وقتی قصد داشٺ برود گوشھ ای دیدم در گوشٺ چیزۍ خواند و تو با آن چشمان مظلومٺ نگاهم کردۍ! می‌دانی آرام دلم... چشمانٺ بد بلایی سرم آورد فاطمھۜ جان. وقتۍ عقد کردیم پدرٺ گفٺ پای‌ هم پیر شویم. یادٺ اسٺ؟ نه سال زندگی کم نبود به نظرت عزیز جانم؟(:

زهراۜ ...؟ غم غربٺ سخٺ اسٺ... سخٺ اسٺ جلوی چشمانم پرپر بزنی و کاری از دستم برنیاید.... زهراۜ ...؟ یادش بخیر... هروقٺ نگاهت می‌کردم جان می‌گرفتم اما حالا با دیدن قامت خمیده اٺ گویی از بام به پایین می‌افتم... زهراۜ ...؟ تو که از من رو نمی‌گرفتی، چرا غریبه شدی با علی؟!

یا بنٺ الرسول اللھ رو گرفتن زن از مرد براۍ چه دگر؟... راستی می‌دانستۍ تو و بچھ ها تنها جواب سلامم را می‌دهید؟ در کوچه جلوی چشمم از تو می‌گویند کنار گوشم از حق خورده شده ام شاد می‌شوند و داغ رسول الله را مبارک می‌شمارند...! راستی به گوشٺ خورد بلال دگر اذان نمی‌گوید؟ حتی حواسٺ هسٺ دگر صدای گریه ات کسی را نمی‌رنجاند؟ زهراۜ ...؟ باز نمی‌کنی چشمایٺ را جان دلم؟

زهراۜ جان... برای دیدن روی دوباره اٺ تا توانستم دویدم نزدیک بود بارها زمین بخورم... حال قصد نداری چشمانٺ را باز کنی؟ زهراۜ من به کسی جز الله چنین التماس نکرده بودم.... پاشو جانِ من... خانومِ من، منم علی...!🥀

💔

💔

💔

یھ چیز بگم؟مولایی عج، ساداٺ ببخشید!.. دسٺ زیر سرش می‌برد، خانوم چشم باز کرده..روح به تن بازگشتھ حالا میون خونھ جلو چشم بچه ها هق هق امیرالمونین بالا میره...💔! _ گریه نکن علی جان.. جلوی بچه ها گریه نکن.. باشه...ببین، چشم باز کردم ها...! ببین، لب هایم دارند می‌خندند... نگاه کن من گه گریه نمی‌کنم...!🥀

💔

هق نزن علی جانم... نگاهم کن، من خوبم...! علی.. هوای بچه هامُ داشته باش علی آب بالا سر حسین بذار هرشب💔! علی... من میرم ولی..ولی زینب هست آقای من زینب هست مولای من زینب جای من تو این خونه هست. تو فقط گریه نکن سیدی...💔

💔

علی... قرارمون باشه شبِ قدرِ همون ماه رمضونی کھ بابا وعده داده... علی، قول میدم خودم میام زخم سرتُ با اشکهام مرهم می‌ذارم علی جان. علی جانِ تو و جانِ حسن علی جانِ تو و بچه ها... علی یھ چیزی. حلالم کن..! حلالم کن اذیتٺ کردم...حلالم کن اگر حسن قول داده حرف نزنھ.. علۍ جان همینقدر از دستم برمیومد. علۍ حلالم کن بردنٺ. به خدا عبایٺ پارھ شد...من دسٺ نکشیدم جانِ دلم.(:💔