این یک گروه تخصصی، ادبی و فرهنگی است که مختص دبیران محترم ادبیات فارسی ، مدرسان و دانشجو-معلمان عزیز رشته ادبیات و همچنین پذیرای شاعران، نویسندگان و ویراستاران گرامی می باشد.
با لینک زیر 👇👇👇در محفل دبیران ادبیات فارسی در ایتا عضو شوید و دوستان و همکاران خود را دعوت کنید
┏━━━🍃💠🌼💠🍃 ━━━┓
https://eitaa.com/joinchat/1282802482Ca9cdeba0db
┗━━━ 🍃💠🌼💠🍃 ━━━┛
#قصههای_شاهنامه
🟠 داستان رستم و شغاد
قسمت اول
در ابتدای داستان فردوسی میگوید که این داستان را آزادسرو برایش نقل کرده است و دوباره پس از مدح محمود غزنوی به داستان میپردازد:
در سراپرده زال کنیزی بود که بعد از مدتی باردار شد و پسری به دنیا آورد که نامش را شغاد نهادند. ستاره شناسان او را بداختر یافتند و به زال گفتند که وقتی بزرگ شود نژاد سام را تباه می کند و سیستان از او پرخروش میشود. زال غمناک شد و وقتی پسرک، شیرخوارگی را پشت سر گذاشت زال او را نزد شاه کابل فرستاد. مدتی گذشت و او بزرگ شد و شاه کابل او را بسیار دوست داشت و به او دختر داد. وقتی شغاد داماد شاه کابل شد او فکر کرد که دادن باج به رستم را قطع کند. در زمان مقرر از طرف رستم آمدند و درخواست باج کردند. شغاد از این موضوع عصبانی شد و به شاه کابل گفت: برادرم از من شرم نمی کند، باید او را به دام اندازیم. شاه کابل هم پذیرفت. شغاد گفت: مهمانی بده و بزرگان را دعوت کن و در میانه مهمانی با من بدرفتاری کن و من با ناراحتی به زابل میروم و نزد پدر و برادرم از تو بدگویی میکنم، پس رستم به کمک من میآید. تو در شکارگاه چاهی به اندازه رستم و رخش بکن و روی آن را بپوشان. شاه نیز چنین کرد و شغاد به زابل رفت و نزد پدر و برادر از شاه کابل بدگویی کرد . رستم برآشفت و گفت : من او را میکشم و تو را شاه کابل می کنم.
پس خواست لشکری آماده کند اما شغاد گفت: لشکرکشی نکن. حتما او پشیمان شده است. پس رستم با زواره و صدسوار نامدار به سوی کابل به راه افتاد. شاه کابل سراسر نخجیرگاه را چاه کند. سپس وقتی رستم به کابل رسید شغاد بانگ زد که رستم پهلوان آمده است، زودتر بیا و پوزش بخواه. شاه کابل از اسب پیاده شد و پابرهنه شروع به گریه کرد و معذرت خواست و رستم هم پذیرفت و او را بخشید. پس در جای سرسبزی نشستند و نوشیدنی فراوان نوشیدند و آسودند. سپس شاه کابل گفت: اگر قصد شکار داری اینجا شکارگاه خوبی است. رستم هم پذیرفت. لشکر در شکارگاه پراکنده شد و رستم و زواره هم با هم بودند. رخش از بوی خاک پی برد که چاهی وجود دارد و نعلش را بر زمین کوبید و گام برداشت تا میان دو چاه رسید. رستم با خشم تازیانه ای به او زد و او که میان دو چاه بود همراه رستم در چاه افتاد و پهلویش دریده شد. رستم نیز زخمی شد و وقتی چشم باز کرد شغاد را بالای چاه دید و فهمید که همه کارها زیر سر اوست. به او گفت: پشیمان میشوی. شغاد گفت : کار تو دیگر تمام است. شاه کابل به دشت آمد و به طعنه و تمسخر گفت : می خواهی پزشک بیاورم؟ رستم پاسخ داد : ای زشتکار، همه بزرگان میمیرند و من هم میمیرم اما بدان که پسرم فرامرز انتقام مرا از تو میگیرد . سپس به شغاد گفت : کمانی بده که اگر شیری آمد بتوانم از خود دفاع کنم تا وقتیکه روزگارم سرآید. شغاد خندان پذیرفت اما رستم کمان را به سوی شغاد نشانه گرفت و شغاد که چنین دید پشت درختی مخفی شد و رستم درخت و برادر را درهم دوخت و سپس به ستایش خداوند پرداخت که توانست انتقام خود را بگیرد و پس از پوزش خواهی از یزدان درگذشت. زواره نیز در گودالی دیگر جان داد. یکی از نامداران سپاه رستم به سوی زابلستان رفت و ماجرا را بازگفت. زال گریان و نالان، آرزوی مرگ کرد . پس فرامرز را به کابل فرستاد تا انتقام رستم را از شاه کابل بگیرد و اجساد آنها را بیاورد . وقتی فرامرز به شهر رسید همه نامداران فرار کرده بودند و شهر عزادار بود. به شکارگاه رفتند و ابتدا تن رستم را شستند و جراحاتش را دوختند و مشک و عنبر مالیدند و گلاب و کافور زدند و دیبا پوشاندند و در تابوت نهادند و سپس جسد زواره را نیز چنین کردند . سپس رخش را بیرون آوردند و سوار بر پیل کردند و براه افتادند. از کابل تا زابل مردان و زنان ایستاده بودند و تابوت را روی سر میبردند. بعد از دو روز و یک شب به زابل رسیدند. در باغ دخمهای ساختند و آنها را در آن قرار دادند و رخش را هم بر در دخمه جای دادند.
پس از پایان سوگواری، فرامرز لشکر آراست و با سپاهیان رو به سوی کابل نهاد. وقتی شاه کابل فهمید، سپاهش را آماده کرد. فرامرز در قلبگاه قرار گرفت و جنگ آغاز شد. کابلیها شکست خوردند و شاه کابل به سختی مجروح شد پس او را به شکارگاه بردند و در چاه سرنگون آویختند و چهل تن از خویشان او را سوزاندند. بعد فرامرز به سوی شغاد رفت و درخت و شغاد را از بن سوزاند وسپس یک زابلی را شاه کابل کرد.
در سیستان یکسال سوگواری برپا بود . رودابه به زال گفت : از درد رستم باید نالید. زال گفت: ای زن کم خرد غم گرسنگی تو را از این غم می رهاند. رودابه آشفته شد و سوگند خورد که دیگر نه میخورم و نه میخوابم . یک هفته رودابه چیزی نخورد و نخوابید.
┏━━ 🌱🌸🌸🌱 ━━┓
https://eitaa.com/joinchat/2923234098C31fb7ba932
┗━━ 🌱🌸🌸🌱 ━━┛
#قصههای_شاهنامه
داستان شغاد و رستم
قسمت دوم
چشمانش تاریک شد و از نیرو افتاد و سرهفته دیوانه شد و به آشپزخانه رفت و مار مرده ای دید و خواست تا از آن برای خود غذا درست کند. خدمتکاران جلوی او را گرفتند و برایش خوردنی بردند و او خورد و خفت و از اندوه آسوده شد و دوباره غذا خواست و به زال گفت : راست گفتی که خور و خواب غم مرگ را کم میکند. او مرد و ما هم به دنبالش میرویم. پس پولی به درویش داد و از خدا خواست تا رستم را بیامرزد و او را به بهشت ببرد.
از آن سو گشتاسپ که به آخر عمرش رسیده بود، جاماسپ را طلبید و گفت: از درد اسفندیار غمگین هستم. پس از من، بهمن شاه میشود و رازدار او پشوتن است. سر از فرمان او نپیچید و همراهش باشید. کار من تمام شد. پس کلید گنجها را به بهمن سپرد و گفت: تخت و تاج را به تو میسپارم . این را گفت و جان سپرد . دخمه ای ساختند و او را در آن قرار دادند و به عزاداری پرداختند.
