eitaa logo
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
463 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
13.4هزار ویدیو
131 فایل
🌸 ظـ‌ه‍وࢪ بسیاࢪ نزدیک استــ :( @Beh_to_az_door_salam ادمین تبادلات: @ya_zah_raa مدیر اصلی @Asmahasani12 ادمین رمان @Loiaa009979
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 👌حکایت ✍در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه. فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند. صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود. مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند. حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"! کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد: یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده. حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،به آرامی و خونسردی می گوید: " خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.اما مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد. 🔹تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن 🔸که خواجه خود روش بنده پروری داند ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ ➥@khoodayaaa
*حــڪایــت نــــاب* دو برادر بودند كه يكي از آنها معتاد و ديگري مردي متشخص و موفق بود ! براي همه معما بود كه چرا اين دو برادر كه هر دو در يك خانواده و با يك شرایط بزرگ شده اند، سرنوشتي متفاوت داشته اند؟ از برادرِ معتاد، علت را پرسيدند. پاسخ داد: علت اصلي شكست من، پدرم بوده است! او هم يك معتاد بود. خانواده اش را كتك مي زد و زندگي بدي داشت. چه توقعي از من داريد؟ من هم مانند او شده ام. از برادر موفق دليل موفقيتش را پرسيدند. در كمال ناباوري او گفت: علت موفقيت من پدرم است ! من رفتار زشت و ناپسند پدرم با خانواده و زندگي اش را مي ديدم و سعي كردم كه از آن رفتارها درس بگيرم و كارهاي شايسته اي جايگزين آن ها كنم. *👌🏻طرز نگاه هر کس به زندگی، دنیای او را می سازد.* ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ ➥@khoodayaaa
♦️حکایت است که پادشاهی از وزیرخود پرسید: بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد ، و چه کار می کند و اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می گردی. وزیر سر در گریبان به خانه رفت . وی را غلامی بود که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟ 💠و او حکایت بازگو کرد. 🧔🏻غلام خندید و گفت : ای وزیر عزیز این سوال که جوابی آسان دارد. 👱‍♂وزیر با تعجب گفت : یعنی تو آن میدانی؟ پس برایم بازگو ؛ اول آنکه خدا چه میخورد؟ - غم بندگانش را، که میفرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم. چرا دوزخ را برمیگزینید؟ - آفرین غلام دانا. 🌟- خدا چه میپوشد؟ - رازها و گناه های بندگانش را - مرحبا ای غلام وزیر که ذوق زده شده بود سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد ولی باز در سوال سوم درماند، رخصتی گرفت و شتابان به جانب غلام باز رفت و سومین را پرسید. غلام گفت : برای سومین پاسخ باید کاری کنی. - چه کاری ؟ - ردای وزارت را بر من بپوشانی، و ردای مرا بپوشی و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به درگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گویم. وزیر که چاره ای دیگر ندید قبول کرد وبا آن حال به دربار حاضر شدند پادشاه با تعجب از این حال پرسید ای وزیر ای چه حالیست تو را؟ و غلام آنگاه پاسخ داد که این همان کار خداست ای شاه که وزیری را در خلعت غلام و غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید. پادشاه از درایت غلام خوشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست راست خود کرد. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ ➥@khoodayaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️پاداش عجیب خدا برای منتظران ظهور زیبایی از پیرمردی که در زمان امام صادق علیه السلام منتظر ظهور بود‼️ 📚کفایة الاثر ج1 ص264 علیه السلام ➖➖➖➖ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
