eitaa logo
𝐌𝐚𝐦𝐨𝐨𝐋|مَـأموݪ
2.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
19 فایل
السلام‌علیک‌یا‌بقیة‌اللھ! ‌- مأمول‌به‌معني‌آرزو‌شده‌وکسی‌که‌مردم‌به‌اواُمیددارند ! صدای آمدنت را به گوش ما برسان! ای‌منجی‌عالم🌱 - کانال‌اطلاعـاتمون ⇦| @info_basiratman - اللهم‌عجل‌لولیك‌الفرج💚
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌱✨ چهرش خیلی جذاب تر شده بود مثه همیشهه تیپش عالی بود یه نفس عمیق کشیدم جلوتر که رفتم متوجه حضورم شد و ازجاش بلند شد خیلی محترمانه سلام کرد و مثه خودش جوابش و دادم ولی رفتارش فرق کرده بود دیگه نگام نکرد نشستم پیش مامانم و زل زدم ب ناخنام دلم میخواست بزنم خودمو الان ک رفتارش باهام عوض شده بود میخواستم مثه قبل رفتار کنه معلوم نبود چم شده یخورده با مادرش حرف زدم که عمو رضا گفت : + خب چ خبر عروس گلم ؟ با درسا چ میکنی ؟ دلم هری ریخت و نگام برگشت سمت مصطفی که اونم همون زمان صحبتش با بابام قطع شد و به من نگاه کرد یه لبخند مرموزیم رو لباش بود جواب دادم: _هیچی دیگه فعلا همش اضطرابه برام +نگران نباش کنکورت و میدی تموم میشه. برگشت سمت پدرم و گفت : +احمدجان میخوام ازت یه اجازه ای بگیرم بابا: + بفرما داداش؟ _میخوام اجازه بدی دخترمون و رسما عروس خودمون کنیم بابام یه لبخند زد و به من نگاه کرد دستام از ترس میلرزید دوباره ب مصطفی نگا کردم نگاهش نافذ بود خیلی بد نگام میکرد حس میکردم سعی داره از چشام بخونه تو دلم چیا میگذرع بابام ک سکوتم و دید به عمو رضاگفت : +از دخترتون بپرسین هرچی اون بخواده دیگه عمورضا خواست جواب بده که مصطفی با مادرم صحبت و شروع کرد و ب کل بحث و عوض کرد وقتی دیدم‌همه حواسشون پرت شد رفتم بالا ولی سنگینی نگاه مصطفی و به خوبی حس میکردم رو تختم نشستم و دستم و گرفتم ب سرم نمیدونم چن دیقه گذشت ک یکی ب در اتاقم ضربه زد با تعجب رفتم و در و باز کردم با دیدن چهره ی مصطفی تو چهارچوب در بیشتر تعجب کردم از جام تکون نخوردم ک گفت : +میخوای همینجا نگهم داری؟ رفتم کنار که اومد تو اتاق نشست رو تخت و ب در و دیوار نگاه کرد دست ب سینه ب قیافه حق ب جانبش نگاه کردم بعد چند لحظه گفت : +دختر عمو اومدم ازت عذر بخوام .واسه اینکه ی جاهایی تو کارت دخالت کردم ک حقش و نداشتم در کل اگه زودتر میگفتی نقشی ندارم تو زندگیت قطعا اینهمه آزار نمیدیدی و اینم اضافه کنم هیچ وقت کسی نمیتونه تورو مجبور ب کاری کنه ی لبخند مرموزم پشت بند حرفش نشست رو لبش از جاش بلند شد و همینطور ک داشت میرفت بیرون ادامه داد : + گفتن بهت بگم بیای شام سریع رفت بیرون و اجازه نداد جوابش و بدم ب نظر میرسید خیلی بهش برخورده بود خو ب من چه اصن بهتر شد ولی ن گناه داره نباید دلشو بشکنم خلاصه ب هزار زحمت ب افکارم خاتمه دادم و رفتم پایین انگاری همه فهمیده بودن من یه چیزیم هست نگاهشون پر از تردید شده بود سعی کردم خودمو نبازم. بخاطر اینکه بیشتر از این سوتی ندم خودمو جمع و جور کردم و رفتارم مثه قبل شد شام و خوردیم وقتی ظرفا و جمع کردیم عمو رضا صدام زد رفتم پیشش کسی اطرافمون نبود با لحن آرومش گفت : + دخترم چیزی شده مصطفی بی ادبی کرده ؟ _نه این چ حرفیه +خب خداروشکر یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد: +اگه از چیزی که گفتم راضی نیستی ب هر دلیلی به من بگو اذیتت نمیکنم سرم و انداختم پایین و بعد چند ثانیه دوباره نگاش کردم و گفتم‌: _عمو من نمیخوام ناراحتتون کنم ولی الان اصلا در شرایطی نیستم ک بخوام ب ازدواج فکر کنم حس میکنم هنوز خیلی زوده برای دختر ناپخته ای مثه من دیگه نمیدونستم چی بگم‌سکوت کردم ک خندید و مثه همیشه مهربون نگام کرد بعدشم سر بحث و بستیم و رفتم تو جمع نشستیم . تمام مدت فکرم جای دیگه بود وقتی از جاشون پاشدن برای رفتن ب خودم اومدم. شرمنده از اینکه رفتار زشتی داشتم مقابلشون بلند شدم و ازشون عذر خواستم زن عمو منو مثه همیشه محکم ب خودش فشرد عمو هم با لبخند ازم خداحافظی کرد خداروشکر با درک بالایی ک داشت فهمیده بود عروس خانم صدا کردنش منو کلافه میکنه براهمین به دختر گلم اکتفا کرد اخرین نفر مصطفی بود بعد خداحافظی گرمش با پدر و مادرم سرشو چرخوند سمتم بعد از چند لحظه مکث ک توجه همه رو جلب کرده بود با لحنی که خیلی برام عجیب و سرد بود خداحافظی کرد و رفت با خودم‌گفتم‌کاش میشد همچی ی جور دیگه بود مصطفی هم منو مثه خواهرش میدونست و همچی شکل سابق و به خودش میگرفت .دلم نمیخواست تو تیررس گله و شکایت مادرم قرار بگیرم واسه همین سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم بعد عوض کردن لباسام پرت شدم رو تخت خیلی برام جالب و عجیب بود تا چشمام بسته میشد بلافاصله چهره محمد تو ذهنم نقش میبست اینکه چرا همش تو فکرمه برام یه سوال عجیب بود ولی خودم ب خودم اینطوری جواب میدادم که شاید بخاطر رفتار عجیبش تو ذهنم مونده ،یا شاید نوع نگاهش، یاشاید صداش و یا چهره جذابش!! سرم و اوردم بالا چشمام ب عقربه های ساعت خوشگلم افتاد ک هر دوشون روی ۱۲ ایستاده بودن.... ساعت صفر عاشقی !! ی پوزخند زدم شنیده بودم وقتی اینجوری ببینی ساعت و همون زمان یکی بهت فکر میکنه .... نۅیسندگان‌:فاطمہ‌زهࢪا‌دࢪزے‌،غزالہ‌میࢪزا‌پۅࢪ
پارت اول رمان
شماره تلفنـ حرمـِ امـام‌رضـا 😭💔 📞 05148888 {بالاےضریح‌میکروفون‌نصب‌شده} زنـگ‌زدیـن‌واشڪتـون‌ دࢪ اومـد بعددعاےفرج‌ماروهم دعاڪنید🥀 (نـشـࢪ بـدیـد شـایـد کـسے دلـتـنـگ باشـه) @Basiratman
به وقت فعالیت 👇🏻
تنها بازیگری که واکنشش واقعا منو خوشحال کرد ایشون بود واقعا بازیگرای با بصیرت کم پیدا میشه @Basiratman
هدایت شده از 
در‌آمار2000‌نفر‌پرداخت‌ایتا‌دارن‌برای100‌نفر😍💃🏻 https://eitaa.com/joinchat/2137784510Ce5c210a137 جوین‌بده‌ظرفیت‌محدوده‌هاااا🥲😒
این‌پرچمی‌که‌تو‌با‌رمز‌ میخوای‌بکشیش‌پایین‌با‌رمز‌ بالا‌رفته...!
چی‌خیال‌کردی‌حاجی ...🚶‍♂ با‌یه‌روسری‌برداشتن‌میخوای‌یه‌نظامو‌پایین‌بکشی!
خیلی‌زیبا‌بود :))
مردمی‌که‌روی‌دختران‌کشورتون‌غیرتی‌هستید! غیرتتون‌کجا‌رفت‌پس؟ سمیه‌دختری‌۱۶‌ساله‌که‌توسط‌افرادی‌که‌برای‌فوت‌مهسا‌امینی‌فراخوان‌تجمع‌دادن‌،‌مورد‌آزار‌هایی‌فجیح‌قرار‌گرفت این‌دختر‌همسن‌من‌و‌تو‌بود! ببین‌چه‌بلایی‌سرش‌اوردن🚶‍♂ آره، همونایی‌ک‌برای‌دفاع‌از‌دختران‌مملکت‌شعار‌سر‌میدادن. نکنه‌دختر‌نبوده :(
درد‌شما‌دفاع‌از‌دختران‌مملکت‌‌نبوده! اگر‌طبق‌گفته‌شما(که‌چرندیات‌محضه) توسط‌، و‌جان‌داده، چه‌ربطی‌به‌افراد‌دیگه‌داره! چرا‌بقیه‌رو‌قربانی‌تفکر‌خودتون‌میکنید... چرا‌انقد‌ادعاتون‌میشه‌که‌ما‌پشت‌دختران‌کشورمونیم🚶‍♂😐 درد‌ش‌م‌ا‌ی‌ه‌چ‌ی‌ز‌د‌ی‌گ‌س :))))
بقیه‌مطالب‌در‌رابطه‌با‌اتفاقات‌اخیر‌ و هر‌موردی‌که‌بود،،، فردا‌صبح‌داخل‌کانال‌زیرقرار‌گرفته‌میشن... برای‌دیدن‌مطالب‌در‌مورد‌‌اتفاقات‌و‌احوالات‌اخیر، حتما‌به‌کانال‌زیر‌بپیوندید👇 @Basiratman
تا‌عمر‌داره‌، تو‌ذهنش‌میمونه💔
مروه شربینی زن محجبه در آلمان به جرم داشتن روسری توسط یک آلمانی و در دادگاه در مقابل چشم قاضی با چاقو کشته شد و قاتل او تبرئه شد!!! هیچ کس نیامد نظام حکومتی و سیستم سیاسی آلمان را زیر سوال ببرد و آروغ روشنفکری بدهد! اما یک نفر در ایران فوت می کند ، رئیس جمهور از خانواده اش دلجویی می کند و همه نظام بسیج می شوند تا دوربین ها را چک کنند که هیچ حقی از کسی ضایع نشود آن وقت یک عده باسوءاستفاده از شرایط، سیستم حکومتی و نظام اسلامی را زیر سوال می برند! بسی تامل