┏━━ 🌱🌸🌸🌱 ━━┓
https://eitaa.com/joinchat/2923234098C31fb7ba932
┗━━ 🌱🌸🌸🌱 ━━┛
لینک ضبط شده وبینار:
از خوانش درست متن
تا درک درست متن
https://www.aparat.com/v/fqtq3w3
✳️✳️✳️
https://shad.ir/@lit_gam1
دبیرخانه کشوری درس ادبیات فارسی متوسطه اول
مستقر در استان آذربایجان شرقی
┏━━ 🌱🌸🌸🌱 ━━┓
https://eitaa.com/joinchat/2923234098C31fb7ba932
┗━━ 🌱🌸🌸🌱 ━━┛
🌱🌱🌱🌱
به همواری ، ادب کن خصم سرکش را، که خاکستر
به نرمی زیر دست خویش می گرداند آتش را
#صائب_تبریزی
#تک_بیت
┏━━ 🌱🌸🌸🌱 ━━┓
https://eitaa.com/joinchat/2923234098C31fb7ba932
┗━━ 🌱🌸🌸🌱 ━━┛
فارسی1درس14.pdf
803.2K
#درسنامه
#فارسی_دهم
✳️ درس چهاردهم «طوطی و بقال» +کارگاه متن پژوهی +گنج حکمت «ای رفیق »
🔸شرح کامل متن درس و ابیات کارگاه متن پژوهی + گروه های مهم املایی + پاسخ سوالات کارگاه.
✍ جناب آقای مسلم ساسانی، دبیر ادبیات استان گلستان؛ ویرایش ۱۴۰۲
┏━━ 🌱🌸🌸🌱 ━━┓
https://eitaa.com/joinchat/2923234098C31fb7ba932
┗━━ 🌱🌸🌸🌱 ━━┛
تایید شد
حذف امتحانات نهایی پایه دهم در خرداد ۱۴۰۴
دبیرخانه زبان و ادبیات فارسی مستقر در استان همدان
#خبر
#پست_موقت
┏━━ 🌱🌸🌸🌱 ━━┓
https://eitaa.com/joinchat/2923234098C31fb7ba932
┗━━ 🌱🌸🌸🌱 ━━┛
4_5845760066803735222.mp3
7.25M
حُسْنَت بِه اتِّفاقِ مَلاحَت جهان گرفت؛
آری، بِه اِتِّفاق، جهان میتوان گرفت
اِفشایِ رازِ خَلوتیان خواست کرد شمع،
شُکرِ خدا، که سِرِّ دلش در زبان گرفت
زین آتشِ نَهُفته که در سینهیِ من است،
خورشید، شُعلهایست که در آسمان گرفت
میخواست گُل که دَم زَنَد از رَنگ و بویِ دوست،
از غیرتِ صَبا نَفَسَش در دهان گرفت
آسوده بر کنار چُو پرگار میشدم
دُوران، چُو نُقطه، عاقِبَتَم در میان گرفت
آن روز شوقِ ساغرِ مِی خَرمَنَم بِسوخت،
کآتش زِ عکسِ عارضِ ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کویِ مُغان آستینفشان،
زین فتنهها که دامنِ آخرزمان گرفت
مِی خور که هر که آخرِ کارِ جهان بِدید،
از غم سَبُک بَرآمد و رَطلِ گِران گرفت
بر برگِ گُل به خونِ شقایق نوشتهاند؛
کـآن کس که پخته شد، مِیِ چون اَرغَوان گرفت
حافظ چو آبِ لُطف زِ نَظمِ تو میچِکد،
حاسِد چگونه نُکته توانَد بر آن گرفت؟
#حافظ
#خوانش
غزل ۸۷ حضرت حافظ
با خوانش بانو سیما اسعدی
تک نوازی: آقای مرتضی میرزایی
┏━━ 🌱🌸🌸🌱 ━━┓
https://eitaa.com/joinchat/2923234098C31fb7ba932
┗━━ 🌱🌸🌸🌱 ━━┛
10.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اصطلاحات_ادبی
توضیح برخی از ضربالمثلها و ریشه آنها
┏━━ 🌱🌸🌸🌱 ━━┓
https://eitaa.com/joinchat/2923234098C31fb7ba932
┗━━ 🌱🌸🌸🌱 ━━┛