‌‌‌‌‌﷽ 【🖇🖤】 - روزی عارفی، مردم را به دور خود جمع کرده بود و از خدا برایشان سخن میگفت برایشان از شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت سخن میگفت. او مردم را آماده می‌کرد برای پاسخ به سوال‌هایی که حضرت حق از آنها در مورد حیات‌شان، در مورد دوستی‌هایشان، در مورد عبادت هایشان، نماز و روزه‌هایشان و... خواهد پرسید درویشی که از آنجا میگذشت رو به جماعت کرد و گفت: حضرت حق حوصله پرسیدن این همه سوال را ندارد. فقط یک سوال می‌پرسد و این است: من با تو بودم تو با که بودی؟ - 🌪‌⃟📓𖣐¦◖ 🌪‌⃟📓𖣐¦◖ اَللٰهُـمـ‌َعَجِݪِ‌اݪوَݪِیِڪَ‌اݪْفَرَجـٓ📓 ـ ـ ـ ــــــ◗‍❃◖ـــــــ ـ ـ ـ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
Hekayate Hazrate Khadijeh.mp3
7.27M
▪️وقتی فرشته‌ها از گریه حضرت خدیجه سلام الله علیها گریه کردند... 🔘 زیبایی از زندگی سلام الله علیها 📚بحارالانوار ج۱۸ ص۲۴۱
📚 📚 یک روز پادشاهی همراه با درباريانش برای شكار به جنگل رفتند. هوا خيلی گرم بود وتشنگی داشت پادشاه و يارانش را از پا در می آورد. بعد ازساعتها جستجو جويبار كوچكی ديدند.پادشاه شاهين شكاريش را به زمين گذاشت، و جام طلایی را در جويبار زد و خواست آب بنوشد ،اما شاهين به جام زد و آب بر روی زمين ريخت. برای بار دوم هم همين اتفاق افتاد، پادشاه خيلی عصبانی شد و فكر كرد ، اگر جلوی شاهين را نگيرم ، درباريان خواهند گفت: پادشاه جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهين برآيد ؛ پس اين بار با شمشير به شاهين ضربه ای زد. پس از مرگ شاهين پادشاه مسير آب را دنبال كرد و ديد كه ماری بسيار سمی در آب مرده و آب مسموم است. او از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت. مجسمه ای طلایی از شاهين ساخت. بر یکی از بالهايش نوشتند : «یک دوست هميشه دوست شماست حتی اگر كارهايش شما را برنجاند.» روی بال ديگرش نوشتند : «هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است.» ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
🔴ذهنت را آرام کن 🤓 ✍کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد. هرچه جست‌وجو کرد، آن را نيافت. از چند کودک کمک خواست و گفت: هرکس آن را پيدا کند، جايزه می‌گيرد. کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد. تا اینکه پسرکى به‌تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى به‌همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز متحير از او پرسيد: چگونه موفق شدى؟ کودک گفت: من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک‌تاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آن را يافتم. حل مشکلات، نیازمند یک ذهن آرام است...🌿 #ܝߺ‌ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج در محضر خـدا گناه ممــنوع📗🖇 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
4_6025915845878746978.mp3
5.57M
🔸 عجیب اصغر بی‌نماز 📚شیفتگان مهدی علیه‌السلام، ج۲، ص۱۷۳. 💯ڪپے‌⁉️🔚بہ‌ شرط صلوات برای تعجیل در ظہوࢪ🌤✔️ ╭✾࿐༅•••☀️🌸•••༅࿐✾╮ 🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻 ╰✾࿐༅•••☀️🌸•••༅࿐✾╯ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
«مردی که در اتاقش را قفل می زد» ✨می گویند که ایاز غلام سلطان محمد غزنوی ، در آغاز چوپان بود و با گذشت زمان ، در دربار پادشاه صاحب منصب شد. او اتاقی داشت که هر روز صبح به آن سر می زد و وقت خروج بر در اتاق قفلی محکم می زد تا این که درباری ها گمان کردند ایاز گنجی در اتاق پنهان کرده است و موضوع را از سر حسادت به گوش شاه رساندند . پادشاه دستور داد وقتی غلام در اتاقش نیست در را باز کنند و گنج نهان را به محضر شاه بیاورند. به این ترتیب ۳۰ نفر از بدخواهان به اتاق ایاز ریختند و قفل را شکستند و هرچه گشتند چیزی نیافتند جز یک چارق کهنه و یک دست لباس مندرس که به دیوار آویخته شده بود. به این ترتیب دست خالی پیش شاه برگشتند و آنوقت سلطان به خنده افتاد که « ایاز مردی درستکار است . آن لباس های مندرس مربوط به دوره چوپانی اوست و آنها در اتاقش آویخته است تا روزگار فقر و سختی اش را به یاد داشته باشد و به رفاه امروزش غره نشود.» 🍃 #ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج در محضر خـدا گناه ممــنوع📗🖇 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
▪️شیعه واقعی کیست؟ زیبایی از زندگانی امام جواد علیه‌السلام👇 ╭✾࿐༅•••🖤🌸🦋•••༅࿐✾╮ 🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻 ╰✾࿐༅•••🖤🌸🦋•••༅࿐✾╯ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
