتند. علامۀ طباطبایی رو کردند به آقای علامۀ مداح و فرمودند:
دلم میخواهد حالا که اینجا آمدید یک روضهای برای من بخوانید!
یک صندلی آنجا بود، آقای حاج محمد علامه مداح بلند شدند و روی آن صندلی نشسته و شروع کردند به روضه خواندن!
یادم هست که روضۀ حضرت علی اکبر را خواندند. و شعری هم که ایشان در آن روضه خواندند شعر معروف ایرج میرزا راجع به حضرت علی اکبر بود که با این مطلع شروع میشود:
رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان
رأفت برند حالت آن داغدیده را
جناب حاج محمد علامه مداح این اشعار را خواندند تا که رسیدند به این بیت:
بعد از پسر، دل پدر آماج تیغ شد
آتش زدند لانۀ مرغِ پریده را
در اینجا بود که مرحوم علامۀ طباطبایی رو به آقای علامه مداح کردند و فرمودند:
اَعِد یعنی تکرار کن!
آقای مداح هم بیت مذکور را دوباره خواندند. یادم هست که علامۀ طباطبایی از مداح محترم چهار بار درخواست کردند که این بیت را بخواند. علامۀ طباطبایی گریه میکردند و اشک بر روی محاسن شان میریخت!
روضه تمام شد اما علامۀ طباطبایی همین جور که این بیت را تکرار میکردند، اشک میریختند و از شدت تأثر با دست بر روی پایشان میزدند! علامه طباطبایی در همین حال که بودند فرمودند:
ای کاش ایرج میرزا این بیت از این شعر را میداد به من و من تفسیر المیزانم را میدادم به او!!
من به علامۀ طباطبایی عرض کردم:
آقا! حضرتعالی ایرج میرزا را میشناسید؟ اشعار ایشان را مطالعه فرمودهاید؟ او شاعر هزل سرایی است!
علامه طباطبایی فرمودند:
بله، دیوان ایشان پیش من هست و آن را دارم، مع ذلک ای کاش ایرج میرزا این بیت از این شعر را به من میداد و من تفسیر المیزانم رابه او میدادم!
کسی که این بیت را راجع به علی اکبرِ امام حسین علیه السلام سروده است، من نمیتوانم باور کنم که آقا سید الشهدا فردای قیامت نسبت به او بی تفاوت باشد!
*شعر زيبای ايرج ميرزا در باره حضرت علی اکبر این است!*
🏴رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان!
رأفت برند حالتِ آن داغ دیده را
🏴یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
و آن یک، ز چهره پاک کند اشک دیده را
🏴آن دیگری بر او بفشاند گلاب قند
تا تقویت شود دل محنت کشیده را
🏴یک چند دعوتش به گُل و بوستان کنند
تا برکننَدش از دل، خارِ خلیده را
🏴جمعی دگر برای تسلایِ او دهند
شرحِ سیاه کاریِ چرخِ خمیده را
🏴القصه هر کسی به طریقی ز روی مِهر
تسکین دهد، مصیبتِ بر وی رسیده را
🏴آیا که داد تسلیت، خاطرِ حسین؟
🏴چون دید نعشِ اکبرِ در خون تپیده را
🏴آیا که غمگُساری و اَندُه بَری نمود
🏴لیلایِ داغ دیدهِ محنت کشیده را
🏴بعد از پسر، دلِ پدر آماج تیر شد
🏴آتش زدند لانهِ مرغِ پریده را
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تجلی گوشه چشمی از رحمانیت خدا به دست حاج قاسم رحمت الله علیه.............
🌾 *روایتی از ۱۳شهید نوجوان جهرمی که روز عاشورای ۶۲ تشنه شهید شدند...*
🌷 اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم. حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان ونوجوان معصوم. شاید اولین سالی بود که بچهها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند. هر کس برای خودش خلوتی داشت. بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر و برخی دیگر چیزی مینوشتند.
شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم.
بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم. باید کمی عجله میکردیم تا ساعت 4 عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت 4 جاده ناامن میشد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز میشد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را ناامن میکرد.
روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش میرسید. نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند. هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچهها میگرداند تا بنوشند اما عاشورا بود وکسی لب به آب نمی زد. حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود.
نزدیک ظهر مقداری نان و خرما بین بچهها تقسیم شد و به عنوان ناهار آن را درون اتوبوس میل کردند. فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظهای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم. نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نوجوان چهارده پانزده ساله با آن جثه کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند.
سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و میگفت خیلی دلم شور میزند. دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم که ناگهان متوجه شدم جاده بسته شده است و یک مینی بوس ویک سواری کنار جاده ایستاده بودند.
فکر کردم تصادف شده است. پاهایم را تا آخر روی ترمز فشار دادم، چند نفر با لباس مبدل بسیجی و اسلحه اطراف جاده ایستاده بودند. ناگهان دو سه نفر آرپیجی به دست وسط جاده ظاهر شدند و به سمت ما نشانه رفتند. مصطفی رهایی بلند شد و داد زد: «کومولهها هستند، کومولهها هستند.»
شوکه شده بودم، نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم. یکی از منافقین گفت: دستتان را بالا ببرید و ناگهان درب اتوبوس را باز کرد و همه را با اسلحه تهدید کرد. دور تا دورمان را با اسلحه احاطه کرده بودند و نمی شد تکان خورد. کارت اتوبوس و پلاک شخصی آن، آنها را متقاعد کرد که اتوبوس شخصی است.
آنان تمام وسایل بچهها را از جعبه اتوبوس بیرون آوردند و کارت شناسایی آنها را گرفتند. همه آنها بسیجی بودند به جز مصطفی رهایی که کارت سپاه داشت. با تهدید همه را به سمت جنگل بردند و تنها من و آقای نظری مانده بودیم.
نمی دانم چطور باورشان شده بود که ما دو نفر شخصی هستیم و ارتباطی با رزمندگان نداریم و فقط راننده هستیم. در همین حین یک مینیبوس پر از مسافر هم از راه رسید و آن را هم متوقف کردند و در بین آنها 🌷سربازی را که به همراه پدر پیرش به مهاباد می رفتند، پیاده کردند و سرباز را همان جا جلو چشمان پدرش کشتند و پیرمرد را به من سپردند و گفتند پیرمرد را سوار کن و برگرد.🥺
تمام حواسم پیش بچهها بود، خدایا چه بر سر بچهها میآورند. جرأت نمیکردم از سرنوشت بچهها بپرسم صدای شنیدن تیر از بین جنگل خیلی مرا بیتاب کرده بود با دلهره تمام پشت فرمان نشستم و با اضطراب اتوبوس را روشن کرده و به سمت نزدیکترین مقر سپاه حرکت کردم.
فردا صبح زود اتوبوس را برداشتم و به محل حادثه حرکت کردیم. ماشین را کنار جنگل گذاشتم و به سرعت به طرف جنگل دویدم. غمبارترین و سخت ترین صحنه عمرم را آن جا دیدم. بدن بیجان و تیرباران شده *13 جوان و نوجوان معصوم که هر یک گوشهای افتاده بودند و در عصر عاشورای سال 1362 به جمع شهدای کربلای 61 هجری قمری پیوستند.*
📚کتاب_خاطرات_دردناک
ناصرکاوه
☝ راوی:غلام_رشیدیان
18.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضور غیر منتظره طالبان در مجلس عزاداری امام حسین علیهالسلام در مسجد جامع حیدر کرار کابل و سخنرانی برای عزاداران.