4_5801048185942052602.mp3
4.62M
‍ ▪️شیعه واقعی کیست؟ زیبایی از زندگانی امام جواد علیه‌السلام. 📚بحارالانوار، ج۶۵، ص ۱۶۰. ╭✾࿐༅•••🖤🦋•••༅࿐✾╮ 🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻 ╰✾࿐༅•••🖤🦋•••༅࿐✾╯ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
4_5958405368076832692.mp3
4.74M
▪️نابینایی که با دست خودش شفا گرفت! 📚مدینة المعاجز، ج۲، ص۷۴ ╭✾࿐༅••☀️🌸🦋••༅࿐✾╮ 🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻 ╰✾࿐༅••☀️🌸🦋••༅࿐✾╯ 🍂@khoodayaaa
🌴🌼🌼🌼🌴 بینا شدن چشم 🌺🍃 🌺 یکی از اهالی یزد که در حال حاضر ساکن کرج است، تعریف می‌کرد که: چشم چپ من درد گرفت، در کرج و تهران به دکترهای متعددی مراجعه کردم، بعد از گرفتن عکس رنگی و انجام آزمایشات معلوم شد که در چشم چپ من نُه غدّه است. همهٔ دکترها عقیده داشتند که چشمهای من از بین می‌رود و من نابینا می‌شوم. 🌹دکتر سیّد علی میردهقان متخصص چشم در بیمارستان لبّافی‌نژاد عقیده داشت که به آن بیمارستان بروم تا با کمک دکترهای دیگر کاری بکنند که این مرض حدّاقل به چشم راستم سرایت نکند. من روز یکشنبه به بیمارستان لبافی‌نژاد رفتم. آنجا عکس رنگی گرفتند و آزمایشات لازم را انجام دادند. تشخیص داده شد که نُه غدّهٔ کوچک در چشم چپ من است و برای اینکه به چشم راستم سرایت نکند، باید چشمم را عمل کنند.بنده حاضر به عمل نشدم و ️تصمیم گرفتم پنج بار به نام پنج تن به مسجد مقدّس جمکران بروم. با وجود اینکه چشم چپم اصلاً جایی را نمی‌دید، با ماشین خودم از کرج به طرف مسجد مقدّس جمکران حرکت کردم و به سختی به آنجا رسیدم. بعد از رفتن پنج نوبت به جمکران، چشمم کاملاً خوب شد و بحمداللّه در حال حاضر که این موضوع را برای شما می‌گویم، هیچ گونه ناراحتی ندارم و چشمم بدون عمل جرّاحی خوب شده است. توضیح اینکه: یکی از خواهران که با همسر این شخص شفا یافته آشنایی داشت، می‌گفت: اولین روزی که با خانم ایشان و به رانندگی خودشان قصد کردیم به جمکران برویم، ساعت پنج بعد از ظهر از کرج حرکت کردیم. چون ایشان چشمش خوب نمی‌دید، نیمه‌های شب به سختی به جمکران رسیدیم. امروز که این معجزه را برای خوانندگان می‌نویسم فرد مزبور الحمدللّه رب العآلمین چشمش خیلی خوب می‌بیند و هیچ‌گونه ناراحتی ندارد. 📚 داستانهای شگفت‌انگیز از مسجد مقدّس جمکران، ص 61؛ ملاقات با امام زمان(عج) در مسجد مقدس جمکران، ص 253 🥀سلام من به محرم ، به غصه و غم مهدی به چشم کاسه خون و به شال ماتم مهدی 🥀 ╭✾࿐༅••🖤🌸🦋••༅࿐✾╮ 🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻 ╰✾࿐༅••🖤🌸🦋••༅࿐✾╯ 🍂@khoodayaaa
دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت: چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟ چوپان در جواب گفت: آنچه خلاصه دانش‌هاست یاد گرفته ام. دانشمند گفت: خلاصه دانشها چیست ؟ چوپان گفت: پنج چیز است: ⭕️ تا راست تمام نشده دروغ نگویم ⭕️ تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم ⭕️تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم. ⭕️ تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم. ⭕️ تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم دانشمند گفت: حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده. ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•"•"•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🌱 ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ⛥د͟خ͟ت͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ر͟ا͟ن͟ ͟م͟ه͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟د͟و͟ی͟ ╔═ೋ✿࿐ ⛥@khoodayaaa ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
4_5845882670940163695.mp3
5.16M
▫️حکایت عنایت زیبای امیرالمومنین علیه‌السلام به یک شاعر ╭✾࿐༅••☀️🌸🦋••༅࿐✾╮ 🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻 ╰✾࿐༅••☀️🌸🦋••༅࿐✾╯ @Beh_to_az_door_salam
4_5960729997650957296.mp3
7.47M
▪️به یاد مادر عنایت عجیب امام صادق علیه‌السلام به بانویی که از مصائب حضرت زهرا سلام الله علیها یاد کرده بود. 📚 المزار‌‌‌‌ الكبير، ص ۱۳۷.
4_5994293955888418812.mp3
4.79M
▪️ زیبایی از مقام "مرحوم دربندی" در بهشت از برکت گریه و بی‌قراری برای امام حسین علیه‌السلام 📚 جرعه‌ای از کرامات امام حسین علیه‌السلام، ص۳۶. بسیار شنیدنی